🔴 #ساده_باشید
💠 زن و شوهرهایی که برای مهمان، #ساده میگیرند، مهماندوست باقی میمانند.
💠 وقتی مهمان #سادگی و راحت بودن صاحبخانه را مشاهده میکند در رفت و آمدهای بعدی احساس #تکلُّف نمیکند.
💠 با این روش، به مهمان با زبان غیر مستقیم میگویید که اگر ما #مهمان شما شدیم خودتان را به سختی نیندازید.
💠 این #سادگی باعث بیشتر شدن #روابط و صله رحم میشود.
💠 گاه به صاحبخانه زنگ بزنید و بگویید ما غذای #ساده درست کردهایم و میآوریم آنجا تا دور هم میل کنیم.
💠 مهمانیها را برای یکدیگر #سخت نکنیم.
هدایت شده از ماه خدا
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
🌺قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله وسلم: اِنَّ لِلْجَـنَّةِ بابا يُدْعى «الرَيّانُ» لا يَدْخُلُ مِنْهُ اِلاَّ الصّـائِمُونَ.🌺
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: براى بهشـت درى است بنـام «ريّـان» كه از آن فقط روزه داران وارد مى شوند.
📚وسائل الشيعه، ج 7، ص 295
@mahekhoda1441
🌷﷽🌷
3️⃣1️⃣ #درس_هایی_از_زندگی_قرآنی
🎙 حجت الاسلام و المسلمین #استاد_حاج_ابوالقاسم
♦️نکات تفسیری #جزء_سیزدهم قرآن کریم♦️
⚠️⚠️ مؤمن هیچ گاه خود را از فریب نفس در امان نمی بیند (وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّي : یوسف/53)
🗝🗝 پذیرش مسئولیت در صورت وجود توانایی (قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ: یوسف/55)
🌺🌺 صبر کردن جمیل و زیبا (قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ: یوسف/18)
☂️☂️ بخشش و دوری از کینه ورزی (قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ: یوسف/92)
🎯🎯 استفاده از فرصت های ناب (قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ : یوسف/98)
🌼🌼 تکریم والدین 👳🏻♂️🧕🏻در هر مقامی (وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً: یوسف/100)
📌📌 مؤمن با رسیدن به پست و مقام خود را گم نمی کند (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ : یوسف/101)
💟💟 اخلاق محوری و صله رحم (وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ( الرعد/21) ... وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولٰئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ : الرعد/25)
📎📎 یادآوری ایام الله و روزهای خدایی (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ الله: ابراهیم/5)
🔰🔰 پذیرش محرومیت برای ترویج دین خدا (رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ : ابراهیم/37)
💐
🌷🌷
🌹🌹🌹
🍀🍀🍀🍀
💠 حدیث روز 💠
💎 راهکار جذب رحمت خدای متعال
🔻پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله:
تَعَرَّضُوا لِرَحمَةِ اللّه ِ بما أمَرَكُم بهِ مِن طاعَتِهِ
❇️ با فرمان بردن از اوامر خداوند، خود را در معرض رحمت او قرار دهيد.
📚 تنبيه الخواطر: ۲/۱۲۰
•┈┈••✾••┈┈•
‼️غذای مانده بین دندان ها در حال روزه
🔷س 4025: در یکی از روزهای ماه رمضان روزه گرفتم ولی دندانهایم را مسواک نزدم، و بدون اینکه باقیمانده غذاهای لابلای دندانها را عمداً ببلعم، خودبخود بلعیده شده است. آیا قضای روزه آن روز بر من واجب است؟
✅ج: اگر علم به وجود باقیمانده غذا در بین دندانهایتان و یا علم به رسیدن آن به حلق نداشته اید و فرو رفتن آن هم عمدی و با التفات نبوده، قضای روزه بر شما واجب نیست.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
@balagh_ir.mp3
3.95M
🎧 #صوت
⏱ #سخنرانی_کوتاه (جلسه هفتم)
🔴 ویژه #ماه_مبارک_رمضان
🎤 حجت الاسلام #قرائتی
🔶موضوع: آرامش(گمشده دنیا)
🎬 برای مشاهده #فیلم این بخش به لینک زیر مراجعه نمایید👇🏻
https://www.balagh.ir/content/13054
🆔 @balagh_ir
💠 امام علی علیه السلام
🔹 علَيْكُمْ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ بِكَثْرَةِ الِاسْتِغْفَارِ وَ الدُّعَاءِ فَأَمَّا الدُّعَاءُ فَيُدْفَعُ بِهِ عَنْكُمُ الْبَلَاءُ وَ أَمَّا الِاسْتِغْفَارُ فَيَمْحَى ذُنُوبَكُم
🔸در ماه رمضان بسیار استغفار و دعا کنید؛
🔸چراکه دعا بلا را از شما دور می کند.
🔸و استغفار گناهان شما را پاک می کند.
📗 الکافی، ج۴، ص۸۸
نصوح، چه کسی بود؟؟؟؟؟
🌹توبه نصوح🌹
🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.
او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.
🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.
🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.
🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.
🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.
🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.
🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.
🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟
عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.
🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.
🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.
🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.
مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.
🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.
🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.
🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.
🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.
نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.
وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.
🕊 آن شخص به دستور خدا گفت:
بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.
⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.
این روزها و شبها در ماه مبارک رمضان درهای توبه همیشه باز هست.
هر کس اهل توبه نصوح هست
بسم الله
منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 43
📔#داستان_کوتاه_پندآموز
پادشاهی دستور داد ۱۰سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد، جلوی آنها بیندازند و سگها او را با درندگی تمام بخورند!!!
روزی یکی از وزرا رأیی داد که مورد پسند پادشاه واقع نشد! بنابراین دستور داد او را جلوی سگ ها بیندازند...
وزیر گفت:
ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنید؟! حال که چنین است ۱۰ روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید...
پادشاه نیز پذیرفت.
وزیر پیش نگهبان سگ ها رفت و گفت:
میخواهم به مدت ۱۰ روز خدمت اینها را بکنم...
نگهبان پرسید: از این کار چه سودی میبری!
گفت: به زودی خواهی فهمید...
نگهبان گفت: باشد؛ اشکالی ندارد!
وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگها: غذا دادن، شستشوی آنها و...
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید...
دستور دادند وزیر را جلوی سگها بیندازند.
مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه بود. ولی با چیز عجیبی روبرو شد!
همه سگ ها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخورند!
پادشاه پرسید:
با این سگ ها چکار کردی؟
وزیر جواب داد:
۱۰روز خدمت این ها را کردم، فراموش نکردند؛ ولی ۱۰ سال خدمت شما را کردم، همه را فراموش کردید...
پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی او داد.
✍#نتیجه_گیری:
احتمال دارد در زندگی تو کسانی باشند که خطای کوچکی کرده اند و مدت هاست به خود اجازه نمیدهی آنها را ببخشی.
✨کافیست امروز به روزهای خوبی که با او داشتی فکر کنی... امیدوارم خواهی بخشید
🌹