18.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰نشانه های دوران قبل از ظهور
#استاد_رفیعی
🕌@deltangekarbalaa_3
راهی میدان شدند
وقتی که
دلشـان رَسته بود از دنیا
و پرواز کردند
پروازی عاشقانه
رو به سوی خـدا ...
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
#شهید_محمدتقی_سالخورده🌷
#نگاه_شهدا_در_زندگیتون✨
🕌@deltangekarbalaa_3
سید رضا نریمانی_۲۰۲۲_۰۶_۲۷_۲۲_۰۵_۱۶_۲۸۵.mp3
8.47M
ببخش حسین
🎤 کربلایی سیدرضا_نریمانی
🕌@deltangekarbalaa_3
خوارترينِ مردم كسى است
كه مردم را ناچيز بشمارد.
-حضرت محمّد(ص)
بحارالأنوار جلد 75 صفحه 142
🕌@deltangekarbalaa_3
حقوقم رو به این خونه ها بده...
#خاطرهای از شهید ابراهیم هادی🌷
🕌@deltangekarbalaa_3
نام: عبدالحسین
نام خانوادگی: برونسی
نام پدر: حسین علی
تاریخ تولد: ۱۳۲۱/۶/۳
محل تولد: تربت حیدریه_روستای گلبوی کدکن
تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳
محل شهادت‹هورالعظیم
عملیات: بدر
#زندگینامه
شهید عبدالحسین برونسی در سوم شهریورماه ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن از توابع شهرستان تربت حیدریه به دنیا آمد. پدرش حسینعلی و مادرش فضه نام داشت. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند.
وی پس از چند بار تغییر شغل به علت شبهه ناک بودن کار و کم فروشی صاحبان مغازه، نهایتاً به شغل بنایی روی میآورد و تا هنگام پیوستن به سپاه این شغل را ادامه داد. او همچنین از فعالان سیاسی مخالف حکومت پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده، به طوری که دندانهایش را میشکنند و نهایتاً حکم اعدامش صادر گردید اما با وقوع انقلاب اجرا نشد
در سال ۱۳۴۷ با معصومه سبکخیز ازدواج و صاحب پنج پسر و سه دختر شد. فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) بود.
ایشان در خلال جنگ ایران و عراق از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشد و فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه را برعهده داشت.
بیست و سوم اسفندماه ۱۳۶۳، در هورالعظیم به شهادت رسید. پیکرش در منطقه بر جای ماند. بعد از ۲۵ سال پیکرش شناسایی و در بهشترضا مشهد به خاک سپرده شد.
🕌@deltangekarbalaa_3
همسرشهید
بعد دو ماه که آمد گفت مرخصی گرفتم تا خانه را بازسازی کنم. دیوار را که خراب کرد از سپاه دنبالش آمدند و فهمیدم که باز باید برود
این بار دیگر عصبانی شدم
گفتم میخواهی مرا با چند بچه قد و نیم قد تنها بگذاری توی این خانه ی بی در و پیکر و بروی؟
خندید و گفت: خودت رو ناراحت نکن بهت قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد.
نتوانست آرامم كند و به همين علت با قیافه در هم رفت. اما با مهربانی گفت: من از همون اول بچگی ، و از همون جوانی که تو روستا بودم هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم ، نه از دیوار کسی بالا رفتم ، و نه به زن و ناموس کسی نگاه کردم . الان هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون ، اصلا کسی طرفت نگاه هم نمی کنه ، خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمیشه چون من مزاحم کسی نشدم.
مطمئن و خاطر جمع حرف میزد. حرفهایش آبی بود روی آتش. ساکش را بست و رفت. و من انگار سر سوزنی هم نگرانی نداشتم.
بعد از بازگشتش، بچه ها را يکی یکی بغل کرد و بوسید و هنوز ننشسته بود که یک «خوب» کشیده و معنی داری گفت و پرسید : توی این چند وقته دزدی ، چیزی اومد یا نه ؟
گفتم: نه
و همسرشان ادامه دادند که اثر حرفتان انقدر زیاد بود که با خیال راحت زندگی کردیم و یک ذره دلم تکان نخورد...
خدا رحمتش کند هنوز که هنوز است اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده و به قول خودش ، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است...
🕌@deltangekarbalaa_3