eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز در حالی به راحتی به رختخواب می‌رویم و دغدغه‌‌ی حملات هوایی و زمینی نداریم که جوانانی همّت کردند و ایستادند پای‌ کارِ انقلاب ؛ آنانی‌که بالشت سرشان کوله پشتی و جعبه مهمات بود و روانداز آن‌ها آسمانِ بیکران خدا ... خواب‌هایی که با هوشیاری بود که مبادا مجدداً دشمن پاتک کند خوابهایی که بوی باروت و آتش می‌داد!
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯 این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله دفاع مقدس وقتی جعبه مهمات را باز کردم فقط گریه کردم....😭 🌷 هفته گرامی باد🌷
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله وقتی جعبه مهمات باز کردم فقط گریه کردم...😔
تعداد مادرانی که چند شهید تقدیم ایران کرده‌اند: دو شهید:  ٨١٨٨ مادر سه شهید: ۶۳۱ مادر چهار شهید: ۸۲ مادر پنج شهید: ۲۱ مادر شش شهید:  ۶ مادر هفت شهید :  ١ مادر هشت شهید:  ١ مادر نه شهید: ٢ مادر
آرزوی شهادت را همه دارند، اما تنها اندکی شهید می‌شوند؛ چون تنها اندکی شهیدانه زندگی می‌کنند... شهید مدافع امنیت سعید پناهی فرد، که شب گذشته در درگیری با قاچاقچیان مسلح مشروبات الکلی، در بندرعباس به فیض رفیع شهادت نائل آمد. #
🚶‍♂️نجات صدام از اسارت 🏃‍♂️🏃‍♂️ 🚔 تعدادی از نیروهای قرارگاه سپاه چهارم عراق که به اسارت نیروهای درآمدند، در بازجویی‌ها چنین می‌گفتند: «اگر نیروهای ایرانی کمی زودتر به این مقر می‌رسیدند، را به همراه ؛ وزیر دفاع و همراهانش به اسارت می‌گرفتند؛ اما آنها در آخرین لحظات با تیرباران چند سرباز عراقی و پیاده کردن چند مجروح از آمبولانس از محل گریختند.»
سقوط مقاومت دشمن با فداکاری فرمانده روحانی موتورسوار او چون یک شهاب آسمانی از کنارم گذشت و محو شد! 🌹روحانی و فرمانده شهید یونس عاقل نهند ✅ ... حرکت کردم تا به نیروهایی که جلوتر بودند، برسم. در همین حین برادر یونس عاقل نهند در حالی که سوار موتور بود، با سرعت به سمت من آمد. فکر کردم خواهد ایستاد. امّا تا به خود آمدم، با سرعت از کنـارم گذشت و در گودی و بلندی کنار خاکریز به سمت جادۀ آبادان اهواز که در نزدیکی ما بود، رفت. با سرعت به سمت او رفتم که همراه او باشم امّا همچون یک شهاب آسمانی از کنارم گذشت و محو شد. از بچّه ها سراغ او را گرفتم، امّا کسی نمی­‌دانست فرماندۀ خط کجاست! به سمت جاده رفتم و در نزدیکی آن پشت خاکریز نشستم و به جاده چشم دوختم. هنوز عراقی‌ها در خاکریز دوّم حضور داشتند و مقاومت می­‌کردند. ناگهان یونس را در سی ­متری خود و در کنار جاده، سوار بر موتور دیدم که با سرعت از جاده بالا رفت و وارد آن شد و با سرعت و در حالی که روی موتور خـم شده بـود، به سمت عراقی‌ها به حرکت در آمد. با فداکاری و تهاجم شجاعانه و اعجاب­ انگیز یونس، عراقی­ها فکر کردند نیروهای ما دارند به سمت آن ها پیشروی می کنند. صدای گلوله­ ها خاموش شد و عراقی‌ها پا به فرار گذاشتند و خط آن ها سقوط کرد. به دنبال این عمل فداکارانه بچّه­ ها به سمت مرکز منطقه اشغالی به حرکت درآمدند و پس از حدود نیم ساعت، پیش روی به سمت پل حفّار تغییر مسیـر دادند تا نیروهای عراقی را که در حال فرار بودند، تعقیب کنند. راوی هم رزم شهید شهادت: 1360/7/5- ایستگاه 7 آبادان
🌹آیا کسی از رقص مرگ چیزی می‌داند؟ خدایا کجا بودیم؟ چه برما می‌گذشت؟ آیا کسی از مظلومیت فرزندان روح خدا چیزی می‌داند . . ؟ 🔰برشی از دستنوشته‌های (تصویر؛ آرپی‌جی‌زن شهید بهروز مرادی، روزهای نخست جنگ در خرمشهر)