eitaa logo
کلام طلایی 🌱
5.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
«(ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ)» رمان: (عبورازسیم خاردارنفس ) نویسنده :لیلا فتحی پور روزی دو پارت 💚 ⛔⛔کپی حرام ⛔⛔ انتقاد و پیشنهاد 👈 @aidj122 تبلیغ ،ادمین👇 @BASIRIIII
مشاهده در ایتا
دانلود
من از زلفِ پریشانت به رویِ شانه فهمیدم سَر و سامانِ ما گاهاً نهفته در پریشانی ست
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
حتما گوش کنید ، که درجریان است. با فوت عالمان و بزرگان (همچون آیت الله بهجت ها) ، شیاطین و اجنه هجمه سنگینی وارد میکنن و وادی سختی است. حتما @asreagahee 🤲 بحق خانم زینب کبری سلام الله علیها
کلام طلایی 🌱
#پارت97 –پس برای چی موافقت کردید؟ من که نه مثل شما بچه مذهبیم نه به اندازه شما به خدا نزدیکم... بع
البته اینایی که میخوام بگم حرفهای مامانمه. در حقیقت شرط صمن عقده. اول این که حق طلاق با من باشه. دوم این که اگه خدایی نکرده طلاقی اتفاق افتاد. هر چی اموال توی مدتی که ازدواج کردیم به دست آوردید. به طور مساوی بینمون تقسیم بشه و اگه بچه ایی وسط بود حضانتش با من باشه. سوم این که: اگه اختلافی بینمون پیش امد که نتونستیم خودمون حلش کنیم، به خانواده هامون نگیم، به کسی بگیم که هر دومون قبولش داشته باشیم. با تعجب نگاهش می کردم یک لحظه ته دلم خالی شد، اصلا توقع همچین حرفها یی را نداشتم. حرف هایش تیز بودند. شنیده بودم زن زیادی عاقل داشتن به ضرر مردها ست. ولی تا حالا از نزدیک لمسش نکرده بودم. حالا این حق طلاق را کجای دلم بگذارم. اینجوری که فردا تا بگویم بالای چشمت ابروست می گوید طلاق می خواهم. صدایش مرا از غرق شدن در حرفهای تلخش نجات داد. – فکراتون رو بکنید اگه می تونید قبول کنید قرار خواستگاری رو می ذاریم. – مورد اول رو نمیشه یه تجدید نظری توش بکنید؟ انگار فهمید چه فکری کرده‌ام. –نگران نباشید، طلاق در اسلام منفورترین حلال هست. کسی که اهل زندگی باشه دنبال طلاق نیست. طلاق مال وقتیه که دیگه هیچ راهی وجود نداره. خدا به انسان عقل داده وقتی خوب فکر کنه می تونه مشکلاتش رو حل کنه یا از کسی کمک بگیره. مگر این که طرف مقابل نخواد. از حرفش نفس راحتی کشیدم. – نگرانی من همون مورد اول بود، وگرنه من هر چی دارم متعلق به شماست بانو. خجالت زده گفت: – البته من خودم شخصا اولش موافق این شرط و شروط نبودم ولی خب مامانم گفت با این شروط اجازه میده شما بیایید. ــ شاید ایشونم حق داشته باشن، افکار و نگرش مادرتون برام جالبه. خیلی دور اندیش هستن در عین حال که آدم فکر می کنه همه چیز رو ساده می گیرن. لبخند زد. –زود شناختینش، چون واقعا همین طوره. حالا تا ببینیم خدا چی می خواد. اگه حرف دیگه ایی ندارید بریم. اینایی که گفتید همش شروط ضمن عقده که... پس مهریه چی؟ ــ اجازه بدید مهریه رو بعدا بهتون بگم. با شیطنت گفتم: – اینجوری که من شب خوابم نمیبره، همش فکرو خیال می کنم که الان چی می خواهید بگید. یه وقت یه کیلو بال مگس و این چیزا نباشه بدبخت بشم. چون می دونم احتمالا سکه و این چیزا نیست درسته؟ ــ نه نیست. ــ نمیشه الان بگید؟ ــ باور کنید اصلا چیزی نیست که سخت باشه. اصلا نگران نباشید. فعلا که چیزی مشخص نیست. وارد سالن که شدم از خنده های مادر فهمیدم حسابی با مادر زن آینده ام گرم گرفته. ولی وقتی نزدیک شدم دیدم خواهر راحیل چیزی برای مادرم تعریف می کند و با هم می خندند. وقتی سر جایم نشستم، حرفشان را تمام کردند. شاید هم قطع کردند، خواهر راحیل گفت: –الان براتون از اون دم نوشا میارم. موقع بلند شدن مادر با خنده گفت: – خرما هم بیار. بعد هرسه زیر خنده زدند. انگار راحیل هم در جریان بود چون او هم خندید. در افکارم غرق بودم که مادر پرسید: آرش جان رفتی تو اتاق چی شد که اینقدر تو فکری؟ ــ هیچی خوبم. بعد زیر گوشم گفت: – پاشو بریم دیگه، نکنه می خوای شبم اینجا بمونی. در راه که می‌آمدیم از مادر پرسیدم: –با خواهر راحیل چی می گفتید می خندیدید؟ مادر لبخندی زد و گفت: –خیلی دختر خون گرمیه، برام خاطره تعریف می کرد. ــ یعنی تو این نیم ساعت اونقدر با هم عیاق شدید؟ ــ آره بابا، خانواده خوبین، گفتم الان اینا چادر چاق چورین اصلا با آدم حرف نمیزنند. ولی پیش تو اون خواهرش معذب بود. تو که رفتی شروع کرد به حرف زدن. مادرشم زن فهمیده اییه. ــ آره. بعد برای مادر شرط و شروط های راحیل را گفتم. مادر هم مثل من هنگ کرده بود و زیاد خوشش نیامد. ــ راستی مامان قرار خواستگاری رو گذاشتی؟ ــ نه، حرفی که نزدم. تو شرطش رو قبول کردی؟ با تکان دادن سرم جواب مثبت دادم. ــ نمی دونم چرا احساس می کنم دارن زرنگ بازی درمیارن. – راحیل همچین دختری نیست. ــ به نظرت داداشت موافقه این ازدواجه؟ ــ تو جریانه. باتعجب گفت: –کی بهش گفتی؟ ــ همون موقع که رفتید شمال. ــ خب، چی گفت؟ –گفت: بی خیال این دختر بشم. معلومه دختر فهمیده اییه، ولی به دردت نمی خوره مادر آهی کشید و گفت:
گل آب میخواهد!خاک می خواهد!برای طراوتش حال خوش میخواهد...! مهردخت🌸
🌊 دارم آن آتش به دل ڪز روے چندین پیرهن دود برخیزد،گرم بر سینه افشانے سپند 🖋 🍃
(ع): 🔷🍃قويترين فرد در ايجاد ارتباط كسى است كه با كسى كه از او بريده رابطه برقرار كند. إنّ أوْصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ. ميزان الحكمه جلد1 صفحه79
کلام طلایی 🌱
#پارت98 البته اینایی که میخوام بگم حرفهای مامانمه. در حقیقت شرط صمن عقده. اول این که حق طلاق با من
*راحیل* بلافاصله بعد از رفتنشان، صدای زنگ آیفن بلند شد. سعیده انگار پشت در منتظر ایستاده بود که بعد از رفتن مهمانها بیاید. وقتی وارد شد گفت: – خب چه خبر؟ شانه ایی بالا انداختم. –همون حرف هایی که قرار بود زده بشه، گفته شد.اگه بخوان زنگ میزنن دیگه. – فراریشون که ندادید؟ – بیا بریم آشپز خونه، هم اینارو بشورم (اشاره به پیش دستیها و فنجان ها کردم) هم برات تعریف کنم. وقتی از کنار کانتر آشپزخانه رد میشد، چشمش به سبد گل افتادـ –خوش سلیقه ام هستا. لبخندم را که دید، دنباله ی حرفش را گرفت. –البته با انتخاب تو قبلا این رو ثابت کرده. اسرا همان موقع وارد آشپزخانه شد. –وای سعیده، چه مادر باحالی داشت. از اون تیتیشا...کاش بودی می دیدی چه تیپی زده بود. مثل دخترای چهارده ساله، اگه بدونی چقدر باهم خندیدیم. اون قضیه که شما خرما گذاشته بودید جلوی خواستگار...اون رو براش تعریف کردم، خیلی خوشش امد. کلی خندید. سعیده با چشم های از حدقه درآمده گفت: –واقعا میگه راحیل؟ لبخند زدم. سعیده مشتی حواله‌ی بازوی اسرا کرد. –حالا بایدحتما از من مایه می‌ذاشتی؟ بعد دو به من پرسید. –خب نظرت در مورد مامانش چیه؟ –با یه جلسه که نمیشه نظر داد. ولی احساس کردم مثل مادر شوهرای دیگه نیست که با دیدن عروس آیند شون، ذوق می کنن و قربون صدقشون میرن، البته شاید اخلاقش همین جوریه و اهل قربون صدقه نیست. ولی وقتی از عروس بزرگش تعریف می کرد چشم هاش برق میزد، معلومه که رابطشون با هم خوبه. –إ ! پس کارت یه کم سخت شد با این مادر شوهر، البته مهم آرشه. بعد شالش را از سرش کشید. –ولی به نظرم مادر شوهر نقش مهمی تو زندگی عروس داره. درحال خشک کردن دست هایم مادر را دیدم که هنوز در فکر است و همانطور برای شام چیزی را تفت می‌دهد. کنارش ایستادم. ــ به چی فکر می کنید؟ نگاهم کرد. –به امتحانی که خدا برام قرارداده. خوب می دانستم منظورش وصلت با خانواده آرش است. ــ با بی خیالی گفتم: –اگر قسمت بشه خدا خودشم فکرای بقیه مسائلش رو کرده، بسپارید دست خودش. لبخند زد. –حالا دیگه حرف های خودم رو به خودم تحویل میدی؟ بعد از مکث کوتاهی گفت: – واقعا بعضی حرف‌ها وقتی پای عمل میاد سخته، گاهی خوب موندن سخت تر از خوب بودنه. به کابینت تکیه دادم. –آره، یه وقت هایی زندگی یه رویی بهت نشون میده که اونجا اگه بتونی درست رفتار کنی میشه خوب موندن. وگرنه تو شرایطی که همه چی سرجاشه که خوب بودن کار زیاد شاقی نیست. مادر همانطور که چند کدو سبز ها را سرخ می‌کرد سرش را تکان داد. –توکل به خدا.
دکتر علی کرمی: همه توی بدنهاشون سلول سرطانی تولید میشه اما...
🌊 آرامِ جانِ غمینم! نوری که در دل من روشن! بی من کجای جهانی تو؟ ما در جهان موازی؛ اکنون کنار همیم اما؛ حالا ببین تو کجایی و من در کدام حادثه بی‌تو... ✍🏼 🍃
✨﷽✨ ✅برخورد شنیدنی و بی نظیر امام علی(ع) با متخلف بیت المال... ✍ در دوران حکومت امام علی علیه السلام، به آن حضرت خبر رسید که "ابن هرمه" مأمور حکومتی ناظر بر بازار اهواز، مرتکب خیانتی شده است. امام علیه السلام پس از اطلاع، به فرماندار خود در اهواز چنین نوشت: «هنگامی که نامه مرا خواندی، ابن هرمه را از نظارت بازار برکنار دار و او را به مردم معرفی کن، و به زندانش بیفکن و آبرویش را بریز، و به همه بخشهای تابع اهواز بنویس که من ـ علی ـ چنین عقوبتی برای او معین کرده ام. مبادا در مجازات او غفلت یا کوتاهی کنی، که نزد خدا خوار می شوی، و من به زشت ترین صورت ممکن تو را از کار بر کنار می کنم و خدا آن روز را نیاورد. و چون روز جمعه رسید، او را از زندان درآور و ۳۵ تازیانه به او بزن و او را در بازار بگردان. و هر کس گواهی آورد که ابن هرمه از او چیزی گرفته است، او را با گواه قسم بده، و مبلغ را از مال ابن هرمه بردار و به صاحب آن بپرداز و دوباره او را خوار و سر افکنده و بی آبرو به زندان بازگردان، و پاهایش را در بند بگذار، و تنها برای نماز باز کن و فقط اگر کسی برایش خوراک یا نوشیدنی یا پوشاک یا زیر اندازی آورد به او برسان. شبها زندانیان را به فضای باز بیاور تا تفریح کنند، جز ابن هرمه! مگر بترسی که بمیرد، در این صورت او را نیز به حیاط زندان بیاور و اگر دیدی هنوز طاقت تازیانه خوردن دارد، پس از ۳۰ روز، ۳۵ تازیانه دیگر- علاوه بر ۳۵ تازیانه نخستین- به او بزن. و برای من بنویس که درباره بازار(و نظارت بر آن) چه کردی، و پس از این خائن، چه کسی را برگزیدی، در ضمن حقوق ابن هرمه خائن را نیز قطع کن». 📚 دعائم الاسلام. ج 2،ص۵۳۳-۵۳۲
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️حقایق بسیار عجیب و شنیده نشده از زندگی ژاپنی‌ها؛ دولت ژاپن سانسورچیه!
‏به لبم نام جواد است و کرم می‌بارد... میلاد ابن الرضا حضرت ‎ علیه السلام مبارک باد