eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و حیفِ عشق اگر به تو ابراز نشود ... ! ♥️ ‌
« مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.» +هرڪس‌برخداتوڪل‌ڪند، خدابرایش‌ڪافےخواهدبود.🤍🦋 :)️ 🌱
509_16961953938895.mp3
9.89M
یکی اینجا دلش تنگه....
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت412 گذر از طوفان✨ مشغول ثبت لیست های که خانم شفقت فرستاده بود
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ کنار رفتم داخل اومد در رو پشت سرش بست باصدای زنگ گوشیم ببخشیدی گفتم با قدم های بلند سمت میز رفتم گوشیم رو برداشتم جواب سلام نیلو رو دادم _جانم ؟ _آجی برگشتی خونه بستنی میخری بیاری باز نازبانو بخاطر خواسته های خودش این بچه رو واسطه کرد نفس کلافه ای کشیدم _نه عزیزم فروغی که صدای نیلو روشنیده بود از جوابم تعجب کرد بی صدا لب زد _چرا نه!براش بخر دستم رو بالا آوردم روبه فروغی گفتم صبرکنه نیلو صداش رو مظلوم کرد وگفت _چرا نمیخری؟ _یه روز میبرمت بیرون هرچی بخوای برات میخرم باشه ای گفت و خداحافظی کرد فروغی پرونده هارو روی میز گذاشت بهم خیره شد _یه بستنی خریدن انقد سخته بچه رو ناراحت میکنی سرم رو متاسف تکون دادم _چقد زود قضاوت میکنید ابروهاش رو بالا انداخت _قضاوت نکردم چیزی که شنیدم باعث به وجود اومدن سوال شده _بهش میگفتم میخرم زن بابام منتظر بستنی بود این زنگ زدن و سفارشات کار مامانشه برگردم فقط برای نیلو میخرم _آهان پس اینطور _نمیدونستم خواهرت بستنی دوست داره وگرنه دیروز براش میخریدم مامانش همینطور دور براش داشته بود وای بحال اینکه بستنی هم توی خریدها میدید _از چی دور برش داشته؟ "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
« مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.» +هرڪس‌برخداتوڪل‌ڪند، خدابرایش‌ڪافےخواهدبود.🤍🦋 :)️ 🌱
🇮🇷_خاص ترین چپ دست دنیا روزت مبارک ... ...♥️
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت413 گذر از طوفان✨ کنار رفتم داخل اومد در رو پشت سرش بست باص
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _خرید های دیروز رو دیده بود فکر کرده دیگه هرماه میرم بالا شهر خرید میکنم از حرفم خنده ش گرفت دستش رو مشت کرد جلوی دهنش گذاشت که صدای خنده ش بلند نشه _خب هر وقت خرید داشتی میریم همین فروشگاه _نه دستتون درد نکنه دیروزم فکر کردم دارید برای خودتون خرید میکنید اگر میدونستم برای منه نمیذاشتم زحمت بی افتید _این چه حرفیه پرونده رو باز کرد به صفحه اول اشاره کرد _اینجارو ببین برات توضیح بدم برم نگاهی به عدد های نوشته شده انداختم متعجب گفتم _آقای فروغی امروز کاش ثبت لیست ها تموم بشه چرا خانم علینژاد انجامش نمیده؟ _خانم علینژاد باید کارای حسابرسی پروژ جدید رو انجام بده وقت نمیکنه خودم میتونم انجام بدم خانم شفقت هم بلده ولی میخوام یاد بگیری فردا انجامش بده هرجایی هم سوال پیش اومد زنگ بزن برات توضیح میدم _اگر اشتباه حساب کنم؟ _نگران نباش سخت نیست میدونم از پسش بر میایی _نمیشه خانم شفقت انجام بدن توضیح بده منم یاد بگیرم نوچی کرد _نه نمیشه هرجا لازم باشه خودم برات توضیح میدم _آخه بعد مشکلی پیش بیاد من میشم مقصر بعد می افتم توی دردسر دستش رو روی سینه ش گذاشت _پس من اینجا چکاره هستم ؟حواسم هست مطمئنم درست انجامش میدی لبم رو پایین کشیدم _باشه "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت414 گذر از طوفان✨ _خرید های دیروز رو دیده بود فکر کرده دیگه هرم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ اسامی که خانم شفقت گفته بود رو ثبت و چاپ کردم برگه ها رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم نگاهی به صندلی خالی شفقت انداختم خانم خادمی سینی به دست از آبدارخونه بیرون اومد سمت میز اومد یکی از استکان های چایی رو روی میز گذاشت و لبخندی زد _چایی برات بزارم روی میزعسلی یا بیارم داخل اتاقت؟ _دستتون درد نکنه خودم میبرم داخل اتاق،خانم شفقت نیستش؟ _چرا مادر هستش رفته طبقه بالا برگه هارو روی میز گذاشتم روی مبل نشستم باصدای زنگ در خانم خادمی سمت در رفت شفقت داخل اومد و گفت _خانم خادمی در رو باز بزارید _‌کسی میخواد بیاد‌؟ _بله شفقت روی صندلیش نشست لبخندی بهم زد _ثبت لیست هارو شروع کردی؟ _آره تموم شدن از روی مبل بلند شدم لیست هارو جلوی دستش گذاشتم -خسته نباشی دستت دردنکنه _خواهش میکنم پوشه فاکتورهای خرید مصالح کجاست ؟ کشو میزش رو باز کرد یه پوشه دکمه دار رو بیرون آورد _این فاکتور ها هیچ کدوم ثبت نشدن روزانه چند تاشون ثبت کنی خوبه پوشه رو برداشتم _اگر مشکلی توی ثبت پیش نیاد فکر نکنم خیلی طول بکشه با صدای غرغر کردن پریسانگاه هردوتامون سمت چهارچوب در رفت چند تا پوشه بزرگی که دستش بود رو روی میز گذاشت _اگر میدونستم قرار بعد از امتحانا انقدر کار ازمون بکشید میومدم سرکار از حرفش خنده مون گرفت خانم خادمی جلو اومد با هم سلام احوال پرسی کردن _چرا غرغر میکنی مادر چی شده؟ قبل از اینکه پریسا جواب بده آقای امیری داخل اومد پریسا به کنایه گفت _این شرکت توی یک ماه امتحانات کارمندانش رفتن استراحت کارها رو گذاشتن ما برگردیم امیری خندید وسرش رو تکون داد روبه خانم خادمی گفت _ازصبح که رسیدن یا غر زدن یا دعوا داشتن "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫