سلام دوستان بزرگوار
سال پر خیر و برکت داشته باشیم
بریم به حسینیه امام خمینی رحمهالله علیه
سخنرانی رهبر عزیزمون رو گوش فرا دهیم
🍀🍀🍃🍃🍃
و ان شاء الله مطیع خوبی باشیم که ما را به اطاعت امام زمان می رساند.
یا الله مدد
🔰 نکته رهبر انقلاب درباره انتخابات ۱۴۰۰
👈🏻 مهمترین و موثرترین مدیریت کشور ریاست جمهوری است
🔺 رهبر انقلاب، در سخنرانی نوروزی: مهمترین و موثرترین مدیریت کشور ریاست جمهوری است. این که بعضیها میگویند رئیسجمهور اختیاراتی ندارد یا رئیس جمهور تدارکات چی است ... اینها همهاش خلاف واقع است. یا از روی بیمسئولیتی گفته میشود یا از روی بیاطلاعی یا خداینکرده غرضورزی در کار است.
از همه مدیریتهای کشور رئیس جمهور پرمشغله تر و پر مسئولیت تر است. عمده نزدیک به همه مدیریتهای کشور که هزاران مدیریت است اینها در اختیار رئیس قوه مجریه است و مستقیم زیر نظر ریاست جمهوری است و همه بودجه مصوب کشور در اختیار رئیس جمهور است. امکانات حکومتی کشور اغلب آن هم همین طور اکثر در اختیار رئیس جمهور است.
#بسته_خبری
🔰 توصیههای مهم رهبر انقلاب به کسانی که میخواهند کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شوند// اگر میتوانید این بار سنگین و مهم را به دوش بگیرید بسم الله، وگرنه وارد نشوید
🔺 رهبر انقلاب، در سخنرانی نوروزی: به کسانی که میخواهند داوطلب ریاست جمهوری شوند، میگویم انتظار داریم سنگینی کار را بدانید. بدانید چه چیزی را و چه بار سنگینی را بر دوش میخواهید بگیرید.
مسائل اصلی کشور را بشناسید. بدانید که مشکل کشور کجاست و برای حل آن مسائل هم یک برنامه ای داشته باشید ولو اجمالی.
کارهای مهمی در خود مسئله اقتصاد هست. مسئله امنیت کشور مسئله بسیار مهمی است. موضوع آسیبهای اجتماعی یکی از آن مسائل مهم کشور است. روبرو شدن با سیاستهای پیچیده دنیا و مسئله سیاست خارجی مهم است. مسئله بسیار مهم فرهنگ هم هست. اینها را باید شما بدانید که در کشور چه خبر است و چه انتظاری هست و چه کار باید انجام بگیرد.
ببینید اگر میتوانید این بار سنگین و مهم را به دوش بگیرید بسم الله. وارد بشوید اگر دیدید نه وارد نشوید.
#بسته_خبری
🔰 اطلاعاتی که رهبر انقلاب از فعالیت دستگاههای جاسوسی آمریکا و رژیم صهیونیستی درباره انتخابات در اختیار مردم گذاشتند
🔺 رهبر انقلاب، در سخنرانی نوروزی: من این را هم عرض بکنم این دیگر اینها اطلاعات ما است. دستگاههای جاسوسی و اطلاعاتی کشورهایی از جمله آمریکا و... از چندی پیش دارند تلاش میکنند که انتخابات آخر خرداد را بیرونق کنند یا برگزارکنندگان را متهم میکنند که انتخابات مهندسی شده و ... و یا مردم را دلسرد میکنند که رأی شما اثری ندارد و در بهبود اوضاع اثری نمیگذارد. از فضای مجازی هم حداکثر استفاده را میکنند.
فضای مجازی هم در یک جاهایی ول است. همه کشورهای دنیا فضای مجازیشان را مدیریت میکنند ولی ما افتخار میکنیم که آن را ول کردیم! ... از این فضا استفاده میکند دشمن که با شیوههای روانی مشارکت مردم را در انتخابات کاهش دهد.
فضای مجازی را بایستی مدیریت کرد. از این امکان مردم استفاده کنند برای مردم وسیله آزادی است بلاشک. خیلی هم خوب است اما نباید این وسیله را اختیار دشمن قرار داد که بتواند علیه کشور و علیه ملت توطئه کند.
#بسته_خبری
روزِحساب ڪتاب ڪہ برسہ...
بعضےاز گُناهاټـــ رو ڪہ بهت نِشوڹ میدڹ،
مےبینےبراشوڹ استغفار نڪردے،
اصݪاً یادټـــ نبوده!🥀
امّا زیرِ هر گُناهټـــ یہ استغفار نوشتہ
شده...
اونجاسټـــ ڪہ تازه میفهمے
یڪے بہ جاټـــ توبه ڪرده...
یڪےڪہ حواسش بهټـــ بوده؟
یہ #پدر دݪسوز...
یڪے مثلِ #مهدے...❤️
[ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا...]
#امامنا💛🌱
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔸چرت زدن هم تأثیر دارد...
🍃شما شب از خۅاݕ بیدار شوید و سجاده ڔا پهن ڪنید و بنشینید سر سجاده...
حٺے "چُڔت زدن" سر سجاده "نماز شب" در زندڳے اثر مےگذارد!!!
#آیت_اݪݪه_حقشناس🌷
#کانال_ اللهم_ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔴توصیه رهبر انقلاب به مردم برای انتخابات ۱۴۰۰
🔹رهبر انقلاب، در سخنرانی نوروزی:
یک نکته دیگر درباره انتخابات خطاب به آحاد مردم است
هر کسی که به دنبال سعادت کشور است رئیسجمهوری با این شاخصهها انتخاب کند👇
🔹اولا دارای مدیریت و کفایت مدیریت باشد
🔹ثانیا با ایمان باشد
آدم بی ایمان کشور را منافع کشور را یک وقتی میفروشد. عدالت خواه و ضد فساد باشد. این یکی از مهم ترین خصوصیاتی است که بایست در رئیس جمهور وجود داشته باشد.
🔹دارای عملکرد انقلابی و جهادی باشد
یعنی با عملکرد اتوکشیده و اینها نمیشود کار کرد برای یک کشوری با این همه مسائل اساسی که در کشور وجود دارد. به توانمندیهای داخلی معتقد باشد.
🔹 به جوانان معتقد باشند
جوانها را به عنوان حرکت عمومی کشور بشناسد و به آنها اعتماد کند. مردمی باشد، امیدوار باشد، آدم مایوس و بدبین و با نگاه تلخ به آینده و تاریک به آینده نباشد.
۱۴۰۰/۱/۱
✅ #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله 🔹 #قسمت_شصت_و_دو در باغچه ی خانه ی خودت آن قدر گل های زیبا هست که به گلِ ب
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله
🔹 #قسمت_شصت_و_سه
پس از رفتن او، سعی کردم بخوابم. هر لحظه منتظر شنیدن فریاد و شیون ریحانه و مادرش بودم. امیدوار بودم قبل از آنکه خوابم ببرد اتفاقی نیفتد.
نمی دانستم ابوراجح تا چه مدت دیگر می توانست مقاومت کند. حسرت روزهایی را خوردم که به دیدن ابوراجح می رفتم و با او از هر دری صحبت می کردم.
آن روزها فکرش را هم نمی توانستم بکنم که چنین سرانجام عجیبی در انتظار ابوراجح باشد. دلم به حال خودم می سوخت. علاوه بر آنکه نمی توانستم با ریحانه ازدواج کنم، ابوراجح را نیز از دست داده بودم.
تا ده روز پیش، خودم را جوانی موفق و با آینده ای درخشان می دانستم. اکنون حس می کردم تمام غم ها و غصه های دنیا، مانند توده های ظلمت که در برابر دیدگانم غوطه می خوردند، روی دلم تلنبار شده اند و مرا در هم می فشارند.
در آسمان نیمه شب، ستاره ها چشمک می زدند و من در آینده ی تیره ام، به اندازه یک ستاره دور نیز بارقه ای از نور و روشنایی نمی دیدم.
خود را مانند کسی می دیدم که او را از ساحلی امن و زیبا، بر قایقی کوچک و شکننده سوار کرده و در میان دریایی خروشان و بی انتها رها ساخته بودند. در آن لحظه ها در فراروی خود، جز امواج تیره و در هم کوبنده، چیزی نمی دیدم.
دریغ از شبحی از ساحل یا کورسویی از فانوس دریایی!
قبل از آنکه به خواب روم، اندیشیدم: آیا سرنوشت من این است که قایقم در هم بشکند و تخته پاره های آن به هیچ ساحلی نرسد یا آنکه پروردگار مهربان، مرا از این ورطه و توفان نجات خواهد داد؟
نفهمیدم چگونه به خواب رفتم. در خواب نیز خود را سوار بر قایقی کوچک دیدم. دریا طوفانی بود. امواج مهیب، چون غول هایی سیه پوش، زیر قایق شانه می زدند و چون کوهی راست می ایستادند.
آنگاه قایق و مرا به پایین رها می کردند تا بر آتشفشان موجی دیگر فرو کوفته شویم و باز برآییم و باز فرو افتیم. ناگهان رعد و برقی زد و موجی سهمگین، قایق را در هم شکست.
من خود را به تخته پاره ای آویختم. پس از ساعتی سرگردانی و غوطه خوردن در میان صدها موج، از دور جزیره ای دیدم.
چنان خسته شده بودم که به زحمت می توانستم دست و پایم را حرکت دهم. هر طور بود سعی کردم با کمک امواج، خود را به ساحل نزدیک و نزدیک تر کنم. عاقبت با تلاش فراوان به ساحل رسیدم و خودم را با بدنی زخمی و کوفته، روی شن های خیس ساحل کشیدم.
تنها توانستم از اینکه نجات پیدا کرده بودم، خدا را شکر کنم.
آن گاه از خستگی فراوان از حال رفتم. مدتی بعد صدای دل ربا و آشنایی را شنیدم.
--- هاشم!...هاشم!
صدای ریحانه بود. چشم هایم را گشودم. هوا روشن شده بود و من خود را در ساحل جزیره ای سرسبز و زیبا یافتم. ریحانه با لبی خندان، کنارم نشسته بود.
--- هاشم بیدار شو! تو بالاخره به ساحل رسیدی.
از نجات یافتن من خیلی خوشحال بود. با دیدن او تمامی خستگی و کوفتگی ام را فراموش کردم و به چهره گیرا و درخشانش خیره شدم.
#ادامه_داردهاشم!..هاشم!
از خواب پریدم.همان صدا بود. ریحانه کنار بسترم نشسته بود. پدربزرگم چراغ در دست، کنارش ایستاده بود. برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که ای کاش بیدار نشده بودم.
آیا ابوراجح از دنیا رفته بود؟ اما پدربزرگ داشت می خندید.
-- بیدار شو فرزندم!
چشم هایم را مالیدم. نه اشتباه نکرده بودم. پدربزرگم داشت بی صدا می خندید. به ریحانه نگاه کردم. او لبخند می زد و از شادی اشک می ریخت.
حتی در کودکی او را آن گونه خوشحال ندیده بودم. راست نشستم و گفتم:
عجیب است. دارم خواب می بینم که از خواب بیدار شده ام.
📚نویسنده:مظفر سالاری
@kanonmontzerjvanan
🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله
🔹 #قسمت_شصت_و_چهار
ریحانه گفت: تو واقعا" بیدار شده ای.
-- اما شما دارید می خندید. خوشحال هستید. چطور چنین چیزی ممکن است؟ حال پدرتان چطور است؟
دو قطره اشک در پرتو چراغ درخشیدند و از گونه های ریحانه روی چادرش فرو افتادند.
-- حالش کاملا" خوب است. همان طور که مدتی پیش در خواب دیده بودم.
باز در بستر دراز کشیدم و گفتم: حال دیگر یقین کردم که دارم خواب می بینم. خدا کند چند ساعتی در این خواب خوش بمانیم!
پدربزرگ دستم را گرفت و کشید.
-- برخیز، از شدت خستگی داری مهمل می گویی.
مجبور شدم بنشینم. ریحانه گفت: برخیز برویم تا با چشمان خودتان ببینید؛ هرچند باور کردنی به نظر نمی رسد، ریحانه ایستاد. از اتاقی که ابوراجح در آن بود صدای صلوات به گوش می رسید. پدربزرگ دوباره دستم را کشید و کمکم کرد تا بایستم.
-- اگر من بیدارم، درست شنیدم که گفتید حال پدرتان کاملا" خوب است؟
شادی ریحانه آن چنان بود که نمی توانست جلو لبخند و اشک ریختن خود را بگیرد. بالاترین آرزوی من آن بود که او چنین خوشحال باشد.
-- بله پدرم هیچ گاه به این خوبی و سلامت نبوده.
پدربزرگ گفت: راست می گوید. باورش سخت است؛ ولی واقعیت دارد.
-- پس من بیدارم و حال ابوراجح نیز خوب است و شما برای همین خوشحال هستید؟
ریحانه گفت بیایید برویم تا ببینید.
اندک اندک از بهت و حیرت بیرون آمدم و در گرمی شادی فرو می رفتم.
-- صبر کنید، چگونه او سلامت خود را باز یافته؟
ریحانه گفت: باید جواب سوال را خودتان بدانید. مگر شما نبودید که به پدرم پیشنهاد کردید از امام زمان(عج) یاری بخواهد؟
(التماس دعا)
سوزش جوشیدن اشک را در چشمانم احساس کردم. با صدایی که از هیجان و شادی می لرزید، پرسیدم: یعنی آن حضرت پدرتان را شفا داده اند؟
گریه بر ریحانه غلبه کرد. صورتش را در چادر پنهان ساخت و سر تکان داد. پدربزرگم گفت: آنچه اتفاق افتاده یک معجزه است. تنها می تواند کار آن حضرت باشد و بس.
بلند خندیدم.
-- چه می گویی پدربزرگ؟ این شما نبودید که ساعتی پیش مرا نصیحت می کردید که....
نگذاشت حرفم را تمام کنم. گفت: آنچه را گفته ام فراموش کن. اکنون می گویم: 《جانم به فدای او باد》 افسوس که عمری را بدون شناخت آن بزرگوار به هدر داده ام》
😭😭😭😭😭😭😭😭
ریحانه گفت: خدا را شاکر باشید که سرانجام، امام و مولای خود را شناخته اید.
-- حق با توست، دخترم. ساعتی پیش افسوس می خوردم که ابوراجح در حال گمراهی خواهد مرد. اکنون دریغ می خورم که خود، عمری را به پیمودن بی راهه گذرانده ام؛ اما از اینکه عاقبت راه راست را یافته ام، خدا را سپاس می گویم.
بیرون از درِ اتاق ایستادم. از ریحانه پرسیدم: یعنی دیگر از آن همه جراحت و شکستگی، اثری نیست؟
ریحانه لبخندی زد و ساکت ماند. پدربزرگم مرا به جلو راند و گفت:
بیشتر از ده قدم تا آن اتاق فاصله نیست. برویم تا خودت ببینی.
از تالار گذشتیم و به اتاقی که ابوراجح در آن بستری شده بود، رسیدیم. پدربزرگ پرده را بالا گرفت و وارد شد. من و ریحانه نیز داخل شدیم.
روحانی و طبیب در حال دعا خواندن بودند و بی شک نفر سوم که در سجده بود، کسی نمی توانست باشد جز ابوراجح.
زن ها که گوشه ای نشسته بودند با دیدن من برخاستند. همسر ابوراجح از همه خوشحال تر بود. در اتاق، دو چراغ روغنی روشن بود. پدربزرگ برای آنکه بهتر بتوانم ابوراجح را ببینم، چراغی را که در دست داشت به من داد.
به روحانی و طبیب سلام کردم و کنار ابوراجح نشستم. او عبایی به دوش و چفیه ای بر سر داشت. نمی توانستم صورتش را ببینم. دقیقه ای گذشت. از هیجان می لرزیدم. ریحانه به پدرش نزدیک شد و آرام گفت: پدر، هاشم کنارتان نشسته.
ابوراجح به خود تکانی داد و آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید.
-- سلام هاشم.
دهانم از حیرت وا ماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد. ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهره پدرش نزدیک کرد. نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود، از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تنگ و صورت کشیده و لاغر، خبری نبود. صورتش فربه و گلگون و ریشش پرپشت شده بود. به من لبخندی زد و گفت: جواب سلامم را نمی دهی؟
به جای دندان های بلندش که ریخته بود، دندان هایی مرتب و زیبا روییده بود. آثار جوانی و سلامت از چهره و بدنش هویدا بود.
دیگر با دیدن ابوراجح باید معجزه ای را که اتفاق افتاده بود، باور می کردم.
-- سلام بر تو باد، ابوراجح!
وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتیم، متوجه شدم که بدنش مانند گذشته، لاغر و رنجور نیست. او را بوسیدم و در میان گریه گفتم: ابوراجح، تو بگو که خواب نمی بینم.
دست هایم را به شانه ها و پهلویش کشیدم.
-- دیگر از آن همه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟
#ادامه_دارد
@kanonmontzerjvanan
🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
#یا_صاحب_الزمان_عج❤️
پنجره را باز میکنم
ذرههای هوا را سر میکشم
شاید بوی پیراهنت، همین حوالیها باشد!!
من آموختهام
آن گونه تو را بو بکشم
تا در عمق جانم نفوذ کنی ...
🌙 #ماه_شعبان
شده و من هر روز
آمدنت را به دلم قول میدهم ...
شعبان ، تمام
عظمت و زیباییاش را
مدیونِ قدمهایِ سبز توست ...
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷🌷🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌷🌷🌷
🌸♡ @kanonmontzerjvanan ♡🌸
🌱✨
دلے یا دلبرےیا جان و یا جانان نمےدانم...
همہ هستےتوي فےالجملھ این و آننمےدانم..!
🧡•{حضرت جان }•🧡
╔═.🦋.═══════╗
@kanonmontzerjvanan
╚═══════.🦋.═╝
#اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
✨﷽✨
✅*١۵ توصیه حاج میرزا اسماعیل دولابی برای یک زندگی مومنانه که فوق العاده است:*
١. هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است .
٢. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
٣. اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم .
۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است ، حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه .
۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظرت کوچک می کند و آخرت را بزرگ. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن .
۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد .
٧. تربت، دفع بلا میکند و همه ی طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت میشود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند .
٨. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود .
٩. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی وخدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی وکار محبت همین است .
١٠. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود .
١١. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است ؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم .
١٢. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود .
١٣. از هر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست .
اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن .
بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دههی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله بگو "
١۴. دل های مؤمنین که به هم وصل میشود ، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل ! است شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند "
١۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا" تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند .
📲 اشتراک این پیام صدقه جاریه است .
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❥•••
┗━━━━•✵•●•✵•━━━━┛
#دعای_هفتم_صحیفه
#گوش_به_فرمان_رهبر
روز سی و ششم🌷
شروع چله سوم ماه رجب
شهادت امام هادی النقی بود.
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دعاهفتمصحیفهسجادیه-مهدیتدینی یَا مَن تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ 128.mp3
3.22M
📖 دعاى هفتم صحیفه سجّاديه
🤲 یا مَن تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ
🎙 با صدای حاج مهدی تدینی
اين دعا به هنگام خوف از شدائد، رفع بلا و گرفتاریها توصيه شده است
خدایا شکرت فرج را تعجیل فرما
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💎ما برای چه آفریده شدهایم؟
😍برای لذت بردن از خودِ خودِ خودِ خداوند متعال 😍
وقتی این معنا رو متوجه بشی ... سر نماز همیشه هیجان ملاقات خدا رو خواهی داشت ...
#ملاقات_با_خدا
🌸
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚🌷
#حدیث_روز✨
💎 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «واصِلوا مَن تُواصِلونَهُ فِي اللّهِ ، وَ اهجُروا مَن تَهجُرونَهُ فِي اللّهِ سُبحانَهُ . »
🔹«چون با كسى ارتباط برقرار مى كنيد ، به خاطر خدا ارتباط داشته باشيد ، و چون از كسى دورى مى كنيد ، به خاطر خدا ، دورى كنيد.»
📚 غرر الحكم : ج ٦ ص ٢٣٨ ح ١٠١٢٠
🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
من عاشقم یا تو.mp3
3.65M
#تلنگری
بهار یعنی ؛ بِسْمِ الله الرّحمنِ الرَّحیمْ
میَخواهم از نو شروع کنــم ...
نقطهی صفر تحول طبیعت، از بهار آغاز میشود!
🌱 من از کجا شروع کنــم؟
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚
#تلنــگر
✍از بزرگمردی پرسیدم :
بهترین چیزی که میشه
از دنیا برداشت چیه ؟
کمی فکر کرد و گفت : دست ؛
با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!!
گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم
کار بزرگی انجام دادیم که
کوچکترین پاداشش رضوان
خداونده و ادامه داد که :
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»
"عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است"
📚اصول کافى، جلد ٢، حدیث ٨
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدیدا به خداوند خوش بین هستیم😍
🎥سخنرانی استاد عالی
✍ موضوع: بدترین گناه کبیره
↶【به ما بپیوندید 】↷
___________________
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله 🔹 #قسمت_شصت_و_چهار ریحانه گفت: تو واقعا" بیدار شده ای. -- اما شما دارید می
📚 رمان #نیمه_شبی_در_حله
🔹 #قسمت_شصت_و_پنج
ابوراجح از من فاصله گرفت. سینه اش را جلو داد و با دو دست، به سینه و شکم و شانه های خود کوبید و با اشک و خنده گفت: احساس می کنم هیچ گاه به این شادابی و سلامت نبوده ام؛ هیچ درد و مرضی و کسالتی در خود نمی بینم.
روحانی که از خود بی خود شده بود، گفت: به تو غبطه می خورم، ابوراجح! شیرینی این سعادت و افتخار، گوارایت باد که امام زمانت(عج) را زیارت کردی و از لطف آن حضرت برخوردار شدی.
طبیب گفت: مدتی بود تحت تاثیر کتاب های پزشکی ماده گرایان قرار گرفته بودم. دیگر اعتقادی به آن حضرت نداشتم و یادی از ایشان نمی کردم. به اینجا آمدم تا با خیال خام خودم تو را معالجه کنم؛ ولی با لطف آن بزرگوار، خودم معالجه شدم. این نشانه به قدری روشن و آشکار است که جایی برای هیچ شک و شبهه ای نمی گذارد.
ریحانه دست های پدرش را گرفت و گفت:پدرجان! به خدا قسم اینک همان گونه اید که سال پیش، شما را در خواب دیدم!
ابوراجح ایستاد و گفت: آری، مژده چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود؛ اما من آن را جدی نگرفته بودم.هیهات که اگر تمام زندگی ام را در یک سجده شکر خلاصه کنم نمی توانم ذره ای از این نعمت بزرگ را سپاس گویم.
چقدر آن حضرت زیبا و با وقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند!
گفتم: آنچه را اتفاق افتاده تعریف کن تا من هم بدانم.
گفت: در آن لحظه که به هوش آمدم، حرف های تو را شنیدم. پس از آن، حالم چنان شد که مرگ را به چشمخود دیدم. چون زبانم از کار افتاده بود، در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم، حضرت صاحب الزمان(عج)، را در درگاه الاهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم.
در یک قدمی مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار بود، جز به خداوند مهربان، به هیچ کس دیگری امید نداشتم. ناگاه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستاده اند.
چشم گشودم و با شادی فراوان، ایشان را دیدم. آن امام مهربان، دست گرم و مسیحایی خود را به روی صورت و بدنم کشیدند و فرمودند:《از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن، چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده است.》با همان حرکت دست، تمام دردها و ناراحتی هایم پایان گرفت و مانند الآن احساس سبک بالی و سلامتی کردم.
هنگامی که با شور و شعف فراوان از جا برخواستم، دیگر آن حضرت را ندیدم. همه در خواب بودید. چراغ را برداشتم و تا وسط حیاط رفتم، مگر امامم را دوباره ببینم و در آغوشش بکشم، اما هر چه گشتم ایشان را نیافتم.
درِ خانه بسته بود. ناامید و گریان باز گشتم. در بسترم دراز کشیدم و فکر می کردم چگونه شما را بیدار کنم که وحشت زده نشوید.
گریه امانم را بریده بود.ابتدا طبیب و بعد ابونعیم بیدار شدند. بعد بقیه را به آرامی بیدار کردند.
ریحانه گفت؛ من در سجده به خواب رفته بودم. قبل از اینکه خواب، هوش و حواسم را برباید، غمگین ترین دختر دنیا بودم و اینک خودم را سعادتمند ترین دختر روی زمین احساس می کنم.
مادرم آرام مرا تکان داد و گفت:《 برخیز، حال پدرت بهتر شده و در بستر نشسته.》سراسیمه برخاستم و پرده را کنار زدم.
پدرم با زیبایی و سلامت کامل، به من لبخند زد و گفت: بر خودت مسلط باش، امر غریبی نیست که امام زمانمان(عج) به یکی از شیعیان خود سربزند و گرفتاری او را بر طرف سازد.
ریحانه رو کرد به من و ادامه داد: من هم مانند شما تصور می کردم این چیزها را در خواب می بینم.
همه خندیدیم. ام حباب گفت: من هنوز خیال می کنم دارم خواب می بینم؛
ولی اگر خوابم، خواب شیرینی است و اگر بیدارم، شیرینی اش بیشتر است. باز هم خندیدیم. به پدربزرگ گفتم: من از همه دیرتر بیدار شدم. کار خوبی نکردید.
صدای خنده ی شادمانه مان در اتاق پیچید. اگر کسی از بیرون، صدایمان را می شنید فکر می کرد بر جنازه ابوراجح ضجه می زنیم. پدربزرگ گفت: من می خواستم مانند هر روز دیگر، تو را نزدیک آفتاب زدن بیدار کنم، ولی ابوراجح گفت تو را بیدار کنم تا همه با هم نماز شب بخوانیم.
ابوراجح لباس تمیزی به تن داشت. معلوم بود قبل از بیدار شدن من، استحمام کرده است. وقتی او را در آغوش کشیدم، عطر صابون خانه مان به دماغم خورد.
روحانی گفت: چه روز فرخنده ای را در پیش رو داریم! با روشن شدن هوا، همه برای تشییع جنازه ابوراجح خواهند آمد و بعد با دیدن او خاکشان خواهد زد.
شیعیان شادی خواهند کرد و دشمنان ما روسیاه خوهند شد. خدایا چگونه تو را سپاس گویم.
روحانی شروع به گریستن کرد و گفت: چرا وقتی آن حضرت تشریف آوردند من در خواب بودم و نتوانستم جمال بی مانندش را زیارت کنم
#ادامه_دارد
📚نویسنده:مظفر سالاری
@kanonmontzerjvanan
🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله
🔹 #قسمت_شصت_و_شش
طبیب به او گفت: باید خودمان را به این تسلی بدهیم که نگاه مهربان امام در وقت تشریف فرمایی به ما خفتگان نیز افتاده است.
پدربزرگ گفت: قبل از آنکه به نماز شب مشغول شوید، باید احکام وضو و نماز را به شیوه شیعیان به من و هاشم و ام حباب بیاموزید
روحانی گفت: من با کمال افتخار این کار را می کنم. ابونعیم، تو و خانواده ات نزد ما بسیار گرامی خواهید بود. چه فضیلتی از این بالاتر که امام زمان(عج) به خانه ات آمده اند.
پدربزرگ گفت: من این سعادت را مدیون نوه ام هاشم هستم.
ابوراجح به من گفت: تو را با قوها در راه دارالحکومه دیدم.
فهمیدم برای چه به آنجا می روی. بقیه حوادث را نیز ریحانه برایم تعریف کرد. من به همان اندازه که از شفا یافتن خودم خوشحالم، از شیعه شدن تو و پدربزرگت نیز خوشحالم.
چقدر احساس سربلندی می کنم زمانی که می بینم آنچه را درباره امام زمان(عج) برایت گفتم، با این کرامت آن حضرت، برایت یقینی شده است.
از دیدن چهره زیبای ابوراجح، سیر نمی شدم. او سرانجام به نماز ایستاد.
من به همراه پدربزرگم کنار روحانی نشستیم تا پاره ای از احکام لازم را به ما بیاموزد.
ریحانه نیز به سراغ ام حباب رفت. من ترجیح می دادم آموزگارم ریحانه باشد. حالا که مطمئن شده بودم خوابی که دیده است به حقیقت پیوسته
بسیار کنجکاو بودم بدانم جوان سعادتمندی که کنار پدرش ایستاده بوده، کیست
دقایقی بعد همه مشغول خواندن نماز شب بودیم. هیچ گاه چنان نماز پر شوری نخوانده بودم.
روز پر ماجرایی را گذراندیم. هنگام طلوع آفتاب، صدها نفر برای تشیع جنازه ابوراجح در حیاط و کوچه جمع شده بودند. پدربزرگ از کنار نرده ی ایوانِ طبقه ی بالا، برای جمعیت صحبت کرد و خبر شفا یافتن ابوراجح را به آنها داد. غریو شادی مردم به هوا برخاست. ابوراجح نیز بر روی ایوان رفت و آنچه را اتفاق افتاده بود برای حاضران تعریف کرد. مردم اشک ریختند و شادی کردند.
تا نزدیک ظهر، مردم دسته دسته می آمدند و ابوراجح را می دیدند و ماجرای تشرف و شفا یافتن او را می شنیدند و می رفتند تا خبر این معجزه عجیب را به گوش کسانی که هنوز نشنیده بودند، برسانند.
در میان یکی از این دسته ها، مسرور را درمیان جمعیت دیدم.او را کاملا" فراموش کرده بودم. به ابوراجح خبر دادم. گفت: من او را بخشیدم. به او بگو به سر کارش باز گردد و بیش از پیش به پدربزرگش احترام بگذارد.
از پشت سر به مسرور نزدیک شدم و دستش را گرفتم. با دیدن من هراسان شد. پیام ابوراجح را که به او گفتم؛ چشم هایش گرد شد. همچنان کنارش ایستاده بودم که ابوراجح به روی ایوان آمد و چند جمله ای صحبت کرد تا حاضران به شفا یافتن او اطمینان پیدا کنند
مسرور وقتی ابوراجح را به شکل و شمایل تازه اش دید به زانو درآمد و زار زار گریست و خود را به خاطر خیانتش سرزنش کرد. قبل از آنکه از او جدا شوم، گفت: به ابوراجح بگو به خاطر بزرگواری و جوان مردی اش، تا آخر عمر به او خدمت خواهم کرد و پس از این هرگز از من خطایی نخواهد دید.
#ادامه_دارد
📚نویسنده:مظفر سالاری
@kanonmontzerjvanan
🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
🌷جان برای انسان بسیار شیرین است و تحت هر شرایطی می کوشد تا از آن محافظت کند.
🌷گاهی برخی از آرمان ها در باور آدمی به میزانی ارزشمند می شوند که او حاضر است برای تحقق آنها از این موهبت شیرین تکرار ناشدنی نیز دست بشوید.
🌷علی علیه السلام در شب لیله المبیت برای تحصیل آرمان «رضایت الهی» از جان خود با خلوص نیت تمام گذشت تا جائی که آیه شریفه در حق او نازل شد؛ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ؛ و از مردم کسى است که جانش را براى خشنودى خدا مىفروشد و خدا به بندگانمهربان است.»[۱]
🌷«جان فروشی در راه خدا»، این همان صفت بلندی است که یاران قائم (عج) در عهد ظهور به آن متصف هستند. از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «آنان پروانهوار شمع وجود امام را در میان گرفته و او را با جانشان محافظت مى کنند.»[۲]
🌷آری از این جماعت با اوصاف پیش گفته نظیر شناخت امام، خلوص نیت، اطاعت از امام و … کمتر از این توقع نمی رود. این عناصر پاک سیرت برای تحقق آرمان مهدوی و برقرای حکومت عدل جهانی، حاضرند با شوق تمام جان خود را نثار نمایند و در زمره فدائیان حضرت قرار گیرند.
[۱] بقره: ۲۰۷
[۲] بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۰۸
#پس_از_ظهور خوشبختیم
#مهدیاران
#امام_زمان
#نوروزتان پیروز هر روزتان نوروز