eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
16.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مداحی مهدی رسولی در مراسم تشییع پیکر مطهر دانشمند شهید دکتر محسن فخری زاده 🔸خشم امروز من از قبل فزون تر گشته 🔹از شب تیره بغداد ورق برگشته 🔸به دم ندبه هر جمعه بر این لب سوگند 🔹راه ما راه حسین است به زینب سوگند 🔸ما که از کرب و بلا درس جنون می گیریم 🔹عاقبت پاره تن و غرق به خون می میریم @karbala_ya_hosein
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️ ✨حـــــــامـــی مــــن💫 به شهر سنگر رسیدیم و بعد از چهل و پنج دقیقه به خونه آقایی که فامیلیش صفایی بود رسیدیم عقربه های ساعت دو نیم نصف شب رو نشون میداد, وارد حیاط خونه شدیم همه جا تاریک بود و چشم چشم رو نمیدید با ورود خانم چادری که کلید برق رو زد داخل حیاط روشن شد, با جمعمون خوش امد گفت و سلام و احوال پرسی کردیم با راهنمایی خانم و آقای صاحب خونه به سمت زیر زمین خونه رفتیم, بعد از پایین رفتن از سه پله وارد یک واحد کوچولو و نقلی خیلی ترو تمیز شدیم همیشه تو تصوراتم فکر می کردم زیرمین یه جای خیلی قدیمی و بی ریخت باشه, ولی با دیدن این خونه نظرم کاملا عوض شده بود و خانم صاحب خونه که اسمشون رو نمی دونستیم رو به مادرجون و جمع گفت _حاج خانم همسرم به آقایون گفته بودن تشریف بیارن طبقه بالا ولی گفتن که نه پایین راحتیم _خداخیرت بده دخترم ممنون از شما و همسرتون, همین جا هم خیلی خوبه _اگر چیزی احتیاج داشتید بگید بیارم خدمتتون, دیر وقته برم که شماهم استراحت کنید _بعد از رفتن خانم آقای صفایی، مردهای خانواده درخشان و پروا وارد زیرزمین شدن از شدت خستگی با همون لباسایی که تنم بود روی یکی از تشک هایی که صاحب خونه روی زمین پهن کرده بود دراز کشیدم و چشمام رو بستم همه سر جا هاشون دراز کشیدن, دایی آخرین نفر لامپ رو خاموش کرد و خوابیدیم با صدای آقاجون که می گفت _ پاشید آفتاب داره ‌طلوع می کنه, یکی از چشم هام رو باز کردم با اینکه سه ساعت و نیم بود که خوابیده بودیم ولی انگار چند دقیقه پیش خوابیده بودم, هنوزخسته بودم و گیج خواب بلند شدم برای سرویس به داخل حیاط رفتم, حامی تنها داخل حیاط بود خواستم بگم چند دقیقه صبر کنه که من وضو بگیرم و برگردم ولی بیخیال شدم و نگفتم از سرویس که بیرون امدم و نگاهم افتاد به حامی که به نرده های پله ها تکیه کرده بود و به زمین نگاه می کرد... ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
💫♥️رمان حامی من💫♥️ عاشقانه ای مذهبی براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نیابت ازشهدا هدیه به آقارسول الله آقاامیرالمومنین حضرت زهرا (س) امام حسن مجتبی(ع)امام حسین(ع) به نیت سلامتی تعجیل درظهورامام زمان عج سلامتی رهبر عاقبت بخیری همه سلامتی مردم ایران ریشه کن شدن ویروس کرونا حاجت روایی همگی @Karbala15
دوست شهید: کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به سوریه رو نمی زنم. آن روز وقتی به حرم حضرت رضا (ع) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد صحن که شدیم رو به حرم سلام داد، تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه سرگردون شدم، برای دفاع از حرم آواره ی شهرها شدم، رسوا شدم، تو مزار شهدا انگشت نما شدم. طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک زیارت نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم لبخند زد، تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام می شوم، شک نکن. محکم شده بود. گفت: امام رضا (ع) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود. تاریخ
هدیه به شهید شهیدسیدحسن مدرس شهید حسین محرابی شهیددانشمندحاج محسن فخری زاده وشهدای که امروز سالروزولادت یاشهادتشونه @Karbala15
بخوانیم تا برایمان بخوانند 👆🏻🌱
الان در دیار ما اسم چهار راه ها و سمینارهای بزرگ و خیابان ها به اسم شهدا هستند ولی خبری از آرمان شهدا نیست! خبری از غیرت و مردانگی شهدا نیست! خبری از اخلاص و ایمان شهدا نیست! فقط تیپ شهدا را زدن و ادعای شهدا را داشتن را داریم... خیلی ها فقط سنشان بالا رفته, ولی هنوز بزرگ نشده اند... بعضی ها هم حتی با سن پایین بزرگ شده اند و بزرگ هستند... آدم می تواند سیزده سالش باشد ، ولی بزرگ باشد؛ خیلی بزرگ... مثل یک شهید، مثل یک حسین فهمیده... پدر هسته ای کشورم, با شهادتت داغی بر داغ دل هایمان اضافه شد داغ هجران سردار دلها, داغی که هنوز نبودنش را باور نمی کنیم... صبح جمعه برایمان فراموش نشدنی است برایمان عصرجمعه هم با شهادت شهید محسن فخری زاده به فراموش نشدنی های زندگیمان اضافه شد... تبریک به همرزمان و دوستان شهیدتان امشب که برای ما شب وداع است, با صورت نورانی و پر از مهر شماست... قطعا برای رفقای شهیدتان, شبی پر از شادیست که به استقبالتان می آیند و شما را در آغوش می کشند راستی حاج محسن جان! سلام ما را به اباعبدالله برسانید... سلام ما را به حاج قاسم برسانید و بگویید بعد شما زندگی بر هیچکس آسان نگرفت! سلاممان رابه حاج احمد، حاج ابراهیم همت و حاج حسین خرازی، شهید زین الدین ها و شهیدباکری ها برسانید... حاجی به شهدا بگویید برای فرج آقا امام زمان (عج) دعا کنند, دعا کنند که صاحب اصلیمان بیاید... دعایمان کنید! راه را گم کرده ایم... حالمان خوب نیست... دعا کنید برای عاقبت بخیریمان عاقبتی که ختم به شهادت بشود! حاج محسن ما را از دعای خیرتان بی نصیب نگذارید... "محمدی" @karbala_ya_hosein
قسمت اول رمــــان حــــامــــــی مـــــنـــــ😍
- ناشناس.mp3
7.76M
🎙دعای«هفتم صحیفه سجادیه»؛ 🔸آقای تدینی
📿 قرائت «دعای هفتم » 🗓 روزسی ام
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ . @karbala_ya_hosein
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حـــــامــــی مــــن💫 از اینکه حامی داخل نرفته بود که من تنها داخل حیاط نباشم خوشحال شدم و قند تو دلم آب شد این یعنی حواسش به منم بود یه لحظه به خودم تلنگر زدم که برو بابا, خوشحال نشو, هرکس دیگه ای هم اگه جای حامی بود قطعا همین کار رو می کرد شونه هام رو انداختم بالا و به سمت در ورودی خونه راه افتادم و از کنار حامی گذشتم بقیه خانواده قصد خوابیدن بعد از نماز رونداشتن ولی من به شدت خوابم می امد و سر جام دراز کشیدم صدای قوقولی قوقو که تو سرم پیچید فکر می کردم دارم خواب میبنیم چشمام رو باز کردم و دوباره صدای قُد قُد کردن مرغ و صدای خروس بلند شد متعجب به مامان نگاه کردم _اینا مرغ و خروس دارن؟ _ساعت خواب مهنا خانم اره داخل حیاط کلی مرغ و خروس جوجه دارن صبحانه هم تخم مرغ آب پز شده و کره و عسل و پنیر اوردن سهمت رو گذاشتم رو کابیت آشپزخونه پاشو برو دست و صورتت رو بشور و صبحانه ات رو بخور _بابا اینا کی میان؟ _احتمالا امشب هم همین جا هستیم _عه؟ چرا ؟ _ماشین فعلا درست نشده, بابات زنگ زد گفت آماده شید بیاین بریم بیرون بگردیم از سر جام بلند شدم و بدون اینکه تشک و پتوم رو جمع کنم به طرف حیاط رفتم بعد از خوردن صبحانه اماده شدم و به داخل حیاط رفتم که همراه با جمع بریم اطراف شهر سنگر رو بگردیم بعد از چند دقیقه زنگ در خونه به صدا در امد اقاجون وارد خونه شد و سلامی به جمع کرد منتظر ورود بقیه مردای خانواده بودیم ولی کس دیگه ای داخل نیومد از اقاجون پرسیدم _آقاجون پس بابا و دایی اینا؟ _سرکوچه منتظرن که بریم ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
💫♥️رمان حامی من💫♥️ عاشقانه ای مذهبی براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 👤علی فانی @karbala_ya_hosein