🟢 مزار شهید دریادار محمد ابراهیم همتی که روز شهادت ایشان به نام روز نیروی دریایی نامیده شده است، در امام زاده اشرف(س) و نزدیک مزار مطهر شهید عباس دانشگر است.
#سالگردشهادت_دریادارهمتی #روزنیروی_دریایی
#شادی_روحش_صلوات
🆔️ @daneshgar_95
کانال #شهید_عباس_دانشگر 🥀
🌷۲۷ آذر سالگرد شهادت آیت الله دکتر محمد مفتح ﴿رِضوانُ الله تعالی عليه﴾ ، در سال ۱۳۵۷ ، به دست گروهک تروریستی و منحرف فرقان ، گرامی باد.
💐 هدیه به روح مطهر این شهید والامقام و این دانشمند زاهد ، فاتحة مع الصلوات.
🌿 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌿
💠 ۲۷ آذرماه سالروز شهادت شهید مفتح سمبل وحدت حوزه و دانشگاه گرامی باد.
🌹#شادی_روحش_صلوات
┄┅•➰🍃🌸🍃➰•┅
#مادربزرگ_شهید
#شادی_روحش_صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#پیام_تشکروقدردانی
#پدرشهید
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
📸 دیشب | مراسم وداع با پیکر عالم ربانی شهید آیتالله سلیمانی در بابلسر
🇮🇷 #شادی_روحش_صلوات
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
🌷کانون شهیـد عباس دانشگر🌷
🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
۷۹
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش اول
محبت شهید به همکاران
👤مهرداد پاکار
زمانی که عباس در دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) بود، متوجه میشدم گاهی آخر هفتهها به خانۀ مادربزرگش به شهرستان ورامین میرود. یک روز با خودم گفتم حالا که چند سالی از شهادت عباس میگذرد، خوب است من بهنیابت از شهید عباس به احوالپرسی مادربزرگش بروم. روز جمعه ۱۴۰۰/۹/۵ بود. با همسرم به شهرستان ورامین رفتیم. وقتی وارد خانه شدیم، مادربزرگ شروع به اشک ریختن کرد. گفت: «دیشب که شب جمعه بود، داشتم دعای کمیل میخوندم. چشمم به عکس عباس افتاد. بهش گفتم شبهای جمعه میاومدی خونهم و با اومدنت خوشحالم میکردی... . امروز که شنیدم شما میخواهد بیایید، با خودم گفتم گویا عباس درددلم رو شنیده. خیلی خوشحال شدم و یاد اون روزها دوباره برام زنده شد.»
حدود یک ساعتی آنجا بودیم و بعد بهسمت تهران حرکت کردیم. فردای آن روز، به من خبر دادند که مادربزرگ عباس رؤیای صادقهای دیدهاند.
مادربزرگ عباس نقل کرده که همان شب موقع استراحت صد صلوات بهنیت عباس فرستادم. رو به عکس عباس گفتم: اگر ثواب این صلواتها به تو میرسه، به خوابم بیا و به من خبر بده. صد صلوات هم برای برادر شهیدم غلامرضا سالار نیت کردم. هنوز صلواتها را تمام نکرده بودم که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم که آقای پاکار به خانهام آمده و میگوید ثواب صلواتها به عباس رسیده. سؤال کردم: «شما از کجا میدونید؟» در همین حال دیدم آقای پاکار دفتر قرمزرنگی دستش است و نامهای در دفتر است. میگوید عباس با این نامه به من خبر داده. خواستم نامه را بگیرم که از خواب بیدار شدم.»
◾ #شادی_روحش_صلوات
...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
مادربزرگ عباس نقل کرده که همان شب موقع استراحت صد صلوات بهنیت عباس فرستادم. رو به عکس عباس گفتم: اگر ثواب این صلواتها به تو میرسه، به خوابم بیا و به من خبر بده. صد صلوات هم برای برادر شهیدم غلامرضا سالار نیت کردم. هنوز صلواتها را تمام نکرده بودم که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم که آقای پاکار به خانهام آمده و میگوید ثواب صلواتها به عباس رسیده. سؤال کردم: «شما از کجا میدونید؟» در همین حال دیدم آقای پاکار دفتر قرمزرنگی دستش است و نامهای در دفتر است. میگوید عباس با این نامه به من خبر داده. خواستم نامه را بگیرم که از خواب بیدار شدم.»
◾ #شادی_روحش_صلوات
...#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
شبی زمستانی در سال ۱۳۷۱ بود که در یک مجلس ذکر مصیبت شرکت کرده بودم. آن شب برادر سید عباس تقوی، مداح اهل بیت علیهم السلام، ذکر مصیبت باب الحوائج حضرت عباس علیه السلام را می خواند و من بسیار منقلب شده بودم. یادم هست که گوشه ای از مجلس با حضرت عباس علیه السلام نجوا میکردم و در همان حال و هوا بودم که نام فرزندی که در راه دنیا بود را انتخاب کردم. پیش از آن مجلس، در ذهنم اسم هایی را ردیف کرده بودم اما، آن شب، تصمیم گرفتم که نام فرزندم را «عباس» بگذارم. با مادرش مشورت کردم و او هم پذیرفت. آن روزها گمان نمی کردیم که عباس، مثل صاحب نامش، در راه دفاع از حرم به شهادت خواهد رسید.
👤به نقل از↓
″ حاجمومندانشگر ،پدرشهید ″
📚برگرفته از کتاب↓
″ لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۱ ″
#خاکــریزخاطـرات #برادر_شهیدم
#پاسدار_مدافع_حرم #شادی_روحش_صلوات
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
تابستان سال ۱۳۹۲ بود برای تفریح به روستای پرور رفته بودیم در راه برگشت عباس پشت فرمان نشست وسط راه ناگهان توقف کرد و از ماشین پیاده شد با نگاهم دنبالش کردم رفت وسط جاده و سنگی که ممکن بود برای ماشینها خطرآفرین باشد را از سر راه برداشت در همین حال ماشین که توی سرازیری قرار گرفته بود شروع به حرکت کرد که پدر شوهرم به موقع ترمز دستی را کشید وقتی برگشت بهشوخی به او گفتم شما میخواید برید بهشت حداقل ما را نفرستید جهنم چیزی نگفت فقط لبخند زد ...
🔗به نقل از ↓
″ همسر برادر شهید ″
📚بر گرفته از کتاب↓
" لبخندیبهرنگشهادت ،فصل۱۵ "
#خاکــریزخاطـرات #شهید_عباس_دانشگر
#برادر_شهیدم #شادی_روحش_صلوات