eitaa logo
دنیای کاردستی 😍✂️
4.1هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
19 فایل
دُنیــای کاردَستـــی؛ کٰارتـُــون؛ خَلاقِــیَّـــــت😍✂️👏 تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita ادمین @Golbarg
مشاهده در ایتا
دانلود
🚓 پلیس اونیکه شبا بیداره لباس یشمی داره مواظب شهر ما مواظب خونه هاست پلیسه مهربونه همیشه خوش زبونه اونکه تفنگ داره کلاه و فشنگ داره با آدمای بدکار با دزدای خطا کار دشمنه و میجنگه آقا پلیسه زرنگه https://eitaa.com/kardaste
بازی های آموزشی برای کودکان و اثرات آن ها: ✅ راه رفتن با چشم بسته و حدس زدن جای اشیاء. فواید: 1⃣پرورش دقت 2⃣تقویت حافظه 3⃣تصحیح اشتباهات حسی 4⃣تقویت تن آگاهی حسی 5⃣تقویت تمرکز کانونی 6⃣پرورش استحکام تعادلی ✅ حرکات بالا و پایین رفتن با انگشتان فواید: 1⃣پرورش و تقویت دقت 2⃣تقویت تعادل 3⃣پرورش عضلات ظریف 4⃣تقویت مهارتهای نوشتاری 5⃣تقویت ادراک فضایی 6⃣پرورش تجسم دیداری فضایی 🆔https://eitaa.com/kardaste
تصویری از فیلم بالا 👆
آشنایی با خوراکی های سالم و ناسالم از طریق بازی ✔️ مناسب کودکان زیر ۵ سال 🆔https://eitaa.com/kardaste
آموزش مرحله به مرحله نقاشی لوکوموتیو https://eitaa.com/kardaste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👦 پسر پرخور توی یه جنگل سر سبز و قشنگ یه روز صبح حیوونا که از خواب بیدار شدند متوجه شدند  مهمونای ناخونده دارند. بچه های زیادی به اونجا اومده بودند. همه به همراه معلم اومده بودند تا تفریح کنند. حیوونا با دیدن اونا خیلی خوشحال شدند. بچه ها شروع کردن به بازی کردن و خوردن تنقلات. با حیوونا بازی می کردند. برای حیوونا هم غذا آورده بودنو داشتن به حیوونا هم غذا میدادن. ولی مواظب بودند که زیادی به حیوونا نزدیک نشن که یه وقت اونها نترسن. اونا خیلی تمیز و مرتب، هر چی غذا میخوردن و تنقلات می خوردن ،آشغالا رو جمع میکردن و توی پلاستیک می ریختند. حیوونا از این که اینقدر بچه ها  با ادب و مرتب بودند، خیلی خوشحال بودند. اما از بین این بچه ها یه پسر بچه ای بود که خیلی پرخور بود. اون مدام در حال خوردن بود. از یه طرف هم که همه ی حیوونا جز خرس اونجا بودند. آخه آقا خرسه خیلی مغرور بود و می گفت:«من قوی ترین حیوون جنگلم نمیخوام بیام اونجا.» به هر حال تا شب بچه های قصه ما مشغول بودن و بازی میکردن. تا این که صدای آقا معلم بلند شد. به همه گفت:«آی بچه ها وسایلتونو جمع کنین که وقت رفتنه،دیگه باید برگردیم.» بچه ها شروع کردن به پچ پچ کردن و صحبت کردن،که ای داد بیداد، چه قدر کم بود چه قدر زود میخوایم بریم.» آقا معلم گفت:« بچه ها سرو صدا نکنید، باید برگردیم، تا شب اینجا نمونیم، چون شب جنگل خطرناکه، بعد هم موقع استراحت حیووناست. ما اگه اینجا باشیم مزاحمشونیم.» پسر بچه ی پر خور یه نگاهی به اطراف انداخت. رفت داخل چادر، بعد دید چه قدر خوراکی تو چادرا مونده با خودش یه فکری کرد، با خودش گفت بهتره خوراکیارو بخورمو بعد خودم برم. بعد هم شروع کرد به خوردن خوراکیا، وقتی به خودش اومد دید ای داد بیداد، هیچ کس اونجا نیست، اتوبوس رفته و هوا تاریک شده. یه صداهای مختلفی هم میاد. از پشت درخت آقا خرسه اومد بیرون.پسر بچه با دیدن اون از حال رفت و غش کرد. بعد یه مدت که  به بهوش اومد فهمید که آخ جون همه ی اینا خواب بوده، اون کنار خوراکیا خوابش برده. واسه همین سریع  خوراکیارو جمع کرد و ریخت تو کوله پشتیشو راه افتاد. آخه متوجه شد جنگل که جای بچه ها نیست و باید همراه سایرین به خونه برگرده. شب جنگل خطر ناکه و باید به حرف آقا معلمش گوش کنه. https://eitaa.com/kardaste