eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر این توییت قشنگه👌 حالا هم خدا رو شکر یکی یکی گاز ها برای هم وطنامون داره وصل میشه✌️
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 .
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه بنده باشیم؟ 🎙️ سخنران : مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انتشارپست‌ثواب‌جاریه‌در‌پی‌دارد🌹
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت121 گذر از طوفان✨ در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم خانم خادمی نگ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ روی مبل داخل سالن نشستم چند دقیقه بعد عمو کریم با جعبه شیرینی رسید خانم خادمی جعبه رو ازش گرفت و سمت آبدار خانه رفت صدای زنگ داخل شرکت پیچید خانم شفقت از روی صندلیش بلند شد و سمت در رفت از داخل چشمی بیرون رو نگاه کرد و در رو باز کرد پریسا سرحال و پر انرژی داخل اومد و سلام کرد وجواب گرفت با دیدنم لبخند زد و سمتم اومد دستش رو جلوم دراز کرد دستش رو گرفتم -‌خسته نباشی چرا اینجا نشستی؟ -فعلا کاری ندارم -عه پس پاشو بریم بالا من کلی کار دارم کمکم کنی تموم بشن آروم خندیدم -نگفتم که کار ندارم چند دقیقه دیگه باید برم پرونده ها رو چک کنم ‌-ای تنبل خان صبرکن برم پیش برادران فروغی یه آش برای آقای عزیزی بپزم با چند وجب روغن بعد میام حرف میزنیم یهوی صدای خنده م بلندترشد دستم رو روی دهنم گذاشتم -مگه چکار کرده؟ ‌-میام بهت میگم سمت اتاق مدیریت رفت چند ضربه به در زد با صدای بفرمایید گفتن طیب در رو باز کرد و داخل رفت در رو باز گذاشت چرا حواسم نبود بهش بگم در اتاق رو ببنده دوباره طاها قاطی میکنه چرا در رو باز میزاریم ،سعی کردم جلوی خندیدنم رو بگیرم که صدای پریسا رو بشنوم طاهر پرونده رو جلوی دست پریسا گذاشت -این پوشه رو ببرید بدید به آقای امیری پریسا پوشه رو برداشت وگفت -میشه یه سوال بپرسم؟ طیب دست به سینه وخونسرد گفت -بفرمایید؟ -آقای عزیزی برای چکاری اینجا استخدام شدن؟ هرسه برادر با نگاه سوالی به پریسا خیره شدن که طاها سکوت روشکست و پرسید -برای انجام کارای خرید و بیرون وجابجا کردن مدارک هر دو تاشرکت چطور مگه؟ پریسا گلوش روصاف کرد -من که از وقتی استخدام شدم تا امروز بجز غر زدن و نمیشه گفتن وسخته وچقد گیر میدید کار مفیدی از آقای عزیزی ندیدم جالب اینجاست وقتی از خونه زنگ میزنن بهش میگه انقد سرم شلوغه وقت سر خاروندن هم ندارم، یه پیشنهادی داشتم براشون شفقت با صدای آرومی گفت -این دوستت چرا اینطوره آقای عزیزی رو الان بدبخت میکنه برو از اتاق بیارش بیرون تا حکم اخراجش رو نگرفته دوباره خنده م گرفت _نترسید اخراج نمیشه به در اتاق خیره شدم برای شنیدن ادامه حرف های پریسا گوشام رو تیز کردم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه بنده باشیم؟ 🎙️ سخنران : مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ انتشارپست‌ثواب‌جاریه‌در‌پی‌دارد🌹
چقدر این توییت قشنگه👌 حالا هم خدا رو شکر یکی یکی گاز ها برای هم وطنامون داره وصل میشه✌️
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 .
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✪میشه یه سوالی کنم ...؟؟؟ کـــجــاسـت امـامـــتــون الان...💔😔😭
بعد اتمام جلسه گفت امروز همه جلسه اداری نبود حرف شخصی هم زدیم هزینه جلسه را بذار به حساب من و فاکتورش را بیار برام کجایند مسئولین بی ادعا... 🌱سردار شهید صیاد شیرازی 🌷یادش با ذکر
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت122 گذر از طوفان✨ روی مبل داخل سالن نشستم چند دقیقه بعد عمو کر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا به پرونده ای برای تحویل گرفتنش پایین اومده بود اشاره کرد وگفت _الان آقای عزیزی کجا هستن که کارشون من باید انجام بدم طیب دستی به یقه کتش کشید و جواب داد _حتما رفتن یکی از کارای شرکت رو انجام بدن _بعید میدونم ،بنظرم بهش بگید یه چند وقتی سر کار نیاد بره بشینه خونه حداقل به خانمش کمک کنه شاید قدر کار کردن رو دونست به هر بهانه ای کاری که وظیفه شه رو دوش بقیه نندازه طاها که از قیافه ش معلوم بود جوابی برای حرف های پریسا نداره از روی صندلیش بلندشد و از اتاق بیرون اومد به محض رسیدنش داخل سالن برای اینکه متوجه نشه مشغول دیدن اتاق مدیریت بودم سرم رو سمت پنجره چرخوندم صدای سخت نگیرید گفتن ‌طاهر باعث شد دوباره سرم رو سمت اتاق چرخوندم ‌ _آقای فروغی اگر کمی سخت میگرفتید الان خیلی از مشکل ها به وجود نیومده بود طیب سرش رو تکون داد _حرف شما درسته خانم خجسته باهاشون صحبت میکنم _ممنون کار دیگه ای نیست ؟ _نه فقط به آقای امیری بگید امروز پرونده هارو درست کنه _چشم پریسا از اتاق بیرون اومد به طرفم اومد خانم خادمی باسینی که پر از استکان های چایی بود از آبدار خانه بیرون اومد —سلام دختر گل چه به موقع رسیدی پریسا با لبخند جوابش رو داد _فعلا باید برم چند تا کار هست انجام بدم بر میگردم -چایی وشیرینیت رو بخور بعد برو نگاه سوالی به خانم خادمی انداخت _شیرینی به چه مناسبته؟ _سلامتی دوستت وپیدا شدن پرونده ها پریسا ذوق زده بهم خیره شد ویهوی صداش بلند شد _پرونده ها پیدا شد؟کی؟پس چرا بهم نگفتی دستش رو گرفتم _آروم چرا داد میزنی ،آره چند دقیقه پیش پیداشون کردم آروم طوری که کسی نشنوه گفت -ایول برای اولین رو کم کنی از شفقت عالی بود لبم رو به دندون گرفتم _زشته اینطور نگو بشنوه ناراحت میشه _مگه اون براش مهم بود ما ناراحت شدیم برم این پرونده رو بدم آقای امیری برمیگردم _مگه کار نداری تموم شد بعد بیا _بهش میگم فردا انجام میدم _به آقای عزیزی گیر میدی خودت که داری بدتر میشی بی صدا خندید _کارا رو انجام بدم میام "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫