شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت119 گذر از طوفان✨ دوباره مشغول دسته بندی و مرتب کردن پرونده ها
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت120
گذر از طوفان✨
با انگشتم به تاریخ نوشته شده ی روی پرونده اشاره کردم وگفتم
_تاریخی که روی این پوشه نوشته شده خیلی قدیمی نیست
طیب کنجکاو سمتم اومد دستش رو دراز کرد پوشه رو ازم گرفت چند لحظه ای به تاریخ نوشته شده زل زد باصدای بلندی پرسید
_طاهر تاریخی که برای قرار داد برج عماد امضا کردیم چه ماهی بود
طاها نگاهی به کاغذهای نوشته شده روی میز انداخت و قبل طاهر گفت
_دهم آبان ماه چطور مگه؟
لبخند عمیقی روی لب طیب نشست و ذوق زده سمت طاها وطاهر چرخید با انگشت ضربه ای روی پوشه زد باصدای که خوشحالی توش موج میزد گفت
_پرونده ش پیدا شد
طاها وطاهر از شنیدن حرف برادرشون شوکه شدن مثل برق گرفته ها از سر جاشون بلند شدن با شتاب سمت طیب اومدن طاهر با چشم های پر از اشک و لبخندی که روی لبش نشسته بود پوشه رو از دست طیب کشید بازش کرد تند تند کاغذهای داخل پوشه رو زیر و رو کرد
_وای خدایا باورم نمیشه از دیروز کلا نا امید شده بودم استرس رای دادگاه بجونم افتاده بود که چکار کنم از این بیشتر شرمنده تون نشم خدا جواب نذر و نیاز هامو داد
طاها از خوشحالی نمیدونست چکار کنه یهوی پوشه رو از دست طاهر بیرون کشید مثل برادراش تک تک کاغذها رو چک کرد سمت طاهر چرخید و دستش رو بالا آورد
_بزن قدش
طاهر دستش رو بالا آورد و محکم روی دست طاها زد وبغلش کرد
_اگر همه چی نابود میشد تا عمر داشتم نمیتونستم توی صورت هیچ کدومتون نگاه کنم وهمیشه شرمنده تون بود
بهتره زودتر از جمع سه تا برادر برم راحتشون بزارم
چند قدمی عقب عقب رفتم وگفتم
_پوشه رو همین جا نگه میدارید؟
طیب از دل وقلوه گرفتن برادراش خنده ش گرفت وگفت
_ببخشید انقد شوکه شدیم وخوشحال فراموش کردیم شما اینجاید پرونده رو برمیداریم
_پس با اجازه تون من برم
_بفرمایید ممنون بابت این لطف بزرگی که در حق ما کردید
_خواهش میکنم وظیفه م بود
قبل از اینکه از اتاق بیرون برم صدای طاهر بلندشد
_ببخشید خانم نیکجو بجز این پوشه دیگه پرونده ای که قدیمی نباشه داخل پوشه ها نبود
برگشتم عقب سمتش چرخید
_یه پوشه سفید رنگ هم هست ولی تاریخ نداره
_لطف کنید بیاریدیش
_چشم
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌سردار سلیمانی
هم در حفظ خانواده خود حریص باشیم و هم در مقابل ولنگاری جامعه بی تفاوت نباشیم.
#پویش_حجاب_فاطمے
پدر از کودکش میخواد بگه امام حسین رو دوست نداره تا براش اسباب بازی بخره.
تصمیم کودک واقعا دیدنیه😍😭
https://eitaa.com/joinchat/2673672343Cc8cec83c1d
.گذر از طوفان
پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
#سلام_به_ارباب✋🏻
🌤صبح ها را به سلامی
به تو پیوند زنم...
✨ای سر آغازترین روز
خدا صبح بخیر...
✨به امیدی که جوابی
ز شما می آید...
✨گفتم از دور سلامی به
شما، صبح بخیر...
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
اَستَغفِر الله رَبی وَ اتوب الیه
استغفار پناهگاه انسان است.
یعنی وقتی گفتی استغفرالله در پناه خدا هستی، و کجا امن تر از آغوش خدا
❅“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد …. .
خدا کند فقط از جانب شما برسد….
نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .
خوش است خیر همیشه از
آشنا برسد…💞🦋
#چـــهـــارشــنـــبــه_هــای_امـام_رضــایـی...♥️
🌸🍃
🍃🌸
[وَألذینآمَنُواأشَـدُحُبـًّالِله.]
+وآنهاکهایماندارند،
عشقشانبهخداشدیدتراست!
🌸
🌸
🌱🌸🌱🌸
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت120 گذر از طوفان✨ با انگشتم به تاریخ نوشته شده ی روی پرونده اشا
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت121
گذر از طوفان✨
در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم خانم خادمی نگران گفت
_چی شد؟
خندیدم
_پرونده ای که گم شده بود پیدا شد
هیجان زده از روی صندلی بلند شد
_جدی میگی؟مدارک داخل پوشه ای که الان بردی بود؟
لبخندی زدم
_بله
دستم رو روی چسب کفشم گذاشتم خانم خادمی میز رو دور زد
_برم بگم خانم شفقت زنگ بزنه عمو کریم زودتر شیرینی رو بخره بیاره
قبل از اینکه سمت در بیاد با انگشتم به میز اشاره کردم
_ببخشید میشه اون پوشه سفید با دسته کلید روی میز رو بهم بدید
_چرا نمیشه عزیزم
پوشه و دسته کلید رو برداشت سمتم اومد دوتایی از اتاق بیرون رفتیم
در اتاق رو کلید کردم کلید رو داخل جیب مانتوم انداختم به طرف اتاق مدیریت رفتم
در بازه دیگه نمیشه در بزنم چطوری برم داخل کاش در اتاق بسته بود
طاهر با دیدنم جلوی در اتاق سریع از روی مبل بلند شد وسمتم اومد
دستم رو روبروش گرفتم
_بفرمایید
پرونده رو ازدستم گرفتم با قدم های تند خودش رو کنار طاها وطیب رسوند هر سه تا پرونده رو بررسی کردن طاهر که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت گفت
زنگ بزن کسری بگو مدارک پیدا شد پوشه ای که شرکت سهند درست کردن رو بده آقای عزیزی بیاره پایین چکش کنیم
طاهرنگاهی بهم انداخت وخوشحال گفت
_دستتون درد نکنه یه مژدگانی خوب پیش ما دارید الانم میتونید برید
_خواهش میکنم باید کارم رو انجام میدادم مژدگانی لازم نیست
"نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫