۳۱ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
🔹حسین دشتابی :
قصۀ عاشقی من و شهید عباس از پیادهروی اربعین سال ۱۳۹۷ شروع شد. قبل اربعین از دوستانم دربارۀ رفاقت با شهدا مطالبی شنیده بودم و خیلی دنبال این بودم که من هم یک رفیق شهید داشته باشم.
یک روز در قرارگاه خادمالشهدای شهرستان جهرم، یکی از رفقایم دربارۀ شهید دانشگر صحبت کرد و من هم که تازه خادمالشهدا شده بودم، آنجا اسم شهید عباس دانشگر را شنیدم.
در ایام اربعین حسینی، در مسیر پیادهروی نجف تا کربلا، با چند نفر از دوستانم همراه شدم. همانطور که در طول مسیر قدمبهقدم بهسمت حرم امامحسین(علیهالسلام) میرفتیم و گرم صحبت بودیم، نگاهم به عکس یک شهید افتاد که روی کولهپشتی یکی از زائرها سنجاق شده بود. قدری که جلو رفتم، دیدم عکس شهید عباس دانشگر است. پایین عکس هم نوشته بود: «بهنیابت از رفیق شهیدم، تکتک قدمهایم را نذر ظهورت میکنم. یا حجةابنالحسن». محو عکس عباس شده بودم. در ذهنم به شهید عباس فکر میکردم که رفقایم جلو افتادند و گمشان کردم. داشتم به این فکر میکردم که بروم جلو و از این زائر خواهش کنم آن عکس را بدهد به من. نمیدانستم چطور ازش بخوام و از کجا شروع کنم.
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🔊 صدای اذان که در دانشگاه میپیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا میکرد. از جلوی در هر اتاقی که رد میشد و میدید که سرباز ها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه میگفت: " کار تعطیل! " اگر همکارانش را هم میدید، غیر مستقیم آن ها را به نماز دعوت میکرد و میگفت: " ما رفتیم نماز! " جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد میشد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت میکرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار میشدم، میدیدم که عباس رفته است. برای خواندن نماز شب به اتاق خودش میرفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد.
#خاکـریزخاطـرات #پاسدار_مدافع_حرم
#نماز_را_سبک_نشماریم #مکتبشهیدعباسدانشگر..
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۳۷ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
...بعد از احوالپرسی گفتم آشنایی با شهید عباس من را کشانده به تلاش برای ورود به دانشگاه امامحسین(علیهالسلام). لطفاً سر مزار شهید برای من دعا کنید تا به هدفم برسم. در کمال ناباوری گفتند که «اتفاقاً الان دارم میرسم سر مزار عباس.»
گفتم: «۲۷ تیر تولدمه و امروز ۲۰ تیره. من هدیۀ تولدم رو از عباس میخوام.»
گفت: «انشاءالله.» بعد کلی التماس دعا گفتم و خداحافظی کردم.
شش روز گذشت. روز ۲۶تیر۱۳۹۷ حوالی ساعت ۵ عصر گوشیام زنگ خورد. شماره خصوصی بود. با تعجب جواب دادم. گفتند: «فردا به گزینش سپاه بیا.» باورم نمیشد. دقیقاً روز تولدم شهید عباس هدیهام را فرستاد. فردایش وقتی رفتم گزینش، فردی که مشخصات شناسنامهایام را بررسی میکرد، گفت: «چقدر خوششانسی که روز تولدت اومدی!» توی دلم گفتم: خوششانسی من رفاقت با شهید عباس بود که لطف خداوند و ائمه اطهار(علیهمالسلام) شامل حالم شد.
وارد دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) شدم. در محوطۀ دانشگاه در چندین نقطه عکس شهید عباس نصب است. در مدت دورۀ آموزشی که در دانشگاه بودم، هرجا عکس شهید را میدیدم برای شادی روحش صلوات میفرستادم.
علاقه به شهید عباس باعث شد به فکر برگزاری یک مراسم در شهرستان دزفول بیفتم. پیگیریها نتیجه داد و توانستیم با حضور فرماندهان سپاه و مسئولان شهر مراسم باشکوهی برای شهید بگیریم. در آن برنامه، جوانان زیادی با شهید عباس آشنا شدند. امیدوارم بتوانم رهرو راستین راه شهدا باشم و در این مسیر ثابتقدم بمانم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر