eitaa logo
کانون فرهنگی حضرت قائم (عج) مسجد جامع جلال‌آباد
77 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
10 فایل
تمام اخبار و اطلاعات کانون فرهنگی هنری حضرت قائم (|عجل ا...) مسجد جامع جلال آباد در این کانال قرار میگیرد
مشاهده در ایتا
دانلود
✅خاکشیر ✍خواص «خاکشیر» دفع سنگ کلیه درمان ضعف معده درمان لک‌های صورت درمان تورم لوزه ها بهبود جوش صورت درمان مشکلات کبدی بهبود یبوست 💥صبح ناشتا یک لیوان خاکشیر+عسل+لیمو با آب گرم. ☜【طب شیعه】 🇮🇷مرکز طب اسلامی 🍏👉🏻@markaz_teb 🍎
✍استفاده از دوسین، مخلوط‌ عسل۳ واحد سیاهدانه نیم‌کوب ۱ واحد 👌هر۸ ساعت ۱ ق.م، اگر درد شدید باشد هر ۴ساعت ۱ ق.م 📚 استاد خیراندیش 🇮🇷مرکز طب اسلامی 🍏👉🏻@markaz_teb 🍎
👌درمان با طب سنتی کبد چرب👈زرشک،شاتوت،آب انار بیخوابی👈موز،گیلاس پوکی استخوان👈سنجد+ماست سردرد👈فلفل قرمز,شربت آبلیمو دلپیچه👈دم کرده زیره 🇮🇷مرکز طب اسلامی 🍏👉🏻@markaz_teb 🍎
تکنیکی معجزه بخش برای رفع درد زانو 👌 خوردن هویج برای تسکین زانو درد در حقیقت یکی از روش های درمانی طب سنتی چینی به شمار می رود. هویج های نارنجی سرشار از بتاکاروتن و ویتامین A، دو ماده ی ضد التهاب قوی هستند، ویژگی ای که این ماده ی غذایی را برای تسکین درد زانو کارساز کرده. برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از فواید هویج ببرید باید آن را به صورت پخته میل کنید، اما اگر از خوردن هویج پخته خوش تان نمی آید، خوردن خام آن ها هم ایرادی ندارد. برای کاهش زانو درد سعی کنید روزانه ۲ وعده هویج مصرف کنید. ‌ 🇮🇷مرکز طب اسلامی 🍏👉🏻@markaz_teb 🍎
این مدت توی خونه هم زیاد صحبت می‌کردیم من اواخر سعی می‌کردم‌غذاهای خوب درست کنم بماند که خراب میشد و چقدر میخندیدیم ‌از بازی های پلی استیشن ها تا پیاده روی ها هرچی روزها بیشتر می‌گذشت دلم بیشتر می‌گرفت یاد حرف بابام می افتادم که می‌گفت پشیمون نمیشی نوزدهم شهریور ماه بود شب آخر گاهی من نگاه محسن میکردم گاهی اون زیرچشمی نگاهم میکرد‌بغض بدی گلومو گرفته بود‌ ولی جرأت حرف زدن هم نداشتم همینجوری با سکوت من گذشت وشد بیستم محسن گفت آماده ای؟‌به سختی سرمو تکون دادم نگاه سنگینی کرد و سوئیچ وبرداشت منم پشت سرش همینجور توی خیابونا میچرخیدیم بی هوا ولی با سکوت محض يکم بعد پیاده شد و دوتا آب هویج بستنی خرید وقتی نشست تو ماشیت پرسیدم خوشحالی؟ گفت خوشحالی من که مهم نیست‌ تو چی الان خوشحالی گفتم نه!
💞 🔸أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ ؟ 📖 کجاست آن مولایی که خداوند او را برای ریشه‌کن کردن ظالمان مهیا کرده است؟! 📚 دعای ندبه. 🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
✍ میرزا اسماعیل دولابی (ره) : وقتی مادر از روی محبٺ ، لباس ڪثیف بچه را بیرون آوردہ و او را به حمام می برد و می شوید بچه گریه میڪند. خدا هم وقتی با ابتلائاٺ می خواهد بنده اش را پاڪ ڪند ، چون جاهل اسٺ ، گریه و ناله می ڪند.
قسمت اول ما از اون خانواده هایی بودیم که زیاد وضع مالیمون خوب نبود شش تا بچه بودیم و پدرم به سختی خرج خونمون رو درمی آورد. چهارتا بچه اول دختر، دوتا پسر هم ته تغاری و کوچک بودن. اولین دختر خانواده من بودم. فرزند ارشد. میدیم که پدرم فقط پنج ساعت تو روز می‌خوابه و بقیش و با تمام توان کار میکنه... من بیست و سه سالم شده بود توی تمام این مدت کمک مادرم فرش می‌ بافتم تا کمک خرج خانواده باشم. این اواخر دستم تند تر شده بود و هر وقت یه فرش رو تموم میکردم یه شادی خاصی توی خانواده راه می افتاد. بچه ها می‌تونستند لباس جدید یا یه خوراکی بخرن. با این وجود هر فرش بیشتر از 8 ماه طول می‌کشید. همه خواستگارام هم سطح خودم و گهگاهی حتی پایینتر از سطح ما بودند.
🔶نکات همسرداری | از داشتن احاطه و اعمال کنترلی سخت گیرانه بر روی همسر خود بپرهیزید 💑در یک رابطه زناشویی مشروع و حقیقی که بر پایه صداقت و تعهد شکل گرفته باشد، کنترل و نظارت شدید معنا نمی یابد و همه این اعمال نشان از بی اعتمادی و شک داشتن به انتخابات همسر می‌باشد. 🤷🏻‍♂ 🧏‍♂زوجی خوشبخت خواهند بود که با اعتماد و اطمینان کافی از عملکرد هم، یکدیگر را در انجام امور مختلف در زندگی آزاد گذاشته و وقت خود را بیشتر صرف بررسی رفتار و عملکرد خود می‌کنند. 📲@moshavereh_onlin .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این سه عمل آسان جان دهیم! 🎙 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔜 @avaye_marg
قسمت دوم همه رو رد کردم تا یه روز یه پسر سی و پنج ساله پولدار اومد خواستگاریم. موافق بودم دوست داشتم پولدار باشم و به پدر و مادرمم کمک کنم. نگاه حسرت بار داداشام به خوراکی های مغازه رو یادم نمیرفت برای همین بدون فکر به پدر و مادرم گفتم قبول میکنم. از اول به فريبرز گفتم جهاز و سیسمونی خبری نیست مادرم به خاطر این حرف کلی سرزنشم کرد اما من نمیخواستم بیشتر از این به خانوادم فشار بیاد. روز عروسی به همین سرعت رسید... شب عروسی رسید.... هیچ تصوری از زندگی آیندم نداشتم فقط میخواستم یک کمکی به خانوادم کنم. جشن مختصری برگزار شد. یک هفته از عروسی گذشت توی این یک هفته متوجه شدم فضای این خونه بزرگتر هست ولی هوای خونه متفاوته دیگه اون محبت و عشق بین اعضای خانواده خبری ازش نیست..