شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت49 گذر از طوفان✨ نزدیک فروشگاه آقای واحدی پریسا کیف پولش رو باز
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت50
گذر از طوفان✨
_چرا نگفتی دیگه بدهی ها رو پس نمیدی تا کی میخوای سکوت کنی ناز بانوهم بتازه وخوش بگذرونه
_نمیشد بگم چون ادعاش میشه من وباباهم خرج داریم فقط خودش نیست الان حال بابا خوب نیست بخوام بهانه بدم دست ناز بانو سر وصدا راه بندازه تسویه کنم به سید میگم
_محمد آخر هفته حقوق میگیره همه بدهی تسویه میکنیم ،اون روز رو هم میبینم حرف میزنی یانه که بعید میدونم حرف بزنی و احتمالا دوبرابر بدهی که مونده دوباره به حساب اضافه میشه
_داداش تو چرا قرض مارو پس بده؟ سید تا آخر ماه صبرکن دنیا به آخر نمیرسه
_محمدخودش راضی پول بده تو هم لازم نیست نظر بدی خودم میدونه چی درسته چی غلط
_پریسا به گوش ناز بانو برسه آبرو جفتمون رو میبره خودم تسویه ش میکنم
_مگه حرف دیگه ای مونده بزنه هرچی دلش خواسته گفته، بزار بازم بگه نهایتش اینه یه خواستگاری وعقد وعروسی می افتیم
از حرفش جا خوردم وتعجب کردم
_چی داری میگی میخوای الکی الکی من وداداشت رو بی آبرو کنه
_وقتی همه چی رسمی وقانونی باشه بی آبرویش کجاست؟
شنیدن حرف هاش هر لحظه حالم روبدتر میکرد
_خواهش میکنم ادامه نده
_از چی میترسی ؟خانواده مارو مگه نمیشناسی
دستم رو به نشونه سکوت جلوی صورتش گرفتم
چند لحظه چشم هام رو بستم ونفس عمیقی کشیدم
_میدونی ته این حرف ها چی میشه ؟
سرش رو تکون داد
_خواستگاری اومدن مگه گناه؟
با ناراحتی وبغض گفتم
_نه گناه نیست بی آبرو شدن من ومحمد گناه اون وقت یه مهر تایید میخوره رو حرفهای ناز بانو همه میگن پس چیزی بینشون بود که زن باباش میگفت میگن راست میگفت ترانه بخاطر دیدن محمد میرفته خونه پریسا اینا بس کن
اصلا رو چه عقلی رفتی از بدهی خونه ما پیش داداشت حرف زدی
اشتباه کردم اجازه دادم الانم نصف پولش رو بدی
دستش رو روی صورتم گذاشت اشک های که از چشم هام سرازیر شده بود رو پاک کرد
_اگر قبول نمیکردی خودم میبردم پس میدادم هرکاری هم که بدونم درسته انجام میدم حرف مردم وناز بانو هم برام مهم نیست
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
.
.
وَمحالاتِرضا..
یعنیتواوجدلتنگیودرموندگی
دقیقاازجاییکهتصورنمیکنی
دعوتشیحرمسطان(:💔
#اللهمالرزقناهمچینحالی..
🍃🌺🍃
گاهی میشد پول توی جيبش را میبخشيد و جيبش خالی میشد يا يک خانواده مستمند را شناسايی میکرد و میآمد و كابينتهای خانه را باز میكرد و به من میگفت: « مادر اینجا چقدر قند داری يا چقدر برنج داری؟! خيلیها هستند كه به نانِ شبشان محتاجند.»
من می فهميدم كه منظورش بخشيدن بخشی از اين اقلام به مستمندان است. بعد، من را همراهش میبرد و دو نفری به درب خانه آنهایی كه شناسايی كرده بود، میرفتيم و مخفيانه كمكشان میكرديم.
✍راوی: مادر #شهید_مجید_سلمانیان🕊🌹
#ختمدهصلواتیکحمدیکتوحید
هدیه به
#شهیدمجیدسلمانیان
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #سردارحاجیزاده: خواص و سلبریتیهایی که اطلاعات ندارند شبههافکنی نکنند؛ چون اگر با حرف آنها خون از دماغ کسی بیاید باید پاسخگو باشند.
🔹تیراندازی، چاقوکشی و پرتاب کوکتل مولوتوف اعتراض و دعوای خانوادگی نیست، جنگ است.
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت50 گذر از طوفان✨ _چرا نگفتی دیگه بدهی ها رو پس نمیدی تا کی می
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت51
گذر از طوفان✨
یه لیوان برداشتم داخلش آب ریختم دوتا قرصی که دکتر برای شب تجویز کرده بود رو برداشتم از آشپزخونه بیرون رفتم
چند ضربه به در اتاق زدم صدای بی حال بابا بلند شد
_ترانه بابا بیا داخل
در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم نگاهی به دور ور اتاق انداختم قبل از اینکه حرفی بزنم گفت
_نیلو آب بازی کرده سرتا پاش رو خیس کرده ناز بانو رفت لباساش رو عوض کنه
حواسش به بچه نیست بعدم سرما بخوره دردسر نگهداریش برای منه
کنار تخت نشستم و دست بابا رو گرفتم
_باباجون بشین قرص هات رو بدم بخوری
دستم رو محکم گرفت ونشست قرص هارو داخل دهنش گذاشت لیوان آب رو با دو نفس بالا کشید
_دستت دردنکنه عزیزدلم
_خواهش میکنم باباجون،نیم ساعت دراز نکش که قرص ها معده ت رو اذیت نکنه بعدش بخواب
_باشه دخترقشنگم
چند لحظه ای سکوت کرد و دوباره ادامه داد
_ترانه بابا ببخشید خیلی اذیت شدی
دستش رو بالا آوردم و بوسیدم به صورت مهربونش که خیلی زودتر ازسنش پیر شده بود زل زدم
_بابا اینطور حرف بزنی دلخور میشم ،کاری نکردم که اذیت شده باشم
_از بس خانمی درکت بالاست بیشتر از سنت میفهمی ،میدونم خیلی برات کم گذاشتم دعاکن بتونم سرپا بشم وبرات جبران کنم
_شما هیچ وقت برای من کم نذاشتید دیگه ام اینطوری حرف نزنید وگرنه ازتون دلخور میشم
باصدای باز شدن در اتاق چرخیدم
نازبانو با نیلو داخل اومـد
_بابا جون کاری نداری من برم بخوابم ؟
_نه عزیزم برو بخواب
خم شدم صورتش روبوسیدم شب بخیر گفتم
برگشتم داخل اتاق خودم در اتاق رو بستم بالشتی که گوشه اتاق بود رو برداشتم وسط اتاق انداختم ودراز کشیدم به سقف خیرشدم یاد حرفهای صبح پریسا افتادم
باید بهش اجازه ندم محمد بدهی رو تسویه کنه چند ساله من وپریسا دوستیم تاحالا اشتباهی از محمد ندیدم ولی فکرنکنم با این شرایط زندگی من این ازدواج سر بگیره باید کاری کنم ازفکر من بیرون بیاد
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
#سلام_به_ارباب✋🏻
🌤صبح ها را به سلامی
به تو پیوند زنم...
✨ای سر آغازترین روز
خدا صبح بخیر...
✨به امیدی که جوابی
ز شما می آید...
✨گفتم از دور سلامی به
شما، صبح بخیر...
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein