eitaa logo
دنیای کاردستی 😍✂️
4.1هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
19 فایل
دُنیــای کاردَستـــی؛ کٰارتـُــون؛ خَلاقِــیَّـــــت😍✂️👏 تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita ادمین @Golbarg
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 راز جوانی و شادابی پوستت اینجاست از مشکلات پوستت خسته شدی⁉️ عذابت میده⁉️ فقط یه لحظه وقت بذار بیا ببین ضرر نداره https://eitaa.com/joinchat/3934716168C9b44ffd153 💯 پر رضایت ترین کانال در ایتا همینجاست👆👆
هدایت شده از کانال مداحی
اگر چادری هستی این فرصتو از دست نده🤩 به ازای سفارش هر ۲ تا ، ی روسری رایگان هم هدیه بگیر😍👇👇👇 ـ ⚫️ ـ ⚫️ ـ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ⚫️ ⚫️ ⚫️ ⚫️ ـ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️. ⚫️ ⚫️ ⚫️ . ⚫️ ـ ⚫️ ـ 🔴 🔴. ⚫️ ـ 🔴 آخرین مهلت سفارش با قیمت خرید قبلی👀👆
از کودک بخواهید ابتدا ردیف الگو را رنگ آمیزی کند. سپس شکل ها را داخل نقاشی پیدا و طبق همان رنگ الگو، رنگ آمیزی کند. ✔️ مناسب ۳ تا ۶ سالگی https://eitaa.com/kardaste
دور جانورانی که در آب زندگی می کنند خط بکشید. https://eitaa.com/kardaste
مانند نمونه رسم کنید. ✔️ مناسب ۵ سال به بالا https://eitaa.com/kardaste
تصویری از کار بالا که در فیلم آمده👆 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 نماز حمید روی تخت بیمارستان بود. ملافه‌ی سفیدی سرش کشیده بود و آرام آرام اشک می‌ریخت. دو روز بود که از عمل او می‌گذشت. حمید حوصله‌اش حسابی سر رفته بود. او یک غصه‌ی بزرگ دیگر هم داشت. او فکر می‌کرد در اتاق بیمارستان نمی‌تواند نماز بخواند. دلش برای مسجد، بچه‌های مسجد و تکبیر گفتن در نماز جماعت تنگ شده بود. یک‌دفعه صدای در آمد. نگاه حمید به آقای سبحانی، روحانی مسجد، افتاد. او با دوستان حمید به عیادتش آمده بودند. آن‌ها با حمید سلام و احوالپرسی کردند. آقای سبحانی دست حمید را در دست گرفت و برای شفایش دعا کرد و بچه‌ها آمین گفتند. آقای سبحانی گفت: «حمیدجان! چیزی احتیاج نداری؟» حمید گفت: «نه. فقط از این ناراحتم که نمی‌توانم از روی تخت بلند شوم و نماز بخوانم.» آقای سبحانی گفت: «می‌توانی تیمّم بگیری و نشسته و حتی خوابیده نماز بخوانی.» حمید گفت: «خوابیده؟» آقای سبحانی رساله‌ی کوچکی را که همراه آورده بود، باز کرد و گفت: «بگیر، خودت بخوان.» کسی که نمی‌تواند ایستاده نماز بخواند، باید نشسته بخواند؛ و اگر نشسته هم نمی‌تواند بخواند، باید خوابیده بخواند. آقای سبحانی گفت: «خدا دوست دارد در هر حال بندگانش با او گفت‌وگو کنند و صدای آن‌ها را بشنود؛ مخصوصاً در تنهایی‌های بیمارستان خداوند به تو توجه بیش‌تری دارد.» حمید خوشحال شد. آقای سبحانی و دوستان حمید نیم‌ ساعتی کنار حمید نشستند. آقای سبحانی به ساعت نگاه کرد و گفت: «خُب حمیدجان، ملاقات تمام است. ان‌شاءالله زود خوب شوی و دوباره به مسجد بیایی. فقط قول بده اگر ما مریض شدیم، تو هم به عیادت‌ مان بیایی و برایمان کمپوت بیاوری. قول می‌دهی؟» حمید گفت: «چشم، حتماً می‌آیم و کمپوت می‌آورم!» آقا گفت: «نگو چشم می‌آیم. بگو خدا نکند که مریض بشوید.» حمید خندید، بچه‌ها هم خندیدند. https://eitaa.com/kardaste