#تݪنگرانه
میفرمایند
استغفار ڪن غم از دݪت میره!
اگر استغفار ڪردـے ۅ غم از دݪت نرفت؛
یعنـے دارـے خاݪـے بندـے میڪنـے :)
بگردگناهتۅ پیدا ڪن ۅاعترافڪنبهش...!
#استادپناهیان
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از زاهـر .
اهل گناهم ولی حب تو در دل دارم!:)
『مَـࢪڪَز قُـلـوب』
هدایت شده از Aminikhaah
💠 روایت هایی از ارادت شهدا به حضرت زهرا سلام الله علیها
🔶 مزد اخلاص
#شهدای_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهید_علی_محمد_صباغ_زاده
✅@Aminikhaah
هدایت شده از Aminikhaah
4_5960861672758316380.mp3
3.99M
#پادکست
💠 از همدان تا برزیل
* تولدی دیگر
* ستاره ها اینگونه متولد میشوند...
* یک قدم بر روی نفس خویش بگذار و بالا را نگر
📌برگرفته از جلسات « شبی با شهدا »
#شهید
#توسل
#رفیق_شهید
#دفاع_مقدس
#شهید_صباغ_زاده
✅@Aminikhaah
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
براتونآرزو میکنم؛
آنزمانیکہدرمحشرخدابگوید
چہداشتی؟حسینسربلندکندبگوید
کہحسابشدمهمانمناست:)🕊♥️
#حسینجانم
#الهمعجللولیڪالفࢪج
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
روز پاسدار رو
به اونایی تبریک میگم که
سیستم اجازه نمیداد استخدام بشن
ولی شهید شدن…💔
🔻 @seyyedoona
هدایت شده از زاهـر .
بویِ گلسوسن و یاسمن آمد..
تکیلِ امالبنین خوشآمد!:)
『مَـࢪڪَز قُـلـوب』
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
-میگم رفیق!
یادتنرهامشبازشاه ِکربلاعیدیتوبگیریا!!:)))🙂♥️
#الهمعجللولیڪالفࢪج
#اللهمارزقناکربلا
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
اللهمعجللولیکالفرج(:🚶🏻♀️💔
هدایت شده از حاج مالک بکماز
•<#پابوس>•
🌸 امشب ای اهل دعا
🌿 روح دعا میآید
🌸 پسر خامس
🌿 اصحاب کسا میآید
🌸 مؤمنین گرد هم آیید
🌿 به محراب دعا
🌸 صف ببندید
🌿 که مولای شما میآید
🎊 ولادت #امام_سجاد (علیهالسلام) بر همه محبین اهل بیت علیهم السلام مبارک باد 🎊
#میلاد_امام_سجاد (ع)
#ماه_شعبان
🌸『 @true_heaven313 』🌸
هدایت شده از ﴿° معراج °﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدام جالب توجه خواننده معروف کشورمان در زمان اجرای کنسرت‼️
#فرزاد_فرزین خیلی راحت با شوخی و خنده به خانم بیحجاب هوادارش گفت:
اینجا آمریکا نیست اول روسری بپوش بعد عکس بگیر!
اونم سریع پوشید...
✅ فرزین، کاری کرد که خیلی از ما، به راحتی ازش شونه خالی میکنیم؛ امر به معروف.
#ميلاد_امام_حسين
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
بہمادرمعراجبپیوندید↯
@kanal_Meraj_313
#تلنگرانه
+بهشگفٺم:
«چرایه طورلباس نمےپوشے
ڪھدرشأنوموقعیٺ
اجٺماعیٺباشه؟
یھڪمبیشٺرخرج خودٺڪن.
چراهمشلباساےسادھ وارزونمےپوشے؟
ٺوڪه وضعٺ خوبه».
-گفٺ:
«ٺوبگوچراباید
یه چیزایي داشٺہ باشمڪه
بعضیا حسرٺداشٺناوناروبخـورن؟ چرابایدزرقوبرقدنیاچشمام
روڪورڪنه؟
دوسٺدارم
مثل بقیه مردمزندگےڪنم».
#شهیده_اعظم_شفاهي
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
May 11
هربارچیزۍگممیکنیم
میگنچندتاصلواتبفرست
انشاءاللھپیدامیشہ
آقاجان...!
چنتاصلواتبفرستمپیداتکنم🙂💔؟؟
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
آرزویصادقانهشهادت
موجبنورانی شدن
اندیشهانسانمیشود!'
#استادپناهیان'
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
چرا عاشق خدا نباشم
وقتی که به من گفت تو ریحانه ی خلقت منی👑❣❤♬♫
#پروف_مذهبی
#دخترانه
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از - اِشتیٰاق
روز عیدی چرا هِی کم میشیم من نمیفهمم:|
یکمی بیشتر بشیم:)؟
قرارمون و مسابقه و ۳۱۳ رو که یادتونه؟
پین شده تو کانال بخونید🌿
#فورمعرفتی
#پارت_۹
نگاه امیر علی هنوز هم روی من بود جرئت نمی کردم نگاه بدوزم به چشمهاش که مطمئنا تلخ بود
... فقط به یک سر تکون دادن اکتفا کردم
آقا مرتضی_سالم محیا خانوم زحمت کشیدین هنوز می خواستم بیام بگم کتاب دعا ها رو بیارن
سر بلند نکردم همون طور که خیره بودم به جلد کتاب که بزرگ نوشته بود مناجات با خدا و دلم رو
آروم می کرد! دستهام رو جلو بردم و آقا مرتضی بی معطلی کتابها رو از من گرفت بعدهم با تشکر
آرومی دور شد از من و امیر علی ومن پر از حس شیرین چه میترسیدم از این تنهایی که نکنه باز با
این همه نزدیکی بفهمم چه قدر دوره از من این امیر علی رویاهام !
_نباید میومدی توی حیاط حاال هم برو دیگه!
با لحن خشک امیر علی به قیافه جدیش نگاه کردم و بازم بغض بود و بغض که جا خوش می کرد
توی گلوم!
ولی بازهم نباختم خودم رو لبخند زدم گرم! به نگاه یخ زده ی امیر علی!...شالگردن مشکی رو بی
حرف انداختم دور گردنش ...اول با تعجب یک قدم جا به جا شدو بعد اخم غلیظی نشست بین
ابروهاش
زیرلب غر زد_محیا...
صدام می لرزیدو نزاشتم ادامه بده محیایی رو که دوستانه نگفته بود و من مهربون گفتم:می دونم
میدونم ولی هوا سرده این رو هم مامان بزرگ فرستاد!
با حرص و غضب نفس بلندی کشید و دست بلند کرد تا شالگردن رو برداره که باز من اختیار از
دستم رفت و بی هوا دستم رو لبه شالگردن و روی سینه اش گذاشتم ...قلبم سخت لرزید از این
همه نزدیکی!
صدام بیشتر لرزیدو بریده گفتم:خوا..هش ...میکنم...هواخیلی سرده!
نگاهش لیز خورد روی دستم که از استرس شالگردن رو روی سینه اش مشت کرده بودم...این
نگاه یعنی باید دستم رو عقب بکشم !
سعی می کردم در آرامش نداشته ام و دستم سر خورد و چنگ شد روی چادرم و نفهمیدم کی یک
قطره اشک بی هوا از چشمهام چکید درست جلوی پای من و امیر علی
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۱٠
دیگه کنترل بغض و صدام دست من نبود_میدونم اگه بگم به خاطر من, حرف مسخره ایه پس
بزار به خاطر مامان بزرگ باشه دور گردنت!
کالفه پوفی کشید وزیر لب آروم گفت : برو تو خونه درست نیست اینجایی!
نفهمیدم با چه قدمهایی دور شدم از دید امیر علی که حتی دیدن اشکم و صدای پر از بغضم تغییر
نداد اخم پیشونیش رو !
رو به قبله نشستم و تکیه دادم به لبه ی تخت...امشب فقط دلم تنهایی می خواست که بشکنم این
بغضهایی رو که دونه دونه میبستن راه گلوم رو !
صدای السلام علیک یا ابا عبدالله )ع( طنین انداخت تو همه خونه و من بی اختیار دستم رو با
احترام گذاشتم روی سینه ام و با ادامه سالم زمزمه کردم این زمزمه عاشقی رو که برام پر از
حرمت بود!
نفهمیدم کی اشکهام روی گونه هام سر می خوردن فقط بازم داشت یادم می اومد چه قدر موقع
زمزمه همین دعا هر ساله آرزو می کردم امیر علی رو که حالا مال من بودو ولی نبود!
زانوهام رو بغل کردم و سرم روش گذاشتم و با خودم فکر کردم یعنی اون روز باید به حرف امیر
علی گوش میکردم؟؟
جون میگرفت تصویر اون روزها توی ذهنم و قلبم مهر تایید میزد که من اشتباه نکردم!
برام مثل یک خواب گذشت یک خواب شیرین که با شیرینی قبولیم توی دانشگاه یکی شده بود!
نمی دونم مامان بود یا بابا که مطرح کرد خواستگاری امیر علی ازمن رو ولی هر چی که بود قلب
من این قدر داشت با کوبشش شادی می کرد که از یاد صورتم بره سرخ و سفید شدن رو!
جلسه اولیه خواستگاری طبق رسم و رسوم انجام شد و اون شب کسی از من وامیر علی نظر
نخواست انگار اومدن امیر علی به خواستگاری و جواب مثبت من برای اومدنشون مهر تایید بود به
همه چیز, که همه چی همون شب انجام شد حتی بله برون !
نمیدونم کی بود که یادش اومد باید من و امیرعلی هم باهم حرف بزنیم قبل تصمیمات بقیه
!شایدهم پیشنهاد خود امیر علی بود که منصرفم کنه چون من که مطمئن بودم اگه نظرمم رو هم
نپرسن من راضیم به رسیدن آرزوی همیشگی ام !
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』