⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️
به نام اوڪه🌸
رحماڹ ورحیم است
به احسان عادت
وخُلقِ ڪریم است
دوستان مهربانم
صبح تون بخیر
زندگیتون پراز
خوشےهاے فراوان☘💓
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
کلام طلایی 🌱
💜💜🌼💜💜🌼💜💜🌼💜💜🌼💜💜🌼 #بادبرمیخیزد #قسمت133 ✍ #میم_مشکات سیاوش ساندویچ ها را گرفت و سوار ماشین شد: -خب
🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗
#بادبرمیخیزد
#قسمت134
✍ #میم_مشکات
#فصل_سی_و_دوم:
آمادگی برای جشن
بالاخره با هر زحمت و مشقتی بود امتحانات تمام شد. البته بیشترین خوشحالی نصیب سید صادق بود که محبور نبود قیافه چپ و چوله و غر زدن های سیاوش را تحمل کند. حالا دیگر سیاوش و راحله میتوانستند بدون استرس امتحانات، بیرون بروند، گشت و گذار کنند و حسابی خوش بگذرانند.
دو هفته ای تا جشن فارغ التحصیلی سیاوش مانده بود. کارهای خرده ریزی که لازم بود برای جشن انجام شود این فرصت را به سیاوش و راحله میداد تا نشان دهند برای انجام امور مشترک چقدر توانایی هماهنگی و سازش دارند. و الحق هم که به خوبی از پس آن برآمدند. هرکسی مجاز بود یکی دو نفر را به عنوان همراه بیاورد که خب سیاوش پدرش، صادق و راحله را دعوت کرد. البته ناگفته نماند که سودابه هم با تقلای فراوان و واسطه کردن دایی اش(پدر سیاوش) توانسته بود اسم خودش را جزو لیست مهمانان جشن کند. اتفاقی که سیاوش اصلا از آن خشنود نبود اما نخواسته بود روی پدر را زمین بیاندازد. از طرفی دوست نداشت پدرش از اتفاقات افتاده با خبر شود.
یکشنبه عصر، دو روز قبل از مراسم، راحله سیاوش را راضی کرد که بهتر است در این مراسم لباس رسمی بپوشد و اصرار داشت تا خودش برای سیاوش کت و شلواری باب میلش انتخاب کند. برای همین دو نفری در حال گز کردن* مغازه های پوشاک مردانه فروشی بودند تا راحله لباسی برازنده "عزیز دلش" پیدا کند.
سیاوش به یکی از کت و شلوار ها اشاره کرد:
-اون خوبه?
راحله چینی به بینی اش انداخت:
-اوممم...نه زیاد...از کت و شلوار های مدل ایتالیایی خوشم نمیاد... زیادی لوسن!
سیاوش خنده اش گرفت:
-لوسن?مگه گربه ان
- خیلی رسمی نیستن... یجورایی اسپورت به حساب میان... من سبک انگلیسی رو ترجیح میدم... سنگین و با وقار...مثلا اون خوبه...اره همون که پارچه ش هم مدل انگلیسیه
سیاوش نگاهی کرد. یکی از ابروهایش را داد بالا و چشمش را ریز کرد... کت و شلوار قهوه ای با آن بافت دانه دار طورش که خصیصه پارچه های طرح انگلیسی بود به نظر جالب می آمد:
-شمام هنرهاتو یکی یکی رو میکنیا! نگفته بودی در مورد لباس اینقد اطلاعات داری!
-اخه بابا روی لباس پوشیدنش حساسه! معمولا هم مامان براش انتخاب میکنه، منم کنار دستش یاد گرفتم!
سیاوش سری تکان داد:
-چه جالب! باشه، امتحان میکنیم!
جلوی آینه یقه اش را مرتب کرد و دکمه کتش را بست و به طرف راحله برگشت. راحله با ذوق سر تا پای سیاوش را وارسی کرد: کاملا بی عیب و نقص!
-شبیه اون بازیگره شدی!
سیاوش دستی به موهایش کشید:
-چه ادرس دقیقی!
- همون که پلیس بود و یه سگ داشت
سیاوش از نحوه آدرس دادن راحله خنده اش گرفت و از طرفی چون اولین باری نبود که این جمله را میشنید فهمید که منظور راحله کیه، برای همین گفت:
- کمیسر* و رکس?
راحله گفت:
-اره همون... هم قیافه ت، هم صدات
و خندید. بعد سنجاق کراوات سیاوش را زد و همانطور که متفکرانه سیاوش را ورنداز میکرد گفت:
- الان دیگه واجب شد خودم هم باشم توی جشن! اصلا باید اعلام رسمی کنم که یه وقت کسی به کله ش نزنه عاشقت بشه!
سیاوش بلند خندید. طوری بلند که صاحب مغازه و شاگردش هم لبخندی زدند.
پ.ن:
*گز کردن: کنایه از پیمودن
* گادیون بروکهارد که در ایران با فیلم کمیسر و رکس و دوبله کیکاووس یاکیده شناخته شده است.
#ادامه_دارد...
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
کلام طلایی 🌱
🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗 #بادبرمیخیزد #قسمت134 ✍ #میم_مشکات #فصل_سی_و_دوم: آمادگی برای جشن بالاخره با هر ز
🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗
#بادبرمیخیزد
#قسمت135
✍ #میم_مشکات
وقتی سیاوش کاور کت و شلوار را توی ماشین گذاشت و سوار شد راحله گفت:
-سیاوش جان? میشه بریم یه کافی شاپ?
وقتی سفارششان را دادند، سیاوش به راحله که دست هایش را زیر چانه اش گذاشته بود و به بیرون کافه زل زده بود خیره شد:
-راحله?
-جانم?
-تو مشکلی نداری من تو جشن کراوات بزنم?
راحله ساعتش را نگاه کرد:
- نوچ! چه مشکلی?
سیاوش کمی مردد و متعجب گفت:
-نمیدونم! آخه فکر نمیکنم شما بچه مذهبیا از این چیزا خوشتون بیاد... مثلا همین سید، هیچ وقت نمیزنه
راحله دست هایش را روی میز گذاشت و با لبخندی به سیاوش خیره شد:
-خوشمون که نمیاد اما اینکه یکی کراوات بزنه یا نه جز اصول اعتقادی نیست. خیلی چیزای مهم تری وجود داره. منظورم اینه کسی رو بخاطر کراوات زدن جهنم نمیبرن اما ...
-اما چی?
-توی کشور ما هنوز کراوات جا نیفتاد.. یعنی جزو فرهنگمون نیست بیشتر نشونه آدم های فرنگی مابه.. شاید یه روزی کراوات هم مث کت و شلوار عادی بشه اما تا وقتی نشونه غربی مابی باشه بین مذهبی ها خیلی طرفدار نداره
سیاوش بستنی و اب پرتقالی را که گارسون* اورده بود را گرفت و جلوی خودش و راحله گذاشت و گفت:
-با این حساب پس با ریش منم نباید مشکلی داشته باشی! به خاطر ریش هم فک نکنم کسی رو جهنم ببرن!
و نیشش را باز کرد. راحله خنده اش گرفت:
-نه، سر این چیزا کسی جهنمی نمیشه اما انجام کار اشتباه هرچند کوچیک آدم رو عقب میندازه ....
- حالا یه ذره عقب باشیم اشکال نداره!
-اونا دیگه میل خودته! برای من اصول مهمه. هرچند به نظرم ته ریش یا حتی ریش هم بهت میاد!
سیاوش متفکر به راحله که تکه ای از کیک را در دهانش میگذاشت نگاه کرد:
-شاید! تا حالا امتحان نکردم
راحله دستش را روی دست سیاوش گذاشت:
-مطمئنم خیلی بهت میاد
سیاوش چقدر دوست داشت این مهربانی های ریز را. خیره در چشمان فندقی رنگ راحله، دستش را بیرون کشید و روی دست راحله گذاشت و همانطور که با دست دیگرش ادای پیانو زدن را در می اورد با نوای موسیقی که در کافه پخش میشد زمزمه کرد:
آرام من
بمان کنارم، بمان
بنگر مرا
که میدهم بی تو جان
هر جا روم
تو سایه ای از منی
تو غمگسارم
تو
دنیای منی
دریای من
ز موج گیسوی تو
روانه ام سوی تو
تمام من تو...
چشمان تو
چشمه ی امید است
بر حال
خراب نا امیدم
آوازت
غزل ترین کلام است
من با تو
به آسمان رسیدم*
باران گرفته بود. باران تند و کوتاه بهاری. راحله با شادی به باران و خیابان خیس خیره شده بود. سیاوش نیم نگاهی به راحله انداخت. وقتی دید با چه ذوقی باران را نگاه میکنم، ضبط را روشن کرد. آهنگ باران عشق* را گذاشت. این آهنگ با باران عجیب میچسبید.
باید یک جوری به راحله میگفت که سودابه هم به جشن خواهد آمد. سعی کرد سر بحث را باز کند:
-راستی راحله، برای جشن بابا و سید صادق هم هستن.
-چه خوب... دلم برای بابات تنگ شده بود. از آقا صادق هم باید بابت انگشتر تشکر کنم
راحله این را گفت و با لبخندی بدجنس به سیاوش نگاه کرد. سیاوش زد زیر خنده. راحله زمزمه کرد:
-همیشه بخند، من از خنده هات سیر نمیشم
سیاوش پرسید:
-چیزی گفتی?
-نه! خب بابا کی میان?
سیاوش حس کرد فرصت خوبی ست. شروع کرد به توضیح دادن که سودابه از طریق پدرش توانسته بود برای خودش کارت دعوت بگیرد و چون سیاوش دلش نمی خواسته پدرش از ماجرا بویی ببرد و کدورتی پیش بیاید محبور شده بود قبول کند ولی حالا اگر راحله مخالف است یک جوری عذر سودابه را خواهد خواست. بعد همانطور که نگاهی به آینه بغل می انداخت گفت:
-خب? نظرت چیه?
راحله که سرش را به پشتی تکیه داده بود و سیاوش را نگاه میکرد گفت:
-راجع به چی?
-دهه! اینقد صغری کبری چیدم برات.. دو ساعته دارم چی رو توضیح میدم پس!
راحله با لحن آرام و خاصی گفت:
-داشتم به صدات گوش میکردم، حواسم به حرفهات نبود*
سیاوش ابرویش بالا رفت، لبخند پر رنگی روی لبش نشست و نگاهی به راحله کرد: چقدر نگران بود برای گفتن این حرفها و چقدر راحله آرامش میکرد با این رفتار های خانمانه! یعنی قرار بود همه زندگی همینقدر شیرین باشد?
و سیاوش، بی خبر از همه جا، نمیدانست که قرار بود زندگی او هم، همچون همزاد افسانه ای اش، دستخوش تلاطمی باشد که سودابه* برایش تدارک میدید! تلاطمی که در آن، آتشی هولناک قاضی صداقت و پاکی او می شد! آیا می توانست از این آتش به سلامت بگذرد?
پ.ن:
گارسون(گغسون) : garçon: کلمه ای فرانسوی به معنای پسر، مرد جوان
* آهنگ آرام من، محمد معتمدی
*باران عشق، آهنگ جاودانه استاد ناصر چشم آذر
*دیالوگی از فیلم "پرسه در مه"
*سودابه: نامادری سیاوش در شاهنامه، که شیفته سیاوش بود و چون سیاوش دست رد به سینه اش زد، به او تهمت ناپاکی زد و سیاوش برای اثبات پاکدامنی اش مجبور شد از آتش عبور کند
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
📩 #تک_بیت_دل
درد عشق از تندرستی خوشترست
ملک درویشی ز هستی خوشترست
#سعدی
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🌺🌸🌸🌺🌸🌸🌺
میانبر به پارتهای
رمان "عبور از سیم خاردار نفس"
https://eitaa.com/kalametalaei/17
پارت اول
https://eitaa.com/kalametalaei/481
پارت۵۰
https://eitaa.com/kalametalaei/1092
پارت۱۰۰
https://eitaa.com/kalametalaei/1580
پارت۱۵۰
https://eitaa.com/kalametalaei/2467
پارت۲۰۰
https://eitaa.com/kalametalaei/3834
پارت۲۵۰
https://eitaa.com/kalametalaei/4778
پارت۳۰۰
https://eitaa.com/kalametalaei/5823
پارت۳۵۰
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
نفرت بر یکایک اندامهای تن اثر میگذارد . چون وقتی نفرت می ورزید ، یکایک اعضای بدن خود را به فعالیتی منفی وامیدارید.
و تاوان آن را به صورت روماتیسم، آرتروز، کشش دردناک و التهاب اعصاب ، و هزاران مرض دیگر ... پس میدهید. زیرا اندیشه های اسیدی در خون اسید تولید میکنند و همه این بلاها از آن جهت بر سرتان می آید که می پندارید جنگ از آن شما است و خود وارد پیکار میشوید و آن را به ((بازوی بلند)) خدا نمی سپارید .
.....★♥️★.....
@kalametalaei
.....★♥️★.....