eitaa logo
کانون محله ای خدمت رضوی هیئت محبان امام امیرالمونین -رهنان
70 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 امام حسن عسکری علیه‌‌السلام در روایتی راه نجات از گمراهی و هلاکت در دوران و غیبت را تشریح کرده اند: 💠 «به خدا سوگند؛ مهدی آنگونه نهان خواهد گشت که هیچ کس در زمان غیبت او، از گمراهی و هلاکت نجات نخواهد یافت؛ مگر آنان که خدای عزّوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت، پایدارشان دارد و در دعا برای تعجیلِ فرج مقدسش، موفقشان فرماید.» 📚 کمال الدّین، باب ۳۸، حدیث ۱
💠 امیرالمومنین (ع) ای فرزند آدم، اگر از دنیا به قدر کفایتت بخواهی اندکی از دنیا تو را کفایت میکند و اگر بیش از کفایتت بخواهی همه دنیا هم تو را بس نباشد. (نهج البلاغه) 🕊 ای شویم @nahjolbalaghe5
امام زين العابدين عليه السلام ـ آنگاه كه به ايشان عرض شد: حسن بصرى مى گويد: از اين كه كسى هلاك شود جاى تعجّب نيست، بلكه از نجات يافته تعجّب است كه چگونه نجات يافته است ـ فرمود: اما من مى گويم: از اين كه كسى نجات يافته تعجّب نيست، بلكه تعجّب از هلاك شده است كه چگونه با وجود رحمت گسترده خداوند هلاك گشته است؟! لمّا قيلَ لَهُ: إنّ الحسنَ البصريَّ قالَ : لَيسَ العَجَبُ مِمَّن هَلَكَ كيفَ هَلَكَ و إنّما العَجَبُ مِمّن نَجا كيفَ نَجا ! ـ : أنا أقُولُ: لَيسَ العَجَبُ مِمَّن نَجا كيفَ نَجا ، و أمّا العَجَبُ مِمَّنْ هَلَكَ كَيفَ هَلَكَ مَع سَعَةِ رحمةِ اللّهِ؟! ميزان الحكمه جلد4 صفحه 388 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜
💠 رهبر انقلاب: قضایای اخیر آمریکا تمام نشده و دنباله‌دار است 🔹خود صاحبنظران برجسته سیاسی آمریکا می‌گویند نظام اجتماعی آمریکا از درون پوسیده است و برخی سخن از دوران پسا آمریکا به میان آورده‌اند. 🔹اگر شبیه قضایای اخیر آمریکا در هرنقطه دنیا بخصوص در کشورهایی که آمریکا با آنها مشکل دارد، رخ داده بود، آن را رها نمی‌کردند اما امپراطوری خبری در دست آنها است و تلاش دارند تا ماجرا را تمام‌شده نشان دهند درحالی‌که قضیه تمام نشده و دنباله‌دار است. 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜
جشن بزرگ انقلاب بااجرای جذاب حاج آقا عبداللهی زمان:چهارشنبه ۲۲بهمن ماه ساعت۱۵:۳۰الی۱۷:۳۰ مکان :رهنان مسجدامیرالمومنین مصلی نمارجمعه رهنان خادمیاران رضوی رهنان 🌷
*💥عمامه عاریتی؟!* مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. می‌رود محضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین می‌گوید: آقا، ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آید. آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام، این الگو بشود برای ما شاخص، این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند. آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری، سه ماه نجف می‌ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد، از امیرالمؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می‌کرد. سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند. جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید می‌شده که شاید آقا امام حسین (ع) هم مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند، آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می‌خوابد، خواب سیدالشهداء (ع) را می‌بیند. آقا می‌فرمایند: "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا. می‌فرمایند: "فردا صبح وارد حرمِ ما که می‌خواهی بشوی، طلوع فجر، کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 ساله‌ای نشسته، عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی و لباس کرباسی هم پوشیده. شما که وارد می‌شوید، این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج می‌شود بعد از طلوع فجر. این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است ". حاج شیخ می‌فرماید: بیدار شدم. طلوع فجر، وقتی وارد حرم شدم، دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر، همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود، نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء (ع)، یک سلام به علی اکبر و یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن، صدایش زدم و گفتم: آقا، بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامه‌ی من عاریتی است " و رفت. از صحن رفت بیرون، رفت در کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم: آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره در حال حرکت برگشت و گفت: "آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه‌‌ی دو امام، با این دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم: بایست. عبای من عاریتی است؛ عمامه‌ی من عاریتی است یعنی چه؟ شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم به شما. یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء (ع). به حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: "امروز چندمِ ماه است؟" حاج شیخ عبدالکریم روز را می‌گویند. می‌گوید: "دنبال من بیا ". در کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند. یک تلّی بود که روی آن تل، یک اتاقکی بوده. می‌رسد به درِ آن اتاق و می‌گوید: "اینجا خانه‌ی من است، فردا طلوع فجر، وعده‌ی دیدار من و شما همین جا ". می‌رود داخل و در را می‌بندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا، این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کرد به فردا. چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده‌ی من را تضمین کند در معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام. ایشان می‌فرماید: لحظه‌شماری می‌کردم. آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا، روی همان تل. پشتِ همان اتاقک. آمدم در بزنم، صدای ناله‌ی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد: وَلَدی! وَلَدی. پسرم، پسرم. در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود. گفتم: خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه‌ی من است و با من وقت ملاقات گذاشته. این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود، الآن پیشِ پای شما از دنیا رفت. وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: واأسفا! دیر رسیدم... یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم، این خاطره را نقل کرده بود از دوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع) به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه‌ی من عاریتی است، عبای من عاریتی است. فردا جلوی چشمانِ من، عبا و عمامه را گذاشت و رفت. می‌خواست به من بگوید: شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت، عاریتی است؛ ریاست، عاریتی است؛ خانه‌هایتان، عاریتی است؛ پول‌های حسابتان، عاریتی است؛ وجودتان، عاریتی است؛ سلامتی‌تان، عاریتی است. هر چه می‌بینید، عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریه‌ها نبندید. این‌ها را یا ا
ز شما می‌گیرند. یا حوادث، یا وارث می‌برد. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید. مریضی می‌آید می‌فروشند خرجِ درمان می‌کنند. غیرازاین است؟ 🆔@hadaegh
❇️⇦ چند چیز از چیزهایی که باعث فقر و تهیدستی می شود که از جمله↯↯ 1❗️لخت از بستر خواب برای ادرار به دستشویی برود 2❗️ با حالت جنابت غذا بخورد 3❗️ هنگام غذا دستش را نشوید 4❗️ به خورده نان بی حرمتی کند 5❗️ شب خانه را جاروب کند 6❗️ باقی گذاشتن تار عنکبوت در منزل 7❗️ نماز را سبک بشمارد 8❗️ لعن و ناسزا گفتن به اولاد 9❗️ دروغ گفتن 10❗️ در حمام ادرار کردن 11❗️ با حرص غذا خوردن 12❗️ در حال غذا خوردن به اطراف نگاه کند 13❗️ بین نماز مغرب و عشا بخوابد 14❗️ قسم دروغ خوردن 16❗️ با فامیل قطع رابطه کند 16❗️ گوش کردن آهنگ غنایی 📚مفاتیح الجنان 📚بحارالانوار 📚نهج البلاغه ┏━━✨✨✨━━┓ 🍃 🍃 ┗━━✨✨✨━━┛ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
‌ 🔴حتما بخوانید برای تسلیت گفتن به یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خودرا ازدست داده بودند رفتم.. پدر میت خدا رحمتش کند بلندشد وکنارم نشست ودستم را دردست خودش گرفت وگفت: ای فلانی..این تقاص ظلم وستمی هست که 30سال قبل مرتکب شده بودم.. وهنوز هم دارم عواقبش و بلا ومصیبتهایش را می چشم.. 30 سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو.. ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پز میدادم... یکی از روزها سگی را دیدم که چند تا ازتوله هایش هم باهاش بود..باخودم گفتم بزار یکی ازتوله هایش را جلو چشمانش باماشین زیر بگیرم تاعکس العمل وآه وناله مادرش راببینم.. وهمین کار راکردم.. توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون وتکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد.. ومادربخت برگشته داشت پارس میکرد وفریاد وشیون سرمیداد ومن نگاهش میکردم ومی خندیدم... ازآن روز همه بلاها درتعقیب من بود بدون توقف.... هر روز یک مصیبتی برمن نازل میشد.. وآخرین وسخت ترینش دیروز بود که محبوبترین وعزیزترین پسرانم وجگرگوشه ام که تازه ازدبیرستان فارغ شده وآماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی وآرزوهایم رامی دیدم..درجلو چشمانم پرپرشد ماشینم راکنارجاده متوقف کرده واو را برای گرفتن چند تا فتوکپی ازاونطرف خیابون.. پیاده کردم وازشدت حرص و محبتم به اوکه نگرانی سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم وازخلوت بودن خیابون مطمئن شدم..وبهش گفتم حالا ازخیابون رد شو.. ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت وخون او لباسم را رنگین کرد.. ومن نگاهش میکردم وگریه وآه وناله سرمیدادم.. اونجا بود که به خدا قسم همان سگ جگرسوخته درجلوچشمام ظاهرشدواون بلایی که 30 سال قبل سرش آوردم بیادم اومد.. قصه ای سرشارازعبرت.. که خداازظالم انتقام مظلوم رامیگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته وسگی باشد..دیر یازود.. عبرت بگیریم لی به کانال بهلول عاقل بپیوندید🔽 ❥↬ @bohlool_aghel ❥↬ @ostad_dehnavi ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
✅تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ ✍بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد. وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد. "حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد. عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل اومی نویسند. پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که : خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند، لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا " 🌟اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده... 📚 از سخنان مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) ‌. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد ✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راه‌های نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم، 🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل می‏کند که: در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی می‏کرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت. همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم. دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده‏ اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم. در راه پیر مردی را در مغازه‏ای دیدم که تعدادی در اطرافش جمع‏اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است، با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم. او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید، پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟ سیده می‏گوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانه‏اش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم. در نیمه‏ های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد. در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو می‏رود و پیامبر(ص) از او روی می‏گرداند عرض می‏کند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض می‏کنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید. پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟ در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود می‏زد و می‏گریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است. شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمی‏گذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: می‏خواهم این هزار دینار را به او بدهم. گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمی‏پذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیده‏ای من هم دیده‏ام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است. سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان ‏شده ‏ایم 📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج‏2، ص: ۴۴۵ ┏━━✨✨✨━━┓ ❄️ ❄️ ┗━━✨✨✨━━┛ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi