eitaa logo
شهید کمالی
916 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
574 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 495 💠سوره زخرف: آیات 74الی 89 @ahlolbait_story
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 آمادگی ورود به شبهای قدر ✏️ رهبر انقلاب: در ماه رمضان دلهایتان را هرچه میتوانید با ذکر الهی نورانیتر کنید، تا برای ورود در ساحت مقدّس لیلةالقدر آماده شوید، که: «لَیلَةُالقَدرِ خَیرٌ مِن اَلفِ شَهرٍ. تَنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرّوحُ. فِیها بِإذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أمرٍ» شبی که فرشتگان، زمین را به آسمان متّصل میکنند، دلها را نورباران و محیط زندگی را با نور فضل و لطف الهی منوّر میکنند. 🌙 | روز شانزدهم ماه مبارک رمضان ۱۴۴۵
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم. ✍️ 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد :«برو اون پشت! زود باش!» دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 💠 قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 💠 عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. 💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 💠 پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: ✍️
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ✍️نویسنده:
2_144145974872480715.mp3
11.22M
در شب قدر چیــو باید بسازم؟ ۲ 💠چرا شب قدر، معادلِ هزار ماهــه؟ حالا که اینقدر قدرت داره؛ باید، چجوری بسازمش؟؟❗️
💢↶ شرح دعای روز شانزدهم ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره 【اَللّهُمَّ وَفِّقْنى فیهِ لِمُوافَقَةِ الاْبْرارِ】 خدایا کاری کن که من با افراد خوب مؤافقت کنم مثلاً اگر در جائی رأی گیری است نگاہ کنیم ببینیم چه کسی آدم خوبی است و خدمت خدا می‌کند به او رأی دهیم نه به آنهائی که به ما قول پست و مقام داده‌اند 【وَ جَنِّبْنى فیهِ مُرافَقَةَ الاْشْرارِ】 خدایا کاری کن من با بدها رفیق نشوم جوان‌ با الوات حتی اگر پسر عمویش باشد رفاقت نکند، حال چون «رحم» ‌است سلام و احوالپرسی کند اما رفاقت نکند نمی‌شود قطع «رحم» کرد اما از متدیّنین رفیق انتخاب کنید حواریون به حضرت مسیح علیه‌السلام گفتند که ما به چه کسانی رفاقت کنیم؟ حضرت مسیح فرمود: با سه نفر ◽️اول کسی که نگاہ به او تو را به یاد خدا بیندازد ◽️دوم کسی که حرف می‌زند علم شما را زیاد می‌کند ◽️سوم کسی که با عملش رغبت شما به آخرت را زیاد کند ⬅️ از امام صادق علیه‌السلام سؤال کردند که آیا اینکه نگاہ کردن به عالم عبادت است صحت دارد؟ و امام در پاسخ فرمودند: کلیت ندارد نگاہ کردن به صورت عالمی عبادت است که تو را به یاد خدا بیندازد ↫◄ حدیث داریم که پیش هر عالمی ننشینید مگر اینکه شما را از چند چیز به چند چیز دعوت کند ⇦ از شک به یقین ⇦ از ریاکاری به اخلاص ⇦ از رغبت به دنیا به زهد در دنیا ◽️با کسی نشست و برخاست کنید که دارای علم باشد و در مباحثه‌ها چیزی به شما بیاموزد ◽️و با کسی مجالست و مباحثت کنید که دارای علم باشد و در مباحثه‌ها چیزی به شما بیاموزد و مجالست و مباحثت با کسی که سواد ندارد بی‌فایدہ است ◽️با کسی که علم می‌داند ولو اگر عمّامه ندارد گفتگو و رفاقت کنید 【وَ آوِنى فیهِ بِرَحْمَتِکَ اِلى دارِ الْقَرارِ بِاِلهِیَّتِکَ یا اِلهَ العالَمین】 خدایا به رحمت خودت من را در بهشت جای بدہ به خدائی خود از خدا می‌خواهیم که به حق خدائی خودش ما را دربهشت جای بده
🌺 نکات کلیدی جزء شانزدهم 🌺 1- اگر خدا چیزی را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او می‌دهد. (کهف: 81) 2- در هیچ شرایطی از درخواست کردن از خدا، ناامید نشوید. (مریم: 4) 3- خدا مهر و محبت مسلمانانی را که کارهای خوب می‌کنند، در دل‌ها می‌اندازد. (مریم: 96) 4- قرآن برای به زحمت افتادن نیست بلکه برای پند گرفتن است. (طه: 203) 5- با دشمن اول با نرمی سخن بگویید شاید پند گیرد و تکانی بخورد. (طه: 44) 6- هرکس از یاد و نام خدا روگردان شود، در سختی و فشار زندگی می‌کند. (طه: 124) 7- از خوراکی‌های پاک خدا بخورید ولی در آن زیاده‌روی نکنید که سزاوار غضب الهی می‌شود. (طه: 81) 8- کسانی که در دنیا آیات خدا را به فراموشی می‌سپارند، در قیامت فراموش می‌شوند. (طه: 126) 9- خانواده‌ات را به نمازخواندن سفارش کن و خودت هم به آن مداومت داشته باش. (طه:۱۳۲)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ویژگی‌ها وخصوصیات امام زمان(عج) 🔵 قسمت 6⃣1⃣ ۱۵۱-فعل آن حضرت خیر است. ۱۵۲-عادت و سجیه‌ی آن حضرت احسان و نیکی است. ۱۵۳-اگر خیر و خوبی بیان شود، امام عصر ارواحنا فداه اول آن،‌ اصل آن، فرع آن، معدن آن، جایگاه آن و نهایت آن است. ۱۵۴-به وسیله‌ی آن حضرت خدای تعالی ما را از ذلت و خواری و پستی خارج می‌نماید. ۱۵۵-به وسیله‌ی آن حضرت گرفتاری‌های سخت را برای ما گشایش می‌دهد. ۱۵۶-به وسیله‌ای آن حضرت ما را از لب پرتگاه هلاکت و از آتش نجات می‌دهد. ۱۵۷-با موالات آن حضرت خدای تعالی علوم دینمان را به ما تعلیم می‌دهد. ۱۵۸-به وسیله‌ی آن حضرت خداوند امور فاسد دنیایمان را اصلاح می‌کند. ۱۵۹-با موالات آن حضرت کلمه‌ی حق تمام و کامل می‌شود. ۱۶۰-به وسیله‌ی آن حضرت نعمت عظیم می‌شود. 🆔 eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اعلام خبر شهادت پاسدار شهید بهروز واحدی به محضر خانواده گرانقدر او مستشار شهیدی که در سوریه بر اثر حمله رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نماهنگ/ کربلای غزه با صدای صادق آهنگران 🔹اثر تازهٔ حاج صادق آهنگران با عنوان "کربلای غزه" در حمایت از مردم مظلوم فلسطین منتشر شد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
وجه مشترک عملیات های تروریستی چند وقت اخیر داعش این بوده که ترکیه مبداء آموزشی و هماهنگی آن ها برای خرابکاری بوده است بر اساس گفته رسانه های روسیه تروریست‌های حادثه ‎کروکوس به مدت دو ماه در ‎استانبول آموزش دیده بودند در اعترافات مشخص شد هر 4 تروریست در یکی از اردوگاه‌های ‎ترکیه آموزش دیده بودند. آماده‌سازی حمله [به مدت 2 ماه] در استانبول انجام شد و یکی از آنها با پروازی در 4 مارس از ترکیه به روسیه آمده بود. مساله ای که دقیقا در حمله تروریستی کرمان اتفاق افتاد و یکی از ترویست ها از وان ترکیه وارد ایران و از مرزهای جنوب شرقی وارد پاکستان شد. خیلی زود است که بخواهیم بگوییم پوتین در سیاست خود نسبت به ادلب سوریه تجدید نظر خواهد کرد و این منطقه را به عنوان مرکز حضور تروریست های ترکستانی و داعش خراسان از دست ترکیه خواهد گرفت اما اثر مستقیم آن تشدید حملات روسیه به اوکراین خواهد بود. هرچند روسیه به تصرف مناطق جدید در اوکراین نیازی ندارد. افزایش چشمگیر حملات تروریستی در پاکستان توسط تحریک طالبان پاکستان که عملا روابط راهبردی چین_پاکستان در محور گوادر را هدف قرار گرفته از مهم ترین حوادثی است که باید آن را در آسیای جنوبی و تشدید تنش ها میان هند و پاکستان و اولتیماتوم ایران به پاکستان دنبال کرد هند مهم ترین حامی تروریست های معارض با دولت اسلام آباد در خط دیوراند پاکستان و افغانستان است و پاکستانی ها بخوبی متوجه پیامدهای اضافه شدن تنش با ایران شده اند بنابراین تعمیق روابط گازی با ایران را بر سردی روابط ترجیح دادند. قرقیزستان و آذربایجان و تاجیکستان از دیگر کشورهای میزبان و یا قربانی تروریسم در قفقاز و آسیای مرکزی هستند در چند روز گذشته چند تروریست در قرقیزستان و آذربایجان قبل از اینکه موفق به عملیات شوند دستگیر شدند تروریست ها با هویت تاجیک در دالان تروریستی افغانستان و پاکستان و ترکیه تربیت و در کشورهای هدف عملیات انجام می دهند. اینجا باید توسعه افراطی گری و تروریسم آن هم با محوریت خلاء قدرت مقتدر در افغانستان را به عنوان مهم ترین تهدید امنیتی در اوراسیا نامید و این تهدید در حال برهم زدن امنیت منطقه و بهم ریختن کشورها برعلیه یکدیگر است. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️در حالی که در برخی زنان و دختران ایرانی دارند کشف میکنن در عوض توی اروپا اونا دارند با حجاب میشن! 🔝انبوه زنان محجبه در خیابانهای را ببینید. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 496 💠سوره دخان: آیات 1الی 18 @ahlolbait_story