﷽
----
دراز کشیده ایم. پنجره باز است و نور ماه تاریکی اتاق را کمرنگ کرده؛ مناسب بچهها.
اینکه روز خستهام کرده و فردای پرکارم از صبح زود شروع میشود و باید بشود که بخوابم به کنار، ساعت خوابشان گذشته و باید زودتر بخوابند.
پسر کوچک با همان چند جرعه شیر اول نیمه خواب میشود(فقط یک مادر میداند چه نویدبخش است)
بقیه اما نه!
-: مامان چرا خدا به جوجه نوک داده؟
-: مامان، اون پودر سفید و رنگی تو حموم مامان جون اینا چی بود؟
-: مامان، حضرت نوح چقد تو کشتی بود؟
-: مامان چرا شب باید بخوابیم؟
-: مامان فردا خاله میاد؟
-: مامان چرا رنگ برگها سبزه؟
-: مامان کرم شبتاب باتری داره؟
ساااکتتتت!
بخوابین دیگه!
-انگار شبها درست وقتی که تو داری از دنیا و مافیها قطع میشوی و بیهوش، آنها شروع به تاب سواری میکنند روی شاخههای خاطرات و تخیلات و فلسفه و علم و... -
ساکت میشوند.
حساب کار دستشان است؛
هرکس بخواهد حرف بزند از اتاق میرود بیرون! اینجا، وقت خواب برای خواب است.
.
شب با همان سکوت و تاریکی مطلوبش، ملحفه میکشد روی اتاق.
پلکم سنگین میشود.
.
-: مامان! آب!
هووووووفففف 😫
هوف را توی دلم میگویم؛ از خستگی و دردِ باز کردن پلک نیمه بسته؛
برای آب دادن به بچهها، از غر و نق و منت خجالت میکشم....
جسمم را میکشانم سمت آشپزخانه، با ذکر "یا قمر بنی هاشم" و "یا ساقی العطاشا" آب میدهم دستشان
مثل همه شبها و نصف شبها...
.
#مادرانه
#مادری_بدون_روتوش
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادرم_باافتخار
#یا_ساقی_العطاشا_بکربلا