ای کاش یکی از کاشی های حࢪم زیر قدم های مباࢪکتان بودیم حضࢪت عشق...❤️
حرم حضࢪت عبدالعظیم
@kanon_masgad_shanbehbazar
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چگونه دشمن از بستر فضای مجازی برای یک جنگ ترکیبی استفاده کرد؟
🔰 پ.ن: خانوادهها حتماً این کلیپ را در معرض مشاهده فرزندان خود قرار دهند تا با ترفندهای دشمن در فضای مجازی آشنا شوند.
@kanon_masgad_shanbehbazar
خاطرات از کتاب سه دقیقه در قیامت
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
پـسری بـودم کـه در مسجد و پای منبرها بزرگ
شـدم. در خـانوادهای مـذهبی رشـد کردم و در
پـایگاه بـسیج یـکی از مـساجد شـهر فـعالیت
داشــتم. در دوران مــدرسه و سـالهای پـایانی
دفـاع مـقدس، شـب و روز ما حضور در مسجد
بـود. سـالهای آخـر دفـاع مـقدس، با اصرار و
الـتماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام
تـوانستم بـرای مـدتی کـوتاه، حـضور در جـمع
رزمــندگان اســلام و فـضای مـعنوی جـبهه را
تـجربه کـنم. راستی، من در آن زمان در یکی از
شـهرستانهای کـوچک اسـتان اصفهان زندگی
مـیکردم. دوران جـبهه و جـهاد برای من خیلی
زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.
امـا از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب
مـعنویت انـجام میدادم. میدانستم که شهدا،
قـبل از جـهاد اصـغر، در جهاد اکبر موفق بودند،
لـذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه
نـکنم. وقتی به مسجد میرفتم، سرم پایین بود
کـه نـگاهم بـا نـامحرم بـرخورد نـداشته باشد.
یـک شـب بـا خـدا خـلوت کـردم و خیلی گریه
کـردم. در هـمان حـال و هوای هفده سالگی از
خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها
و گـناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم
که مرگم را زودتر برساند.
گـفتم: من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم.
مـن مـیترسم بـه روزمـرگی دنـیا مبتلا شوم و
عاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت عزرائیل
الـتماس مـیکردم کـه زودتـر بـه سراغم بیاید!
چـند روز بـعد، بـا دوسـتان مـسجدی پیگیری
کـردیم تـا یـک کاروان مشهد برای اهالی محل
و خـانواده شـهدا راهانـدازی کـنیم. بـا سـختی
فـراوان، کـارهای ایـن سفر را انجام دادم و قرار
شـد، قـبل از ظـهر پـنجشنبه، کاروان ما حرکت
کند. روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد به
خـانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حضرت
عـزرائیل افـتادم و شـروع بـه دعا برای نزدیکی
مرگ کردم.
الـبته آن زمـان سـن من کم بود و فکر میکردم
کـار خـوبی مـیکنم.نمیدانستم کـه اهـل بیت
علیه السلام: ما هیچگاه چنین دعایی نکردهاند.
آنـها دنـیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه
مـیدانستند. خـسته بـودم و سریع خوابم برد.
نـیمههای شب بیدار شدم و نمازشب خواندم و
خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای
سـرم ایـستاده. از هـیبت و زیبایی او از جا بلند
شدم. با ادب سلام کردم.
ایـشان فـرمود: «بـا من چکار داری؟ چرا اینقدر
طلب مرگ میکنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. »
فـهمیدم ایـشان حضرت عزرائیل است. ترسیده
بـودم. امـا باخودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا
و دوسـت داشـتنی اسـت، پس چرا مردم از او
میترسند؟!
مـیخواستند بـروند کـه بـا الـتماس جـلو رفتم
و خـواهش کـردم مـرا بـبرند. التماسهای من
بـیفایده بـود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم
بـه سـرجایم و گـویی مـحکم بـه زمین خوردم!
در هـمان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس
سـاعت ۱۲ ظـهر بـود. هوا هم روشن بود! موقع
زمـین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد
گـرفت. در هـمان لحظات از خواب پریدم. نیمه
شـب بـود. میخواستم بلند شوم اما نیمه چپ
بـــــدن مـــــن شــــدیداً درد مــــیکرد!!
خـواب از چـشمانم رفـت. این چه رؤیایی بود؟
واقـعاً مـن حـضرت عـزرائیل را دیـدم!؟ ایشان
چقدر زیبا بود!؟
روز بـعد از صـبح دنـبال کـار سفر مشهد بودم.
هـمه سـوار اتـوبوسها بـودند که متوجه شدم
رفـقای مـن، حـکم سـفر را از سـپاه شـهرستان
نـگرفتهاند. سـریع مـوتور پایگاه را روشن کردم
و بـا سـرعت بـه سـمت سـپاه رفـتم. در مسیر
بـرگشت، سـر یـک چهارراه، راننده پیکان بدون
توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با
من برخورد کرد.
آنـقدر حـادثه شدید بود که من پرت شدم روی
کـاپوت و سـقف مـاشین و پـشت پـیکان روی
زمین افتادم.
نـیمه چـپ بـدنم بـه شدت درد میکرد. راننده
پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید میلرزید. فکر
کرد من حتماً مردهام.
یـک لـحظه بـا خودم گفتم: پس جناب عزرائیل
بـه سـراغ مـا هم آمد! آنقدر تصادف شدید بود
که فکر کردم الان روح از بدنم خارج میشود. به
ســـاعت مـــچی روی دســتم نــگاه کــردم.
سـاعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی
درد میکرد!
یـکباره یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم:
«ایـن تـعبیر خواب دیشب من است. من سالم
مـیمانم. حـضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم
نـرسیده. زائـران امام رضا علیهالسلام منتظرند.
باید سریع بروم. » از جا بلند شدم. راننده پیکان
گفت: شما سالمی!
گـفتم: بـله. مـوتور را از جلوی پیکان بلند کردم
و روشـنش کـردم. با اینکه خیلی درد داشتم به
سمت مسجد حرکت کردم.
رانـنده پـیکان داد زد: آهـای، مطمئنی سالمی؟
بـعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر میکرد هر
لـحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان
زائـران مـشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و
کـوفتگی عـضلات من تا دو هفته ادامه داشت.
👇ادامه در صفحه بعد
ادامه...
بعدازآن فهمیدم که در دنیا فرصت هست بایدیرای رضای خدا کار انجام دهم و دیگرحرفی از مرگ نزنم. هـر زمـان صـلاح بـاشد
خـودشان بـه سراغ ما خواهند آمد، اما همیشه
دعـا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن
ایام، تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم،
وارد تـشکیلات سـپاه پـاسداران شـوم. اعـتقاد
داشـتم کـه لـباس سبز سپاه، همان لباس یاران
آخــر الــزمانی امــام غــائب از نــظر اسـت.
تـلاشهای مـن بعد از مدتی محقق شد و پس
از گـذراندن دورههـای آمـوزشی، در اوایل دهه
هـفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. این
را هـم باید اضافه کنم که؛ من از نظر دوستان و
هـمکارانم، یک شخصیت شوخ، ولی پرکار دارم.
یعنی سعی میکنم، کاری که به من واگذار شده
را درسـت انـجام دهـم، امـا همه رفقا میدانند
کـه حـسابی اهـل شـوخی و بگو بخند و سرکار
گذاشتن و... هستم.
رفـقا میگفتند که هیچکس از همنشینی با من
خسته نمیشود.
در مـانورهای عـملیاتی و در اردوهای آموزشی،
هـمیشه صـدای خـنده از چـادر مـا بـه گـوش
مـیرسید. مـدتی بـعد، ازدواج کردم و مشغول
فـعالیت روزمـره شـدم. خلاصه اینکه روزگار ما،
مثل خیلی از مردم، به روزمرگی دچار شد و طی
میشد. روزها محل کار بودم و معمولاً شبها با
خانواده. برخی شبها نیز در مسجد و یا هیئت
مـحل حـضور داشـتیم. سالها از حضور من در
مـیان اعـضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد
کـه بـرای یـک مـأموریت جـنگی آماده شوید.
ســال ۱۳۹۰ بـود و مـزدوران و تـروریستهای
وابـسته بـه آمـریکا، در شـمال غرب کشور و در
حوالی پیرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک
و خـون کـشیده بـودند. آنـها چـند ارتفاع مهم
مـنطقه را تـصرف کرده و از آنجا به خودروهای
عــبوری و نـیروهای نـظامی حـمله مـیکردند،
هــر بــار کـه سـپاه و نـیروهای نـظامی بـرای
مـقابله آمـاده میشدند، نیروهای این گروهک
تروریستی به شمال عراق فرار میکردند. شهریور
همان سال و به دنبال شهادت سردار جاننثاری
و جـمعی از پـرسنل تـوپخانه سـپاه، نـیروهای
ویـژه بـه مـنطقه آمده و عملیات بزرگی را برای
پـــاکسازی کـــل مـــنطقه تــدارک دیــدند.
پایان قسمت اول
ادامه دارد........
________________________
متن بالا از کتاب سه دقیقه در قیامت تهیه شده است
@kanon_masgad_shanbehbazar
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید آوینی:
⭕️ امـا شیطان پایبنـد به هیـچ اصـلی نیـست! او میخواهـد بمانـد و اگر ایـن مانـدن به بهـای از بـردن همـه مردم جهـان نیز میـسر شود باکـی نـدارد.🇺🇸
@kanon_masgad_shanbehbazar
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعتراض رهبر انقلاب نسبت به قرار نگرفتن تاریخ لانه جاسوسی در کتب درسی!
⭕️ در کتب درسی چرا توطئههای آمریکا بیان نمیشود؟
@kanon_masgad_shanbehbazar
🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع |
🍃🌹🍃
🔻شما یادتون نمیاد، تو فتنه ۸۸ گفتن این دختر ترانه موسوی رو نظام کشته، حتی میرحسین براش مجلس ختم گرفت😂
🔹️حتی کنگره امریکا هم جوگیر شدن، به ایران حمله ور شدن. بعد معلوم شد مقیم کاناداست و صحیح و سالمه.
🔺حالا خنده دارتر از اون میدونید چیه؟! الان تو آشوب ۱۴۰۱ مجدد بعنوان کشته اغتشاش به خورد نوجوانا و جوانها میدن
⚠️روی جهل مخاطب شون حساب کردن...
@kanon_masgad_shanbehbazar
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 #طنز/ دستورالعمل دکتر ابوبکر بغدادی برای اغتشاشگران ایرانی!
🍃🌹🍃
@kanon_masgad_shanbehbazar
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 علت تمام شدن زمان مماشات با اغتشاشگران چیست؟
🍃🌹🍃
1⃣ زمان مماشات با اغتشاشگران تمام شده، لزوم برخورد قاطع فرا رسیده
2⃣ مستندات لازم برای اثبات توطئه کشورهای غربی برای تجزیه ایران
3⃣ اتمام حجت مردم برای برخورد با اغتشاشگران
🎙دکتر سید جلال حسینی
@kanon_masgad_shanbehbazar
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥باور ۳۷۳ کابوس پرندههای رادارگریز دشمن
🍃🌹🍃
🔹معاون طرح و برنامه پدافند هوایی ارتش: سامانه راهبردی باور ۳۷۳ هدفهای بسیار کوچک را در فاصله ۴۵۰ کیلومتر شناسایی و بعد منهدم کرده است بنابراین دشمنانی که حس میکنند پرندههای رادارگریز و پنهان دارند خیال خام نکنند.
@kanon_masgad_shanbehbazar
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸بر چهرہ
💫پر ز نور مهدی صلوات
🌸بر جان و دل
💫صبور مهدی صلوات
🌸تا امر فرج
💫شود مهيا بفرست
🌸بهر فرج
💫و ظهور مهدی صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم🌸
@kanon_masgad_shanbehbazar
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹پروردگارا...
🌼قلبمان♡ را آنچنان متغیر کن
🌸که دنیا را "دمی بی تو نخواهیم"..
🌹و "بال پروازمان ده" تا
🌼همچون "پروانه ها" سبکبار باشیم..
🌸حالمان را آنچنان کن
🌹که با آواز خروس ها
🌼تو را زمزمه کنیم ..
🌹در اثنای روز برای "رضای تو"🍃
🌼"انصاف بورزیم و مهربانی کنیم".
🌸🌸🌸
@kanon_masgad_shanbehbazar