آغاز سنجش نوآموزان بدو ورود به دبستان و پیش دبستان
به اطلاع هم وطنان عزیز می رساند سنجش نوآموزان بدو ورود به دبستان و پیش دبستان سال تحصیلی 1403-1402 از تاریخ اول بهمن ماه 1401 آغاز شده است. در این دوره نوبت گیری توسط والدین دانش آموز و از طریق درگاه های معرفی شده صورت می گیرد. والدینی که فرزند آنها اول مهر سال 1402 به سن مدرسه می رسند (متولدین نیمه دوم 1395 و نیمه اول 1396) می بایست هر چه سریع تر با مراجعه به درگاه های معرفی شده و انتخاب نزدیک ترین پایگاه سنجش به محل سکونت خود، با استفاده از فایل راهنما و فیلم آموزشی نوبت گیری، نسبت به اخذ نوبت و انجام سنجش در پایگاه مربوطه اقدام نمایند.
شایان ذکر است نوبت گیری صرفاً به صورت اینترنتی و با شماره تماس متعلق به کد ملی والدین صورت خواهد گرفت و پایگاه های سنجش تا خرداد ماه 1402 جهت انجام سنجش فعال خواهد بود. درگاه های ثبت نام :
آدرس:https://my.medu.ir (درگاه پنجره خدمات الکترونیک وزارت آموزش و پرورش)
آدرس:https:// my.gov.ir (درگاه پنجره ملی خدمات دولت هوشمند)
#داستان_شب
🔊زنگولهای بر گردن
میگویند آقامحمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته،بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش زنگولهای آویزان میکرده وآخر رهایش میکرده.
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسار دَویده وحشت کرده اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. میماند آن زنگوله!
از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
دیگر نمیتواند شکار کند چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند
از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته»میکند، «آرامش» را از او میگیرد
این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. فکر و خیال رهایش نمیکند!
زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکارمنفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله!
📣 راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتتاح نمایشگاه دستاوردهای هنرجویان هنرستان های فنی حرفه ای و کاردانش دخترانه ناحیه ۴
با حضور کارشناس مسئولان و کارشناسان محترم فنی حرفه ای و کاردانش ناحیه ۴و اداره کل و کارشناس محترم فرهنگی پرورشی ناحیه ۴ و معاونت محترم متوسطه ناحیه ۴
یا اباصالح ...
برف ببارد یا باران، تفاوتی ندارد...
برای باور زمستان،
جای خالی شما کافی است.
هنگام بارش باران
برای تعجیل در ظهور
بهار عالَم هستی
دعا کنیم🤲
♥️ اللهم عجل لولیک الفرج ♥️
@kanoonfarhangiemam
امروز چهارشنبه ۲۶ بهمن
بازدید دانش آموزان
آموزشگاه شهید میثمی
از نمایشگاه
دستاوردهای هنرستان ها و کانون فرهنگی تربیتی امام خمینی (ره)
@kanoonfarhangiemam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 نمونه های پیکسل 😍
قراره هنرجوهامون ازشون ایده بگیرن و تمرین کنن ...
جلسه ی پنجم کلاس جواهر دوزی با خوبی و خوشی به پایان رسید.
منتظر کارهای زیبای هنرجوهامون هستیم ...
@kanoonfarhangiemam
جواهردوزی
👈 کوئیلینگ ✅
شامل ساخت گل و برگ و اشکال کاربردی
👈 درباری دوزی✅
شامل دوخت های حاشیه ای ، شمسه دوزی ، گل لوتوس، کارهای چند لایه و تلفیق سنگ و نگین و مروارید و...
👈 شفق دوزی✅
👈 مرصّع دوزی✅
شامل آموزش انواع دوخت و کار با متریال سنگ ، نگین ،مروارید ، سرمه ، منجوق ،ملیله،،پولک و ...
👈 دوخت گل سینه های فانتزی
👈 آموزش گلهای پارچه ای برجسته
مناسب لباس و تاج و کیف و ...
☎️37731939
@kanoonfarhangiemam
ثبت نام
دوره ی جدید کلاس سفالگری
آغاز شد
☎️ 37731939
☎️ 37737749
@kanoonfarhangiemam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای چاره ی هر کار
یا باب الحوائج
کار دلم شد زار
یا باب الحوائج
با کوله بار حاجتم
رو بر تو کردم
غم از دلم بردار
یا باب الحوائج
#داستان_شب
روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول
وضوگرفتن بودند..
که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.
ایشان پرسیدند:
چه کار می کردی؟ ....
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)!
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت...
تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود:
من یاغی نیستم
خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!...
فقط اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم....
بنده ایم....
اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده.....
لطفا همین جمله را از ما قبول کن.
🆔 @farhanghian_online
نه در گذشته زندگی می کنم
و نه از آینده باخبرم
آن چه دارم همین لحظه است
و همین لحظه برای من
عین زندگی و پر از نشانه های خوب است
#سلام_صبح_بخیر
🔴 جعفر پلنگ و غذای حضرتی
آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن:
زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش.
نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو📣 اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید🙄
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه
گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم.
به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....
اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد!
آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔
وقتی نا امید شدم و خواستمبه خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢
که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند
پیش شما اومدم😕
حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه😭یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم😇