eitaa logo
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
196 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.7هزار ویدیو
99 فایل
عشق الهی رو در جان و دلمان عمیق کنیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ارتباط با مدیر 👇🏻 @Zeynad_313 #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم کپی با ذکر صلوات💚 گروه دوستانه برای ظهور https://eitaa.com/joinchat/160170072Cb335968527
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 💌 📝قدرت ناشناخته انسان؛ 🌐 یکی از قدرت های ناشناخته انسانها قدرت ←نیّت→ است. ⭕️ انسان میتواند با نیت، سرنوشت و مقدرات خود و دیگران را در دنیا و آخرت تغییر دهد و تنها در عالم آخرت میتوان عظمت قدرت نیت را مشاهده کرد!! 🔰 اگر نیت اعمال و کل زندگی به صورت مخلصانه فقط برای رسیدن به خدا باشد، انسان به«عالی ترین قدرتها»خواهد رسید👌 ✅ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان تأمل برانگیز امام و رهبری در رابطه با عظمت و اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚
مناجات‌شعبانیه۩سماواتی.mp3
8.28M
🤲 مناجات شعبانیه صوت شماره 2⃣ مدت زمان 19 دقیقه 🎤 با نوای حاج مهدی سماواتی حس و حال معنوی : ⭐️⭐️⭐️ خوب 56BitR🚀8MB⏰Time=19:28 ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید 🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
🍃إِݪہے وَ قَدْ أَفْنَیٺُـــ عُݦڔے فِے شِڔَّةِ اݪسَہۅِ عَݩڪَ... 🔸خدایا❣ من عمرمو با غفلت گذروندم...😞 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚💚💚
Kashti Nejat .mp3
10.53M
سرود 🎼 باصدای: و شعری از قاسم صرافان آهنگساز: یحیی عباسی تنظیم‌کننده: امید اردلان واحد موسسه منتظران منجی «عج» اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
⏱همیشه چند ساعتی فرصت هست، قبل از آنکه اثرات گناه در نفس ما ثبت و ضبط شود ... استغفارِ زودهنگام و صادقانه ، نفس را از پیشروی و عادت به گناه، درامان می‌دارد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ویژه میلاد امام حسین علیه‌السلام ✿ برای خدا، فقط "قلب ما "مرکز اهمیت است! - کمی فکر کن؛ قلب تو به کدام سمت متمایل است، و برایش قنج می‌رود؟ - امروز از اینکه فرزند امام حسین(ع) هستی و او امام توست، سرمستی؟ به شادمانی و طرب و ترانه، افتادی؟ " اگر صادقانه تأییدش میکنی؛ بخش انسانی تو فعال و زنده هست؛ مبارک باشد 🌹 " اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹رحیم پور ازغدی درباره ریشه چهارشنبه سوری، و اینکه چطور یک مراسم عبادی باستانی به فرم مضحک کنونی درآمده، توضیح می‌دهد. 🔸از اینکه پیش از اسلام اصلا آتشی که مقدس بوده چه طوری به چیزی تبدیل می شود که امروز از روی آن می پرند. شنیدنی و آموزنده
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد امام حسین علیه السلام یه عده تا لب بهشت🌸 اومدند و برگشتند یه عده از تو جهنم🔥 اومدند تو بهشت🌸 سبک زندگی ما چطوری است؟🤔 😊 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
┈•‌‌‌‌‌‌꧁༼﷽༽꧂•┈ اگر از صد نفر بپرسید متضاد کلمه موفقیت چیست؟ اکثرشان می‌گویند شکست. اما این اشتباهی بزرگ است؛ متضاد کلمه موفقیت، تلاش نکردن است.... •┈┈••✾☘️🕊☘️✾••┈┈• اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
روز سی و یکم🌷 شروع چله سوم ماه رجب شهادت امام هادی النقی بود. صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دعاهفتم‌صحیفه‌سجادیه-مهدی‌تدینی یَا مَن‌ تُحَلُّ بِهِ‌ عُقَدُ الْمَکَارِهِ 128.mp3
3.22M
📖 دعاى هفتم صحیفه سجّاديه 🤲 یا مَن‌ تُحَلُّ بِهِ‌ عُقَدُ الْمَکَارِهِ 🎙 با صدای حاج مهدی تدینی اين دعا به هنگام خوف از شدائد، رفع بلا و گرفتاری‌ها توصيه شده است خدایا شکرت فرج را تعجیل فرما ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فقط صابر باشید و بهره برداری کنید. راه کربلا بسته است و نمی‌توانم بروم.. از بسته شدن راه هم یک جور استفاده کن_که بسوزی و بسازی و از دور سلام کنی. این فقه تو است. تفقّه می‌کنی که چکار کنی. امام علیه السلام فرموده است که چکار کنیم. فرموده است غسل کن و وضو بگیر. بالای بام خانه‌ات برو و رویت را به طرف کربلا کن. اَلسّلامُ عَلَیکَ یا أباعبدالله سلام کن و از حضرت اباعبدالله جواب می‌شنوی. آنها سلام را جواب می‌دهند... بلکه گاهی جواب آنها سبقت در سلام است... زیرا آنها سبقت در سلام دارند. جدّشان این جور بود. همیشه سبقت در سلام داشت. هر وقت بالای پشت بام رفتی؛ حواست جمع باشد، ممکن است اول او سلام کرده باشد... به سیاق جد بزرگوارشان، این جورند و بر ما سبقت سلام دارند؛ سبقت رحمت و فضل دارند، سبقت احسان دارند، زیرا آنها اخلاق خدا را دارند. 📚برگرفته از طوبای محبت 💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
🌷 امام حسين عليه‌السلام فرمودند: 🔹 "اعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ اَلنَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اَللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلاَ تَمَلُّوا اَلنِّعَمَ؛ 🔸نيازهاى مردم به شما، از نعمت هاى خداوند بر شماست پس از نعمت ها ملول نشويد (و آنها را برآورده سازيد)". 📚 بحار الأنوار ج75 ص121 🌸 ولادت باسعادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام و برادر خوش وفا خوش ادبش مبارک باد ┄┅═══••✾••═══┅┄ ╭┅☀️☀️☀️☀️ 📖 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ╰┅🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز سبز پوشان آقا مبارک🌷🌸🌷🌸 امروز روز پاسداره🌿💚 💚💚💚اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 💚💚💚 @kanonmontzerjvanan
براي اينكه به قرائت هزار مرتبه ي ذكر سفارش شده در اين ماه برسيم سهم امشبمون قرائت34 مرتبه ذکر : ✨ لاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ، وَلا نَعْبُدُ إِلّا إِيَّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
۲ خودتو آماده کن؛ بهـ🍀ـارِ قلبت نزدیکه هــا❗️ شعبان، ماه قشنگ شدنِ روحه، برای حضور توی مهمـ🎊ـونی رمضان زود باش؛ آرایشگاهِ شعبان تعطیل میشه ها👇 @kanonmontzerjvanan 🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
4_5774165281261748337.mp3
2.41M
@kanonmontzerjvanan 🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
سلام منتظران 🌾 تولد علمدار کربلا رو بهتون تبریک میگم 😍 معذرت میخوام دیروز نشد که صوت و مجموعه عکسی رحم زمانی شعبان رو خدمتتون بفرستیم و امشب هم دیر شد ان شاءالله از فردا سر ساعت تقدیمتون میکنیم🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈🌈🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رحم زمانی شعبان ۲ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
📚رمان #نیمه_شبی_در_حله 🔹 #قسمت_پنجاه_و_شش از آنکه موفق شده بودم. بی اختیار به سجده درآمدم و خدا
📚رمان 🔹 اسب را به کناره سکو بردم و از دو سربازی که زیر بغل های ابوراجح را گرفته بودند خواستم او را به سوی من بیاورند. آنها ابوراجح را به سوی من آوردند و کمک کردند تا او را جلوی خودم، روی اسب بنشانم. با یک دست ابوراجح را به سینه ام فشردم و با دست دیگر افسار اسب را تکان دادم و از میان راهی که جمعیت دوباره باز کرده بودند به راه افتادم. با دستم ضربان قلب ابوراجح را احساس می کردم، پدربزرگم خود را از میان جمعیت بیرون کشید و افسار اسبم را گرفت تا ما را از میدان بیرون ببرد. صورتش از اشک خیس بود و با افتخار و شادی به من نگاه می کرد. به او گفتم: من‌ ابوراجح را به خانه خودمان می برم. شما بروید طبیبی کاردان و با تجربه با خود به خانه بیاورید. قنواء که پشت سرم می آمد پیاده شد. اسب خود را به پدربزرگ داد و افسار اسب مرا گرفت. قبل از آنکه وارد کوچه شویم، قنواء از نگهبان ها خواست تا جلوی مردمی را که با ما همراه شده بودند، بگیرند. رشید و چند نفر دیگر به نگهبان هاکمک کردند تا ما توانستیم وارد کوچه بشویم. از هیاهوی مردم که فاصله گرفتیم، توانستم صدای نفس کشیدن ابوراجح را بشنوم.‌ مانند کسانی که در خواب باشند، نفس های عمیق می کشید که خرخر می کرد. قنواء گفت: روز عجیبی را گذراندیم! خدا کند پس از این همه تلاشی که کردی و جان خود را به خطر انداختی، ابوراجح زنده بماند! --- امیدوارم. ‌رهگذران با تعجب به ابوراجح و ما نگاه می کردند. آنها که از همه چیز بی خبر بودند، نمی توانستند حدس بزنند که چرا سر و صورت او آنچنان آسیب دیده و پر از خاک و خون شده است. ناچار چفیه ام را روی سر و صورت او انداختم. قنواء گفت: با این فداکاری که تو کردی، ریحانه برای همه عمر، مدیون و سپاس گزار تو خواهد بود. گفتم‌: ابوراجح دوست خوبی برای من و پدربزگم‌ بوده و هست. من نمی توانستم بگذارم او را بی گناه بکشند. حالا می فهمم که اگر ابوراجح در زندگی من وجود نداشته باشد، خلاء او را هیچ کس دیگر نمی تواند پر کند. او در این چند روز با حرف هایش آتشی در درونم روشن کرد. امیدوارم مرا با این آتش سوزان تنها نگذارد! --- پس ریحانه قلب تو را به آتش کشیده و پدرش، درون تو را. خندیدم و گفتم: همین طور است که می گویی. --- خیلی دلم می خواهد ریحانه را ببینم. --- تو مجذوب او خواهی شد و او فریفته تو. به نزدیکی خانه مان رسیده بودیم که قنواء گفت: برای حماد و پدرش ناراحت هستم. بیچاره ها را از سیاهچال نجات دادیم؛ ولی هنوز چشم هایشان به نور عادت نکرده بود که دو باره به سیاهچال بازگردانده شدند. --- احساس می کنم تو به حماد علاقه مند شده ای. --- اگر چنین باشد من و تو، هر دو، انسانها های نفرین شده ای هستیم. --- برای چه؟ --- تو دختری شیعه را دوست داری و من پسری شیعه را. ما ثروتمند هستیم و آنها زندگی فقیرانه ای دارند. با وجود این، آنها از علاقه ما خبر ندارند و حاضر به ازدواج با ما نخواهند شد و راه خود را خواهند رفت. --- در این میان اوضاع بر وفق مراد رشید و امینه شد. به زودی شاهد ازدواج آنها خواهیم بود. --- می خواهم چیزی به تو بگویم میترسم دلگیر شوی. --- همین حالا بدانم و دلگیر شوم بهتر از آن است که ندانم و در آینده غافلگیر شوم. --- تقریبا" مطمئن شده ام که ریحانه به حماد علاقه دارد. قنواء برگشت و با اندوه به من نگاه کرد. --- راست می گویی؟ --- چنین به نظر می رسد. --- حماد چطور؟ --- نمی دانم. --- آن دو شیعه اند و با هم ازدواج می کنند و خوش بخت می شوند. --- برای من خوش بختی ریحانه مهم است. --- برای من هم خوش بختی حماد مهم است. --- تو به ریحانه حسادت نمی کنی؟ --- تو به حماد حسادت نمی کنی؟ --- نمی دانم. --- من هم نمی دانم. --- بد جوری گرفتار شده ایم. --- خدا به دادمان برسد! 📚نویسنده:مظفر سالاری @kanonmontzerjvanan 🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
📚رمان 🔹 ام حباب در را که باز کرد فریادی کشید و به عقب رفت. همین طور که سوار بر اسب بودم وارد حیاط خانه شدم. --- چه کار می کنی هاشم؟ این کیست؟ چرا لباسش خون آلود است؟ --- آرام باش ابوراجح است. --- ابوراجح؟ به خدا پناه می بدم! ام حباب گوشه تخت چوبی نشست. مات و مبهوت، دستش را روی قلبش گذاشت و بعد به قنواء خیره شد. --- این دیگر کیست؟ --- من قنواء هستم. --- خوش آمدید! به ام حباب گفتم: حالا وقت نشستن نیست. کمک کن ابوراجح را روی تخت بخوابانیم. از دیدن صورت او نیز وحشت نکن. با کمک قنواء و ام حباب، ابوراجح را روی تخت خواباندیم. چفیه را که از روی صورتش کنار زدم، ام حباب فریادی کشید و گونه هایش را چنگ زد. --- چه بلایی بر سرش آمده؟ قنواء گفت: آرام باشید، چیز مهمی نیست. شکنجه اش داده اند و می خواستند سرش را از بدن جدا کنند که ما او را دزدیدیم و به اینجا آوردیم، همین. ام حباب نزدیک بود از هوش برود. به او گفتم: تا طبیب و پدربزرگ از راه برسند، مقداری پارچه تمیز و آب گرم بیاور و سر و صورت ابوراجح را از خاک و خون پاک کن. قنواء نیز به تو کمک می کند. ام حباب رفت، قنواء پرسید تو چه کار می کنی؟ --- نماز عصرم را می خوانم و به سراغ ریحانه و مادرش می روم. آنها نگران ابوراجح هستند.و از طرفی خیال می کنند هر لحظه ممکن است ماموران بریزند و آنها را دستگیر کنند. --- آنها را به اینجا می آوری؟ --- چاره ای جز این نیست. بهتر است در این لحظات، کنار ابوراجح باشند. به ابوراجح نگاه کردم. همچنان بیهوش بود. و نفس های عمیق می کشید. قنواء با تاسف سر تکان داد و گفت: بهتر است عجله کنی. به سرعت خودم را به خانه صفوان رساندم. از اسب پیاده شدم و حلقه در را کوبیدم. همسر صفوان از پشت در پرسید: کیست؟ گفتم: منم هاشم. نترسید. در را باز کنید. ریحانه و مادرش از دیدن من خوشحال شدند. ریحانه پرسید: از پدرم چه خبر؟ گفتم: او اینک در خانه ماست. دیگر خطری ما را تهدید نمی کند. توطئه وزیر نقش بر آب شد. ریحانه و مادرش با شادی یکدیگر را در آغوش کشیدند؛ اما ریحانه ناگهان به من خیره شد و پرسید: حال پدرم خوب است؟ چرا شما خوشحال نیستید؟ سعی کردم لبخند بزنم. --- من خوشحالم. مگر نمی بینید. دیگر خطری و تهدیدی در کار نیست. بی گناهی ما ثابت شد. دعای شما کار خودش را کرد. حال پدرتان هم خوب است. فقط کمی.... نتوانستم جمله ام را تمام کنم! چه می توانستم بگویم. مادر ریحانه پرسید: فقط کمی چه؟ تاب نگاه خیره و مضطرب ریحانه را نداشتم. --- فقط کمی.... فقط کمی آزارش دادند. ریحانه پرسید: منظورتان شکنجه است؟ پدرم را شکنجه داده اند؟ --- متاسفانه همین طور است. او را با تازیانه و چماق می زدند و به طرف میدان می بردند تا اعدامش کنند. ما به موقع رسیدیم و نجاتش دادیم. ریحانه مانند آنکه از خواب بیدار شده باشد، چند بار پلک زد و شگفت زده پرسید: اعدام؟ به این سرعت؟ آنچه را اتفاق افتاده بود، برایشان شرح دادم بیرون از خانه صفوان، مادر ریحانه از من خواست تا سوار بر اسب شوم و کمی جلوتر حرکت کنم. من هم چنین کردم. او و ریحانه و همسر صفوان با سرعت پشت سرم می آمدند و در کوچه هایی که خلوت بود، قدم هایشان را در حد دویدن، تند می کردند. خورشید غروب کرده بود و هوا رو به تاریکی می رفت. وارد خانه که شدم، از دیدن جمعیتی که در حیاط جمع شده بودند یکه خوردم. گوشه حیاط اصطبل کوچکی بود. اسب را به آنجا بردم. اسبی که پدربزرگم برده بود نیز آنجا بود. چند نفری که لابد از ماجراهای آن روز با خبر بودند به سویم آمدند. مرا در آغوش کشیدند و تشکر کردند. قنواء و ام حباب از یکی از اتاق های رو به حیاط بیرون آمدند و به من نزدیک شدند. پرسیدم: ابوراجح را کجا برده اند؟ قبل از آنکه قنواء مجال حرف زدن پیدا کند، ام حباب گفت: پدربزرگت به همراه چند طبیب و جمعی از دوستان ابوراجح آمدند و او را به یکی از اتاق های طبقه بالا بردند می گویند قفسه سینه و کتف و جمجمه اش شکسته و به شش و کبد و کلیه هایش آسیب جدی رسیده و خون فراوانی هم از بدنش رفته است. نمی خواهم ناراحتت کنم ، اما هیچ امیدی نیست. ام حباب با گوشه روسری اشک چشمش را پاک کرد. به قنواء گفتم: خانواده ابوراجح و مادر حماد الآن از راه می رسند. لحظه های ناراحت کننده ای در پیش داریم. این جمعیت را ببین. از الآن قیافه عزادارها را به خود گرفته اند. تو بهتر است اسب ها را برداری و به دارالحکومه برگردی. چنان که ام حباب نشنود، گفت: می توانستم قبل از آمدن تو بروم؛ ولی ماندم تا ریحانه را ببینم. خوشحالم که می توانم مادر حماد را هم ببینم. --- فکر خوبی است؛ اما وقت مناسبی برای آشنا شدن با آنها نیست. 📚نویسنده:مظفر سالاری @kanonmontzerjvanan 🌈 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ویژه میلاد حضرت ابالفضل العباس علیه‌السلام ▫️عباس"ع" مظهر وفاداری صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم