هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🤵♂آقایونی که همیشه تو جمع ها ساکتن و
بخاطر کم رویی خیلی از موقعیت ها رو
از دست میدن بزنن روی این شکلا 👇
🤕🤕🤕🤕🤕🤕🤕
🤕🤕🤕🤕🤕🤕🤕
🧕خانمایی که خجالتینُ نمیتونن حقشون
رو از بقیه بگیرن و همه چیو میریزن تو
خودشون بزنن روی این شکلا 👇
🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲
🥲🥲🥲🥲🥲🥲🥲
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
⭕️ داستانی تکان دهنده از متحول شدن یک اعدامی!
سه جوان یک دختر را هنگام خروج از مدرسه
می دزدند واو را سوار ماشین می کنند وبا تهدید به خارج از شهر میبرند بعد از اطمینان از مکان اورا از ماشین پیدا می کنند تا جنایت راانجام دهند در این موقع ناگهان دختر می گوید....
ادامه داستان..
ادامه داستان...
https://eitaa.com/joinchat/3185705294C9f7a3565a1
هدایت شده از دنیای کارتون
خانمایی که ریزه میزه ان اما یکم #تپلن و پیش شوهرشون #گِردالو دیده میشن بزنن رو این شکلا #سورپرایز دارم🙈😑👇
🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥
🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥🐥
خانمایی هم که یکم #دُرشتن و کنار شوهرشون #هیکلی به چشم میان بزنن رو این شکلا کارشون دارم☺️👇
🐔🐔🐔🐔🐔🐔🐔🐔🐔
🐔🐔🐔🐔🐔🐔🐔🐔🐔
🐴🐠🦀🐱🐭🐹🐰🦊🐼🦁🐌🦋
#شعر_کودکانه
حیوونای رنگارنگ
حیوونا خیلی هستن
وحشی و اهلی هستن
گاو، بچه اش گوساله
بز، بچه اش بزغاله
گوسفند و میش و بره
می چرند توی دره
اسب و شتر تو صحرا
بار می برند به هر جا
روباه و شیر و پلنگ
حیوونای رنگارنگ
تو دشت و کوه و بیشه
پیدا می شه همیشه
https://eitaa.com/kardaste
#نقاشی
#دقت_تمرکز
#مونته_سوری
#هماهنگی_چشم_دست
از کودک بخواهید ابتدا ردیف الگو را رنگ آمیزی کند. سپس شکل ها را داخل نقاشی پیدا و طبق همان رنگ الگو، رنگ آمیزی کند.
✔️ مناسب ۳ تا ۶ سالگی
https://eitaa.com/kardaste
#کاربرگ_هوش
#مسیریابی
#دقت_تمرکز
#افزایش_مهارتهای_دیداری
✔️ مناسب ۴ تا ۶ سال
https://eitaa.com/kardaste
#قصه_شب
قصه سنگ کوچولو
یک سنگ کوچولو وسط کوچه ای افتاده بود. هرکسی از کوچه رد ميشد، لگدی به سنگ میزد و پرتش میکرد یک گوشه ی ديگر. سنگ کوچولو خيلي غمگین بود. تمام بدنش درد میکرد. هرروز از گوشه ای به گوشه ای می افتاد و تکه هایی از بدنش کنده ميشد. سنگ کوچولو اصلا حوصله نداشت. دلش می خواست از سر راه مردم کنار برود و در گوشه ای مخفی شود تا کسی او را نبیند و به او لگد نزند.
یک روز مردی با یک وانت پر از هندوانه از راه رسید. وانت را کنار کوچه گذاشت و توی بلندگوی دستیش داد زد: « هندونه ی قرمز و شیرین دارم. هندونه به شرط کارد. ببین و ببر.» مردم هم آمدند و هندوانه ها راخریدند و بردند. مرد تمام هندوانه ها را فروخت. فقط یک هندوانه کوچک براي خود باقی ماند. مرد نگاهی به روی زمین و زیر پایش انداخت. چشمش به سنگ کوچولو افتاد. آنرا برداشت و طوری کنار هندوانه گذاشت که موقع حرکت، هندوانه حرکت نکند و قل نخورد. بعد هم با ماشین بسوی رودخانه ای بیرون شهر رفت. کنار رودخانه ایستاد، سنگ کوچولو را برداشت و درون آب رودخانه انداخت. بعد هم هندوانه را پاره کرد و کنار رودخانه نشست و آنرا خورد و سوار وانت شد و حرکت کرد و رفت. سنگ کوچولوی قصه ی ما توی رودخانه بود و از اینکه ديگر توی آن کوچه ی پرسر و صدا نیست و کسی لگدش نمی زند، شادمان بود و خدا را شکر میکرد.
روزها گذشت. فصل تابستان رفت و پائیز و بعد هم زمستان آمدند و رفتند. سنگ کوچولو همان جا کف رودخانه افتاده بود. گاهی جریان آب وی را اندکی جا به جا میکرد و این جابجایی تن کوچک وی را به حرکت وامی داشت. او روی سنگ های ديگر می غلتید و ناهمواری های روی بدنش از بین میرفتند . وی آرام آرام به یک سنگ صاف و صیقلی تبدیل شد.
یک روز تعدادی پسر بچه همراه معلمشان به کنار رودخانه آمدند تا سنگها را ببینند. آن ها می خواستند بدانند به چه دلیل سنگ های کف رودخانه صاف هستند. یکی از آن ها سنگ کوچولوی قصه ی ما را مشاهده کرد. آن را برداشت و به منزل برد. آن را رنگ زد و برایش صورت و زلف و لباس کشید. سنگ کوچولو به صورت یک آدمک بامزه در آمد. پسرک سنگ را که اکنون شکل جدیدی پیدا کرده بود به مادرش نشان داد. مامان از آن خوشش آمد. یک تکه روبان قرمز به سنگ کوچولو بست و آن را به دیوار اتاق خواب پسرک آویزان کرد. اکنون سنگ کوچولوی داستان ی ما روی دیوار اتاق پسرک آویزان است و ديگر نگران لگد خوردن و پرتاب شدن به بین کوچه نیست. پسری هم که او را به صورت عروسک درآورده، هرروز نگاهش ميکند و او را خيلی دوست دارد.
🆔 @kardaste
〰〰〰〰〰〰〰
#شعر_کودکانه
📚 کتاب
یک روز در اتاقم
تنها نشسته بودم
بی حال و کم حوصله
غمگین و خسته بودم
برادرم به من داد
چند کتاب قصه
گفت بخوان ای خواهر
دوری بکن ز غصه
من آن کتاب ها را
خوشحال و شاد خواندم
با قصه غصه ها را
از قلب خویش راندم
شد باز در به رویم
درهای روشنایی
می یافتم از آن پس
رفیق آشنایی
🆔 @kardaste
〰〰〰〰〰〰〰