فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـ❤ـدا جونـمـ منـو یـارے ڪـن ...
@karbalayyyman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آهنگ ، مـن امشبـ بـا خـ❤ـداے خـو مناجاتـے دگـر دارمـ ...
@karbalayyyman
#حسین_جانم♥
ٺا ڪہ پرسـیدم ز قلبم عشــق چیسـٺ؟
در جوابـم ایݩچݩیݩ گفـٺ و گریسٺ
لیلـۍو مــجݩون فقط افســاݩهاڹد
عشـق در دسٺ حسـیݩ بݩ علیسٺ
@karbalayyyman
این چـــــادر،
فقط یڪ حجاب نیست
چـــــادر لباس رزم است،
لباس آنهایۍ ڪه مشغول مبارزه اند.❣
°•|💜|•°
@karbalayyyman
باید غبار صحن تو را توتیا کنند
آنان ڪه خاڪ را به نظر "ڪیمیا" ڪنند
هوهوی باد نیسٺ که پیچیده در رواق
خیل ملائڪ اند، "رضا یا رضا" ڪنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرٺ شدیم ڪه ما را سَوا ڪنند
هرگز نمیرد آنڪه دلش" جَلدِ مشهد اسٺ
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
#آقاجانم💛
@karbalayyyman
✅ #رهایی_از_رابطه_حرام 2
🔹 هدف اصلی دین چیه؟ اینکه صرفا شما آدم خوبی باشید؟
اصلا خوب بودن یعنی چی دقیقا؟
❇️ خداوند انسان رو برای اوج شور و هیجان و لذت و شادی آفریده است... اما باید دید که چطور میتونیم به اوج لذت برسیم؟
👈🏼 در واقع دین چیزی نیست جز برنامه ای برای رساندن انسان به اوج لذتی که یک انسان میتونه ببره.
⭕️ چرا معمولا بازار استغفار سرد هست؟ چرا ما معمولا کم استغفار میکنیم ولی پیامبر اکرم و اولیای الهی زیاد استغفار میکردند؟
💢 چون معمولا مردم از خودشون انتظار ندارند که به عالی ترین شاخص زندگی یعنی نشاط برسند و متوجه نیستن که خودشون مقصرند که به نشاط عالی نرسیدند...
و نمیدونن اگه در خونه خدا برن خدا این خرابکاری اون ها رو براشون جبران میکنه...
🔶 استغفار یعنی اینکه بگیم: خدای من از زندگیم لذت نمیبرم و سرزنده و سرحال نیستم! تو شرایطش رو براش فراهم کرده بودی ولی من خودم خراب کردم... منو ببخش و برام جبران کن....
سعی کنید وقت و بی وقت خصوصا بعد از نمازها با این نگاه استغفار کنید تا کم کم زندگیتون با نشاط و لذت بخش بشه..
⭕️ چه کسی میره سراغ رابطه حرام؟
💢 کسی که از زندگیش لذت نمیبره و سرحال و با نشاط نیست...
@karbalayyyman
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃
✨ #احسن_القصص ✨
#داستان_واقعی
گردنبند با برکت
پيرمرد فقیري خدمت پیامبر خدا رسيد و درخواست کمک کرد.
حضرت محمد(ص) فرمودند:
«اكنون چيزي ندارم ولي برو به خانه ي دخترم فاطمه.»
پيرمرد به خانه ي حضرت فاطمه(س) رفت و گفت:
«فقيري هستم که خدمت پدرت رسيدم، مرا به سوي شما راهنمائي نمود. اي دخت پيامبر! گرسنهام، سيرم كنيد. برهنهام، پوششي به من بدهيد، فقيرم، چيزي به من عطا نمائيد.»
حضرت فاطمه كه هيچ غذائي در خانه سراغ نداشتند، گردنبند خود را به فقیر دادند و فرمودند:
«این گردنبند را بفروش و زندگي خودت را با آن اصلاح كن.»
پيرمرد برگشت و جريان را خدمت رسول الله عرض كرد.
عمار ياسر به پیرمرد گفت:
«من اين گردنبند را به بيست دينار و يك لباس و يك حيوان سواري و غذایی كه سيرت كند ميخرم.»
پيرمرد گردنبند را به عمار فروخت.
عمار، گردنبند را از پيرمرد گرفت و خوشبو نمود و در پارچه اي گذاشت و به غلامش گفت:
«اين گردنبند را برای فاطمه ببر. تو را هم به فاطمه بخشیدم.»
حضرت فاطمه(س) علیها گردنبند را گرفتند و غلام را آزاد نمودند.
هنگامي كه غلام به آزادي رسيد خنديد. علت خنده اش را پرسيدند. جواب داد:
«خنده من از برکت اين گردنبند است! گرسنه اي را سير كرد. برهنه اي را پوشانيد و تهيدستي را بي نياز كرد و غلامي را آزاد نمود. و با این وجود باز هم نزد صاحبش برگشت!»
#سلام_ودرود_برشهیدان
@karbalayyyman
#شهیدانه#شهیدی ڪہ مادرش را با شالی ازڪربلا شفا داد...🌷 #شهید_محمد_معماریان 🌷 🌸مادر شهید می گفت : نزدیڪ محرم بود ڪہ من پام شڪست و در خانہ افتاده بودم و دڪتر ها گفتند ڪہ بہ سختی خوب می شہ ...یڪ روز دلم شڪست و گفتم : خدایا من بہ مسجد می رفتم سبزی پاڪ می ڪردم ، فرش ها را جارو می زدم و ڪارهای هیئت را انجام می دادم ، اما الان خونہ نشین شدم ...🌸شب بہ شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد...درعالم خواب دیدم ڪہ محمدم با عده ای از رفقای خودش ڪہ شهید شده اند اومد و یڪ شال سبز هم بہ گردنش بود...گفتم : مادر ڪجا بودی؟گفت : ما از ڪربلا می آییم ... گفتم : مادر مگر نمی بینی من بہ چہ وضعی در خونہ افتاده ام ... 🌸گفت : اتفاقا شفایت را از اباعبداللہ(ع) گرفتم...و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شڪستگی پایت خوب شده ...این دردی ڪہ داری بخاطر گرفتگی عضلات است... گفت : مادر برو ڪارهای مسجد رو انجام بده ...🌸صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ڪہ می تونم راه برم ...دخترم دوید و گفت : مادر بنشین،پای شما شڪستہ...گفتم : نہ ، پام خوب شده ...🌸خواهر شهید تعریف می ڪند : یڪ دفعہ دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده ، گفتم مادر چه خبره ؟ این شال چیہ ؟؟؟ماجرا را ڪہ برامون تعریف ڪرد باور نمی ڪردیم ...گفتیم بریم نزد آیت الله گلپایگانی ...شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم ، هنوز صحبتی نڪرده بودیم ڪہ ایشان شال را گرفتند،بوییدند و بوسیدند و شروع ڪردند بہ گریہ ڪردن ...🌸گفتیم: آقا چی شده شما چی می دونید ؟ عرض ڪردند : این شال بوی امام حسین(ع) را می ده ...گفتیم : چطور؟گفتند : ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یڪ تربت ناب داریم ...این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را می ده ...🌸و بعد فرمودند : یڪ تیکه از این شال را بہ من بدید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و ڪفنم بگذارید و من هم در عوض آن تربت نابی ڪہ در اختیار ماست را بہ شما می دهم ....📚 منبع : ڪتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و ڪرامات امام حسین (علیه السلام)#سلام_بر_شهدا💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
#سلام_به_ارباب🌹✋🏻|•عاشـق آن اسـٺ ڪہ فڪرش همہ خدمـت باشـدْ . . .صبـحها در عطـشْعـرض ارادتـ باشـدْ . . .بـهترازحضـرٺ اربـابْندیـدم شاهے؛ڪهـ چـنیݩ باخـبراز حـال رعـیٺ باشـد•|♥️#السلام_علیڪ_یا_ابا_عبدالݪہ
🌸 #قسمت_پنجم
🌸 #آفتاب_در_حجاب
🌹 رمان واقعی و مفهومی ⭐️🌱
باید دعاکنى برایشان، باید از او بخواهى که خواسته هایشانرا متحول کند،قفل دلهایشان را بگشاید.
🌟 دعا مى کنى، همه را دعا مى کنى ،
چه آنها را که مىشناسى و چه آنها را که نمىشناسى. چه آنها که نامشان را در نامه هاى به برادرت دیده اى و اکنون خبرشان را از سپاه دشمن مى شنوى
و چه آنها که نامشان را ندیده اى و نشنیده اى .
به اسم قبیله و عشیره دعا مى کنى ،
به نام شهر و دیارشان دعا مى کنى .
به نام سپاه مقابل دعا مى کنى!
دعا مى کنى ،
هر چند که مى دانى قاعده دنیا همیشه بر این بوده است . همیشه #اهل_حقیقت #قلیل بوده اند و اهل باطل #کثیر.
باطل ، جاذبه هاى نفسانى دارد. کششهاى شیطانى دارد.
پدر همیشه مى گفت :
_✨لا تستو حشوا فى طریق الهدى لقلۀ
اهله . در طریق هدایت از کمى نفرات نهراسید.
پیداست که #کمى نفرات ، #خاص طریق هدایت است . همین چند نفر هم براى سپاه هدایت #بى_سابقه است . اعجاب
برانگیز است .
پدر اگر به همین تعداد، برادر داشت ، لشکر داشت ،
همراه و همدل و همسفر داشت ،
پایه هاى اسلام را براى ابد در جهان محکم مى کرد.
دودمان #معاویه را برمى چید که این دود اکنون روزگار #اسلام را سیاه نکند.
اما پس از ارتحال پیامبر چند نفر دور حقیقت ماندند؟
راستى نکند که فردا در گیرودار معرکه ، همین سپاه #اندك نیز برادرت را #تنها بگذارند؟
نکند #خیانتى که پشت پدر را شکست ، دل فرزند را هم بشکند؟
مگر همین چند صباح پیش نبود که معاویه فرماندهان و نزدیکان سپاه برادرت مجتبى را یکى یکى #خرید و او تنها و بى یاور ناچار به عقب نشینى و سکوت کرد؟
این را باید به حسین بگویى .
هم امشب بگویى که دل نبندد و به وعده هاى مردم این دنیا.
این درست که #شهادت براى او رقم خورده است و خود طالب
عزیمت است .
این درست که براى شهیدى مثل او فرق نمى کند که هم مسلخانش #چندنفر باشند.
اما به هر حال #تجربه مکرر دلشکستگى پیش از شهادت ، طعم شیرینى نیست .
خوب است در میانه نمازها سرى به حسین بزنى ، هم #دیدارى تازه کنى و هم این #نکته را به خاطر نازنینش بیاورى .
اما نه ، انگار این #بوى_حسین است ، این صداى #گامهاى حسین است
که به #خیمه تو نزدیک مى شود و این دست اوست که یال خیمه را کنار مى زند و تبسم شیرینش از پس پرده طلوع مىکند.
همیشه همین طور بوده است...
هر بار دلت #هواى او را کرده ، او در #ظهور پیش قدم شده و حیرت را هم بر اشتیاق و تمنا و شیدایى ات افزوده.
#تمام_قد پیش پاى او برمى خیزى و او را بر #سجاده_ات مى نشانى.
مى خواهى تمام تار و پود سجاده از بوى حضور او آکنده شود.
مى گوید:
_✨خواهرم ! در نماز شبهایت مرا فراموشى نکنى.
و تو بر دلت مى گذرد...
چه جاى فراموشى برادر؟
مگر جز تو قبله دیگرى هم هست ؟
مگر ماهى ، حضور آب را در دریا
فراموش مى کند؟
مگر زیستن بى یاد تو معنا دارد؟
مگر زندگى بى حضور خاطره ات ممکن است ؟
احساس مى کنى که خلوت ، خلوت نیست و حضور غریبه اى هرچند خودى از حلاوت خلوت مى کاهد، هرچند که آن
غریبه خودى ، «نافع بن هلال» باشد و نگران برادر، بیرون در ایستاده باشد.
پیش پاى حسین ، زانو مى زنى ، چشم در آینه چشمهایش مى دوزى و مى گویى :
_✨حسین جان ! برادرم ! چقدر مطمئنى
به اصحاب امشب که فردا در میان معرکه تنهایت نگذارند؟
حسین ، نگرانى دلت را لرزش مژگانت درمى یابد، عمیق و #آرام_بخش نفس مى کشد و مى گوید:
_✨خواهرم ! نگاه که مى کنم ، از #ابتداى_خلقت_تاکنون و از #اکنون_تاهمیشه ، اصحابى باوفاتر و مهربانتر از اصحاب امشب و فردا نمى بینم . همه اینها که امشب در سپاه من اند، فردا نیز د ر کنار من خواهند ماند و پیش از من دستشان را به دامان جدمان خواهند رساند.
احساس مى کنى که سایه پشت خیمه ، بى تاب از جا کنده مى شود و خلوت مطلوبتان را فراهم مى کند.
آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف مىشد. لحظه ها نمى گذشت و این خلوت شیرین تا قیامت امتداد مىیافت . اما غلغله ناگهان بیرون ،
حسین را از جا مى خیزاند و به بیرون خیمه مى کشاند.
تو نیز دل نگران از جا بر مىخیزى.
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیشجاعی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
•••💞😻Join👇
•❥•🆔 @Zahraei_Alavi🍁