eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
- گفتم: نه! این عملیات حساسه ممکنه زخمی بشی و فریاد بزنی گفت: قول می‌دَم اون طرفِ رودخانه جسد زخمیش رو پیدا کردیم که دهان خودش رو پُر از گِل کرده بود..!
رمضان یعنی : "می‌شود به رنگِ خدا هم زندگی کرد" ما هم یک عملیات رمضان داشتیم که همه رنگ خدایی گرفتند و در زیباترین حالت؛ خونین بال با معبود ملاقات کردند ...
ما برای نعمتِ دین ؛ زیر دِین خیلی‌ها هستیم... اسفند ۱۳۶۳ ، عملیات بدر ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﭘﯿﮑﺮ ﺑﯽ‌ﺟﺎﻥ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﻭﻃﻦ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ ؛ پیکرهایی که با طناب بسته شدند تا به بیرون نیافتند ... عکاس: بهرام محمدی فرد
در مسلخ عشق عاشقان در خونند ... ۲۷ اسفند‌ماه ۱۳۶۶ حلبچه ؛ عملیات والفجر ۱۰ تصویری از شهید حسن قورچ بیگی جانشین گردان حمزه سیدالشهداء لشکر ویژه ۲۵ کربلا
در مسلخ عشق عاشقان در خونند ... ۲۷ اسفندماه ۱۳۶۶ حلبچه؛ عملیات والفجر ۱۰ تصویری از شهید حسن قورچ بیگی جانشین گردان حمزه سیدالشهداء لشکر ویژه ۲۵ کربلا
سلام ای اهالی خون ای بیدهای مجنون! فصل بی‌تلاطم، اکنون مدیون شماست... این شهدا در عید سال ۶۴ دیگر به خانه‌هایشان برنگشتند حتی پیکر بعضی از آن‌ها، تا به امروز هم پیدا نشده است! آنها رفتند تا ما بمانیم و بهار را ببینیم...
یکی از تلخ‌ترین لحظات جبهه‌ها همین لحظه بود لحظه‌‌ ی تلخ وداع ؛ خدا کند که مادَرش ندیده باشد.. ۲۸ فروردین ۱۳۶۶ شمالغرب بانه ، ابوالحسن از راست نشسته: شهید احمد قندی بالایِ سر خواهرزاده‌اش "شهید خیام‌نیا"
یکی از تلخ‌ترین لحظات جبهه‌ها همین لحظه بود لحظه‌‌ ی تلخ وداع ؛ خدا کند که مادَرش ندیده باشد.. ۲۸ فروردین ۱۳۶۶ شمالغرب بانه ، بوالحسن از راست نشسته: شهید احمد قندی بالایِ سر خواهرزاده‌اش "شهید خیام‌نیا" 🕊🕊
فقط باید سر تعظیم فرود آورد! به فرزندانمان قصه‌هایی را بگوییم که بیدار شوند نه اینکه بخواب بروند... 📸 ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ؛ خرمشهر لحظاتی بعد از شهادت قهرمانِ نوجوان "شهید قاسم شکیب‌زاده" که با دست بُردن در شناسنامه‌‌ خود برای دفاع از خاک وطن راهی جبهه‌‌های نبرد شده بود.
روزگاری جبهه که می‌رفتند دست پُر بر می گشتند! و چه درد داشت سوغاتی که بوی باروت ، بوی خون و شهادت می‌داد...