✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1134
گذر از طوفان✨
_خدا بخیر کنه، فکر کنم پریسا تا بشنوه عصبانی بشه.
_عه نورا ،خوبه کسری اینجا نیست وگرنه بدجور نا امیدش میکردی
یهوی خنده م گرفت
_آخه موندم این چطوری عاشق شده، پریسا یکبارم روی خوش بهش نشون نداده
ابروهاش رو بالا انداخت
_مگه باید روی خوش دید و عاشق شد؟
_بله
_بله؟مگه تو روی خوش به من نشون دادی مجنون شدم ؟
پشت چشمی نازک کردم
_قضیه ما فرق داشت
_چه زبونی داری ،بخوابیم صبح خواب نمونیم زودتر بریم دنبال کارها فردا تموم بشه.
_طاها؟
_جان دلم؟
_اول بریم دکتر اگر گفت برای سفر مشکلی نیست بعد بریم پیگیر پاسپورت بشیم
_الان کارهای پاسپورت انجام بدیم بهتره اگر رفتیم کربلا که خداروشکر، اگرم نرفتیم برای بعد از به دنیا اومدن دختر و پسرمون لازم میشه
_چرا مگه جایی میخوایم بریم؟
_چند وقت بعدش چهارتایی میریم
ذوق زده گفتم
_اینطوری که عالی ولی دوتا مشکل هست
سرش رو تکون داد
_چه مشکلی ؟
_تا بچه ها یکماهشون تموم نشه نمیشه رفت، میگن سفر برای نوزاد خطر داره .
_خب صبر میکنیم نزدیک دوماهگیشون میریم مشکل بعدی چیه؟
_با دوتا بچه کمی سخت میشه
لبخندی گوشه لبش نشست
_نگران نباش حواسم هست سخت نمیشه
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
7ـ نهادینه شدن اصول تربیتی.mp3
14.13M
🔹 درس هفتم: نهادینه شدن اصول تربیت
استادغلامی ✨🍃
#تربیت نسل مهدوی
هدایت شده از دُرنـجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره صدای ناله ی مردی کوچه را به آتش کشیده...
اگر میتوانی بمانی ...
بمان؛
تو خیلی جوانــــــــــــــــی ... 😔
🏴🏴🏴
#فاطمیه_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
هدایت شده از حضرت مادر
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1134 گذر از طوفان✨ _خدا بخیر کنه، فکر کنم پریسا تا بشنوه عصبانی
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1135
گذر از طوفان✨
چادرم رو روی سرم انداختم رو بروی آینه وایساد با طاها که لبخند به لب دست به سینه بهم زل زده بود روبرو شدم، کش چادرم رو مرتب کردم
_چرا اینطوری نگاه میکنی ؟
_چون جذبت بالاس
از تعریفش قند توی دلم آب شد
_چادر بهم میاد؟
جلو اومد دستهاش رو روی شونه هام گذاشت، دوباره به آینه زل زد
_تو هرچی بپوشی بهت میاد
چرخیدم سرم رو بالا گرفتم نگاهم رو به چشم هاش گره زدم
_این همه تعریف برای یه خانم باردار خوب نیست ها
دستهاش رو دو طرف صورتم گذاشت روی سرم رو آروم بوسید
_تعریف نیست خانُمم، واقعیته.
لبخندم عمیق تر شد، دستش رو روی کمرم گذاشت
_بریم
سرم رو تکون دادم کیف و موبایلم رو برداشتم ازخونه بیرون رفتیم
در راهرو رو باز کرد سوالی نگاهم سمت در طبقه پایین رفت
_مامان اینا نیستن؟
_چطور مگه؟
_آخه این چند وقت هر وقت که بیرون میریم ازش میپرسی کاری یا خریدی ندارن انجام بدی
آروم خندید
_نه عزیزم نیستن، مامان رفته دانشگاه بابا هم سر کاره .
سوار ماشین شدم به هلو های آویزون شده از شاخه های درخت خیره شدم
رد نگاهم رو گرفت
_پیاده شم برات بچینم؟
سرم رو چرخوندم
_نه دیر میشه ،هنوزم کامل نرسیدن .
ازحیاط بیرون رفتیم با بسته شدن در پاش رو روی گاز گذاشت و حرکت کرد
_هر وقت رسیدن با هم میایم داخل حیاط میچینیم
از حرفش به وجد اومدم
_چه خوب وقتی درختهارو میبینم یاد باغ آقاجون و درخت خونه پریسا اینا می افتم
کنجکاو پرسید
_داخل باغشون درخت چه میوه های رو دارن؟
_چند نوع میوه،سیب ،آلو ،گردو ،هلو،چند میوه دیگه هم هست ولی اونا خیلی ثمره ندارن
_عه چرا ؟
شونه م رو بالا انداختم
_نمیدونم
_شاید خوب بهشون رسیدگی نشده
_فکر نکنم، دایی و آقا جون خیلی حواسشون به باغ هست.
_پدر بزرگ اینا فقط زمین کشاورزی دارن؟
_نه یه باغ خیلی بزرگ دارن، باغ عمو اینام اطرافشه چند سالی میشه اونجا نرفتم
_چرا؟باغ رفتن که خوش میگذره
_بعد از دعوای که ناز بانو بین عمو اینا انداخت دیگه هر وقت دعوتمون میکردن نمیرفتیم
_دعوا چرا؟
_وقتی بابا رفت دکتر بهانه های ناز بانو شروع شد کی میخواد بره باغ رو آبیاری کنه کی میخواد به درختها رسیدگی انقد غر زد و بهانه گرفت که بابا به پدر بزرگ گفت میخواد باغ بفروشه اونام گفتن چون کنار باغ عمو جلیل عمو بخرش ،عمو قبول نکرد گفت یه باغبون بگیر حیفه ناز بانو گفت مگه چقد سود توی میوه های این چند تا درخته که حقوق یه باغبون بدیم ،هیچکی خبر نداشت که این همه شلوغ بازی برای اینه باغ رو به داداشش بفروشه،بابا هم قبول نکرد باغ رو داد به عمو ولی پولشو نگرفت گفت بریز به حساب یا سرمایه یه کاریش کن
نفسی کشیدم و چند دقیقه سکوت کردم
_بنده خدا بابا گرفتار چه آدمی شده بعدش چی شد؟
_ناز بانو هر جا رفت پیش عالم و آدم گفت برادرای صادق یه باغ داشتیم از چنگمون درش آوردن مفت مفت بردنش، به گوش زن عموم رسید یه اوضاع درست کردن بین بابا و عمو چند وقتی اختلاف افتاد بعدش بابا و ناز بانو هم دعواشون شد قهر کرد رفت خونه باباش
_خب همون موقع چطور متوجه نشدید برای زندگی نیومده
_باردار بود بقول عمه اینا اگر پای نیلو وسط نبود تکلیفش رو روشن میکردن ،دیگه مجبور شدن برن دنبالش برش گردونن که با کلی نقشه جدید سر خونه و زندگیش برگشت
آینده دروغ😱🙄🙄🙄
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1136
گذر از طوفان✨
نفس عمیقی کشید و ماشین رو گوشه خیابون پارک کرد
_خدا به دادش برسه برای این همه حق الناسی که گردن خودش انداخته
_کی؟
_زن بابات ،هر چی فکر میکنم نمیتونم باور کنم یه آدم چطور میتونه برای شریک زندگیش نقشه پلید بکشه و تا حد نابود کردن خانواده ش پیش بره و بدجنس باشه
_بقول دکتر حسادت و طعمه مال و دنیا رو اگر نتونی باهاش مبارزه کنی بلای جون و زندگی میشه
_آره واقعا خدا بهمون رحم کنه دچار اینطور خصلت های نشیم ،میتونی بیایی یا خودم برم هر وقت لازم شد باشی بیام دنبالت؟
لبخندی زدم
_نه میام ،ماشین بابا هر چند بار پیاده و سوار بشم سخت نیست
لبخند دندون نمایی روی لبش نشست
_فکر کنم باید دیگه ماشینش رو پس ندم
آروم خندیدم
_عه اینطوری که زشت میشه
_شوخی کردم، بریم تاشلوغ نشده زود کارمون تموم بشه بعدش بریم مطب
پیاده شدیم زیر نگاه و مواظبت طاها به اون طرف خیابون رفتیم وارد مجتمع شدیم
طاها سمت محضر روبروی دفتر پلیس بعلاوه ده رفت
_محضر چرا میریم؟
با شیطنت و صدای پایینی گفت
_چرا میترسی ؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم
_نخیرشم از چی بترسم
_خانوم چرا میزنی ،برای پاسپورتت باید محضری اجازه بدم
_عه چرا آخه ؟
با غرور خاصی گفت
_چون مالکت هستم
دلم قنج رفت سعی کردم لبخندم رو پنهون کنم و اخم نمایشی کردم
_مگه من اشیا هستم؟
_نخیر نور هستی ،روشنایی ،خیر و برکت
آروم گفتم
_بسه الان یکی بشنوه میگه دیونه شدیم
لبخندی کنار لبش نشست سمت آقای که پشت میز نشسته بود رفت
چند دقیقه بعد از اتاق مدیریت بیرون اومد
_کار اینجا تموم شد بریم
بلند شدم کنار گوشم با لحن شوخ طبعش گفت
_ باید یه جای امن برای پاسپورت پیدا کنم
با تعجب گفتم
_چرا؟
_یهویی قهر نکنی بزاری بری یه کشور دیگه
لبخند ژکوندی زدم
_چه چیزی گفتی فکر خوبیه ها
وسط حرف زدنش خنده ش گرفت
_عمرأ نمیتونی بری
ابروهام رو بالا انداختم
_از کجا میدونی که انقد مطمئن حرف میزنی
_چون دوستم داری
با جوابش ساکت شدم و به لبخندی اکتفا کردم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1136 گذر از طوفان✨ نفس عمیقی کشید و ماشین رو گوشه خیابون پارک ک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1137
گذر از طوفان✨
ماشین رو داخل حیاط رستورانی که قبلا باهم اومده بودیم پارک کرد ،پیاده شدیم و داخل رفتیم.
نگاهی به میز ها و تخت های سنتی انداخت
_کجا بشینیم ؟
به تختی که کنار گلدون های شمعدونی بود اشاره کردم
_به به چه گوشه دنج و با صفای رو انتخاب کردی
روی تخت نشستیم پیش خدمت لیست غذا به دست سمتمون اومد، بعد از سلام و خوش آمد گویی لیست رو سمت طاها گرفت
_چی میل دارید ؟
لیست رو باز کرد و سمتم گرفت
_چی میخوری ؟
نگاه گذری به اسم غذاها انداختم و انگشتم رو روی گزینه کباب ترش گذاشتم
لیست رو به پیش خدمت داد
_دوتا کباب ترش همراه با سالاد شیرازی و دوغ
سرش رو تکون داد و یاد داشت کرد
_چشم امر دیگه ای ندارید؟چای یا نسکافه یا قهوه ،قبل یا بعدش نمیخواید؟
نگاه طاها سمت صورتم برگشت آروم لب زدم
_نه
جواب رو به پیش خدمت منتقل کرد و رفت
به پشتی روی تخت تکیه زدم
_طاها خودت چای یا نسکافه نمیخواستی؟
_فعلا نه چطور مگه؟
_یه لحظه فکرم مشغول شد گفتم نکنه بخاطر من نخوردی
لبخندی گوشه لبش نشست
_تنهایی که بهم نمیچسبه،صبر میکنم رفتیم خونه میخوریم.
_خب اگر میخوای بگو بیارن میخورم
لبخند روی لبش عمیق تر شد
_پس اول چرا گفتی نمیخوری؟
_آخه مامان میگه یک ساعت قبل غذا و یک ساعت بعدش چایی نخور
_چرا ؟
_میگه قبلش بخوری با نوشیدنی معده ت پر میشه غذا نمیخوری ،بعد غذا هم آهنش از بین میره
با لحن شوخ طبعش گفت
_پس کلا تا خونه باید بیخیال چایی بشیم
آروم خندیدم
_امروز باید وسایل ببریم پایین؟
_آره فداتشم
به گل های شمعدونی خیره شدم صدای طاها بلند شد
_نورا خانوم
سرم رو چرخوندم سریع با گوشی توی دستش عکسی ازم گرفت
_عه ،چرا نمیگی میخوای عکس بگیری
_یهوی قشنگ شد
_ببینمش
گوشی رو سمتم گرفت با دیدن عکس لبخند روی لبم نشست
_آره قشنگ شد
_چشم هاش رو ریز کرد
_فکر کردی من حرف الکی میزنم؟
خندیدم
_نه
چند ثانیه سکوت کردم
_طاها؟
گوشی رو روی تخت گذاشت نگاهش رو به چشم هام داد
_جونم؟
_نمیدونم چطوری به بابا بگم برای سیسمونی باید دخترونه و پسرونه بخره
_اینکه ناراحتی نداره خودمون میخریم
با خنده گفتم
_نمیشه سیسمونی اول خانواده دختر میخرن، بعدشم بابا قبول نمیکنه دیروز هم عمه گفت داداش گفته جنسیت بچه مشخص بشه بریم خرید وسایل رو بخریم.
نمایشی پیشونیش رو خاروند
_پس با این اوصاف کاری از دستم بر نمیاد
با اومدن دوتا از پیش خدمت ها که غذا رو آوردن ساکت شدیم
آینده😍
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
سلام کشتی امن نجات نوکرها
سلام ای تو حیات و ممات نوکرها
سلام شاه دو عالم، سلام اربابم
سلام بر تو شد از واجبات نوکرها
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
#قتل وحشتناک عروس در شب نامزدی
ساعت ۵ صبح از خواب بیدار شدم و دیدم برق اتاق دخترم همچنان روشن است اولش فک کردم شاید با نامزدش بیدار مونده ولی وقتی از کنار اتاقش رد شدم با دیدن در نیمه باز دلم شور افتاد کمی که نزدیکتر رفتم دیدم دخترم با چشمانی باز از تخت آویزان است .سریع داخل اتاق شدم و .....
https://eitaa.com/joinchat/2606564098C696196bb0e
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🕊 *سلام امام زمانم*
دل مردهایم و یادِ شما جان میدهد به ما…
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما..!🙂🤍
#اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1137 گذر از طوفان✨ ماشین رو داخل حیاط رستورانی که قبلا باهم اوم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1138
گذر از طوفان✨
هزینه نهار رو حساب کرد و سمت ماشین رفتیم و سوارشدیم ماشین رو روشن کرد
_غذاشون خوب بود؟
_آره خوشمزه بود، مگه مال تو خوب نبود؟
پاش رو روی گاز گذاشت و حرکت کرد
نگاه مهربونی بهم انداخت
_یادت بار اولی که اومدیم چه اخمی کرده بودی با حرص میگفتی، آقای فروغی خوب گرسنه م نیست زودتر برگردیم شرکت کلی کار دارم،بعید میدونم با اون اخم و عصبانیت غذا خوردن اصلا طعم غذا رو متوجه شده باشی فقط تند تند غذا رو میفرستادی داخل معده ت، طفلک اونم زبون نداشت بگه حداقل دندون هات رو روی غذا بزار این برنج های سالم همینطوری پایین نفرست
سرم رو پایین انداختم و لبم رو به دندون گرفتم
_پس اون روز توام بخاطر من درست و حسابی غذا نخوردی
_وقتی کنارم اعصابت خرد میشد منم به جون خودم غر میزدم چرا قبولم نمیکنه ،چکار کنم دست از این یه دندگی و لجبازهاش برداره
نفسی کشید
_نمیخوام الان در مورد اون روزها حرف بزنیم و فکرمون مشغول بشه
اون روز رو یاد آوری کردم که بهت بگم
میخوام همه جاهای که قبلا رفتیم رو دوباره بریم نظرت چیه؟
سرم رو بلند کردم به نیم رخش خیره شدم
_اینطوری که کلا باید خونه نباشیم بعد مامان هم با غذای بیرون مخالف امروزم بگیم از بیرون غذا خوردیم احتمال زیاد ناراحت بشه
_مامان بخاطر خودت و بچه ها میگه بعدش اشکالی نداره
_میدونم بهم گفت اگرم توی این مدت یا هروقت دیگه غذا رستوران یا فست فود خوردی قبلش سوره تین بخون امروزم خوندم
لبخند ملیحی روی لبش نشست
_مادر شوهر و عروس این چند وقت چه رابطه ای خوبی باهم داشتید
لبخندم دندون نما شد
_مامان خیلی خوبی در حقم کرده ولی من هیچ کاری نکردم، حتی شاید باعث آزرده شدنش هم شده باشم ،شبهای که آقا طیب میمومد از حالت خبر میداد بنده خدا مامان حالش بد میشد و سعی میکرد بروز نده ولی من خوب نگرانیش رو حس میکردم
نفس عمیقی کشید سرعتش رو کمی بیشتر کرد
_اون روزها دوست داشتم محکم بزن توی دهنم ولی جواب سردش رو نشنوم بعضی وقتها که نگاهش رو ازم میگرفت دلم میخواست بمیرم ،ولی خب حق با مامان و بابا بود یه دختر معصوم و دوست داشتنی باید با عزت و احترام و حال خوب وارد خونه و زندگیم میشد ولی من با یه نفرت و حس بد آوردمت توی خونه م
دستم رو روی دستش گذاشتم و آروم صداش زدم
_طاها جان بقول خودت به اون روزها فکر نکنیم بهتره ،حال دوتامون گرفته میشه
دستم رو محکم توی دست مردونش گرفت
_ببخشید عزیزدلم نمیدونم چرا یهویی رسیدم به این حرف ها .
برای اینکه بحث عوض کنم گفتم
_چقد دیگه میرسیم ؟
_نزدیکیم ، این خیابون رد کنیم رسیدیم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
هدایت شده از حضرت مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایام_فاطمیه رو جدی بگیریم
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم.
برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی نکرد.
_علی
هموجور که با سر انگشتهاش ذکر میگفت گردنش رو به عقب چرخوند. خودم رو مظلوم کردم
_تو دیگه من رو دوست نداری؟
با تعجب ابروهاش بالا رفت و سرش رو سوالی تکون ریزی داد. دست از سبحانالله گفتنش برنداشت
_دیروز بیخودی من رو دعوا کردی
خندید و سرش رو تکون داد و کف هر دو دستش رو روی صورتش کشید و گفت
_انقدری که من تو رو دوست دارم...
_آدم یکی رو دوست داره بیخودی دعواش میکنه؟
_بیخودی بود؟!
_نبود؟
کامل سمتم چرخید
_نه نبود.به خاطر رضا اعصابم خورد بود یکم شلوغش کردم ولی بیخودی نبود.
نمایشی اخم کرد
_اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه داد میلاد رو ببری بیرون؟
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم
_الان باید توضیح هم بدم!
با خنده خودش رو سمتم کشید
_الان قاضی تویی؟ خب بگو چیکار کنم که از این حالت در بیای. حکمت چیه؟
ناراحت نگاهش کردم
_بغلم کن
ابروهاش بالا رفت و جوری که انگار یه بچه جلوش نشسته با عشق نگاهم کرد
_چه حکم قشنگی.
دست هاش رو ....
https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
شـــهــیــدانـــه🌱
سلام نمازم رو دادم و به علی که سرسجادهش ذکر میگفت نگاه کردم. برای رفتار دیروزش اصلا ازم دلجویی ن
بیا ببین این دختره چه دلبری میکنه از شوهرش😍🤣
هدایت شده از حضرت مادر
1_14755348983.mp3
3.5M
این شبا حال و هوای خونمون خیلی عجیبه
التماست میکنم بیشتر بمون علی غریبه