eitaa logo
🕊️کانون شهــید عــباس دانشـگر 🕊️
1.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3هزار ویدیو
170 فایل
﷽ مشخصات شهید: 🍃تولد:۱۸ / ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠ /۰۳ /۱۳۹۵ محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه مزار:امامزاده علی اشرف"؏"سمنان لقب:جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل راه ارتباطی: @shahiddaneshgaram گروه ارتباطی: https://eitaa.com/joinchat/3542745432C26c342ba35
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿وَجاهِدوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ🌿 🔹۱۰۰ نفر از جهادگران قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر و دانشجویان دانشگاه های شهرستان در یک بازه سه روزه به روستاهای گرماب و تیگاب از توابع شهرستان قاینات اعزام شدند 🔹لازم به ذکر است در اردو بهار خدمت اقداماتی نظیر : _عمرانی _فرهنگی _فنی مهندسی _آموزشی _مشاوره و روانشناسی _رنگ آمیزی _علوم قرآنی و مذهبی _خیاطی و بافتنی _تربیت کودک _حقوقی _غربالگری _مامایی _دندانپزشکی _ویزیت پزشک _آموزش بهداشت صورت خواهد گرفت ... 🗓۱۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ 🌿 🌿 🌿 📌قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر |@kanoon_shahiddaneshgar|
🔹پس استقرار در محل ،همزمان با مراسم افتتاحیه و بیان فلسفه کارهای جهادی و همچنین رویداد جهادگران پیشران ویژه توانمند سازی جهادگران در روستای تیگاب ، مقدمات فعالیت های بهداشت و درمان ( غربالگری دندانپزشکی ) در روستای گرماب صورت پذیرفت . 🗓️ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ 🌿 🌿 🌿 📌قرارگاه جهادی شهید عباس دانشگر |@kanoon_shahiddaneshgar|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠 خانم رحیمی، استان خراسان جنوبی خرداد سال ۱۴۰۰ بود که با شهید دانشگر عزیز آشنا شدم. مثل بسیاری از دوستان عباس، من هم از طریق فضای مجازی او را شناختم. به‌دلیل مشغله‌های درسی، از آن زمان کم‌وبیش و ناپیوسته شروع به جمع‌آوری اطلاعات دربارۀ ایشان کردم. اما از زمان شروع سال تحصیلی کم‌کم به این فکر افتادم که خوب است با اطلاعاتی که به دست آوردم، دیگران را هم با شهید آشنا کنم. به روش‌های مختلفی فکر کردم که چطور می‌توانم کاری برای عباس عزیز انجام بدم. تصمیم گرفتم از مدرسه و کلاس خودم شروع بکنم. به معاون پرورشی مدرسه پیشنهاد دادم که عکس‌های شهید دانشگر را کپی بگیرم و روی دیوار مدرسه نصب کنم؛ هرچند قدری اذیت شدم، چهار عکس A3 رنگی آماده شد و من عکس‌ها را به همراه مختصری از زندگی‌نامه و یادداشت‌های شهید روی دیوار مدرسه نصب کردم. صبح روزی که قرار بود عکس‌ها را به مدرسه ببرم، خواب شهید را دیدم. همان‌طور که من مشغول چسباندن برگه‌هایی رنگی روی یک مقوای سفید بزرگ‌تر بودم، عباس‌جان به دیوار تکیه داده بود و با لبخند به من نگاه می‌کرد. این خواب آن‌قدر طبیعی بود که لحظه‌ای در اواسط کارم، با خودم فکر کردم که شاید دارم خواب می‌بینم... آن‌قدر اطرافم طبیعی بود که پاسخ خودم را این‌طور دادم: نه! این که خواب نیست! بیدارم... 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯