شمیم خانواده همدان🇮🇷
#بی_تو_هرگز #قسمت24 🌹قسمت بیست و چهارم:روزهای التهاب 🍃روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده ب
#بی_تو_هرگز
#قسمت25
🌹قسمت بیست و پنجم:بدون تو هرگز
🍃با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
🍃هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
🍃توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
🍃سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
🎯 ادامه دارد...
❣
#بی_تو_هرگز
#قسمت26
🌹قسمت بیست و ششم: رگ یاب
🍃اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
🍃حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
🍃صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
🍃صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
🍃رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...
🍃با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
🍃لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
🍃و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
🍃و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم .
🎯 ادامه دارد...
❣
یابن الحسن (عج)
تا نشد قسمت ما ، تاریکی قبـر بیا
ای به عالم ، بعدِ زینب
جبل الصبر بیا . . .
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
🏡 @kashaneh313💞
🔰 رهبر معظم انقلاب
ارتش جمهوری اسلامی ، کلمه طیبه است.
۲۹ فروردین ، روز ارتش جمهوری اسلامی ایران گرامی باد.🌷
🏡 @kashaneh313💞
"انا لله و انا الیه راجعون "
سردار حجازی به لقاءالله پیوست؛
⚫️ روابط عمومی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه ای از عروج سردار سرتیپ پاسدار سید محمد حسین زاده حجازی جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پس از سالها مجاهدت و تلاش خستگی ناپذیر در عرصههای مختلف پاسداری از انقلاب و نظام اسلامی ، بر اثر عارضه قلبی خبر داد.
🏡 @kashaneh313💞
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#بی_تو_هرگز
#قسمت28
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و هشتم: مجنون علی
🍃تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...
🍃علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ...
🍃روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...
🍃من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست ...
🍃تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...
🍃بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...
🍃زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
🍃تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#بی_تو_هرگز
#قسمت27
📔داستان
#بی_تو_هرگز
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و هفتم: حمله زینبی
🍃بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
🍃کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ...
🍃هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
🍃یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
🍃انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...
🍃علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
🍃سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
🍃اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣
مـولایـم ...
به تک تک ثانیه های نبودنت قسم ،
دارند ضرر می کنند ،
مردمِ این دنیا بدون شما..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
🏡 @kashaneh313💞
عوارض شيميايی، علت اصلی شهادت سردار حجازی
سخنگوی سپاه:
🔹علت اصلی شهادت سردار حجازی، عوارض شيميايی از زمان جنگ بود.
🔹ايشان چند ماه قبل، كرونا هم داشت كه اين بيماری برطرف شده بود.
🔹صهيونيستها بواسطه ٨ سال عملكرد سردار حجازی در كنار حاج قاسم، اهميت ايشان را بخوبی میدانستند و سالها دنبال ترور ايشان بودند.
🔹گردش كار برای ارتقا درجه سردار حجازی درحال انجام است.
❤قلـــب انسان
همانند حوضی است ڪه چهار
جویبار، همیشه آبشان در آن می ریزند...
اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد،
قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند
اما اگر آب یڪی یا دو
تا یا چهارتاے این جویبارها
آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند.
جویباراول: چشم است
جویبار دوم: گوش است
جویبار سوم: زبان است
جویبار چهارم: فڪرو ذهن
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @kashaneh313
.
.
رَبَّنا مال تو ای زاهد پاکیزه سرشت
دم افطار ، همین ذکرِ حسین (ع) ما را بس
#بردننامحسینوقتعطشمیچسبد..
#ماه_مبارک_رمضان
طاعات قبول درگاه حق_ مارا به رسم رفاقت دعاکنید
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@kashaneh313
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
⛔️ دلی را نشڪن...
👈 شاید خانه خداباشد.
⛔️ ڪسی را تحقیر نكن
👈 شاید محبوب خدا باشد.
⛔️ از هيچ غمی ناله نڪن...
👈 شاید امتحاني از سوی"خدا"باشد
🦋ڪانال شمیم خانواده
🆔@kashaneh313
🔴 آداب برخورد با همسر در جمع و مهمانیها
💠 از او تشکر و قدردانی کنید!
💠 به او احترام بگذارید!
💠 از او انتقاد نکنید!
💠 به او تذکر ندهید!
💠 گاهی زیرکانه به او محبت کنید!
💠 سراغش را بگیرید!
💠 از او تعریف و تمجید کنید!
🆔 @kashaneh313
🔴 #انتظار_خود_را_ابراز_کنید
💠 در طول روز با #پیامک به شوهرتان پیام دهید که منتظر قدومت هستم تا #شوق و اشتیاقش برای آمدن به خانه زیاد شود.
💠 انتظار خود را با الفاظ #عاشقانه و گاه #معاشقه بیان کنید.
💠 مردها از بیان این انتظار به #وجد میآیند.
💠 با ابراز این انتظار، منزل را برای مرد تبدیل به پناهگاه #روحی او کنید.
🆔@kashaneh313
🔆 به جای روزه گرفتن، گرسنهای را سیر کنید! 🤔
✅ شبهه فوق از مغالطه «بهجای..» یا «تقابل ارزشها» استفاده کرده است. به قول قدیمیها، «هر چیز به جای خود نیکوست» یا میگفتند: «هرگلی بویی دارد».
پاسخ این مغالطه را از زبان یک شاگرد ریاضی در عکس فوق بخوانید.
📌 بازنشرکلیه مطالب جهت اطلاع دیگران بدون ذکر منبع مجاز است.
🏡 @kashaneh313💞
#نشست_بصیرتی
#روشنگری
*🚨در وین چه خبر است/*
♨️تله آمریکا برای
«تقسیمبندیتحریمها»
*🔻چرا طرح دولتبایدن*
*خلاف منافع ایران است.⁉️*
🔹عباس *عراقچی* مذاکره کننده کشورمان که به وین رفته تا خبر رفع تحریمها و اجرای تعهدات برجامی آمریکا را بیاورد در صحبتی عجیب گفته است: *تفاهم جدیدی درحال شکلگیری است‼️*
🔹وی با ذکر این نکته که اختلاف نظرهای جدی بین ایران و آمریکا وجود دارد گفته است: مذاکرات به جایی رسیده است که امکان کار کردن روی یک متن مشترک وجود دارد‼️
🔹این درحالی است که نوشته شدن توافقی جدید، در شرایطی که آمریکا به تعهدات پیشین خودش هم پایبند نبوده بر خلاف خطوط قرمز و منافع ملی است.
🚨یک منبع آگاه در تیم ایرانی اعلام کرده که آمریکا تحریمهای دوران ترامپ را به سه بخش «قابل رفع، قابل مذاکره و غیرقابل رفع» تقسیم کرده و این طرح را مبنای توافق جدید خود با ایران میداند.
🔹اما آنچه برای ایران اهمیت دارد بازگشت آمریکا به تعهدات، رفع کامل تحریمها و سپس راستیآزمایی ایران از این اقدامات است تا پس از آن محدودیتهای برجامی برای کشورمان از سرگرفته شود.
🔹 در کمال تعجب اما وزارت خارجه خبر از نوشتن متنی جدید میدهد که مشخص نیست چه تعهدات مازاد بر برجامی قرار است به ایران تحمیل شود و آمریکا دوباره با لطایف الحیلی از زیر رفع همه تحریمها شانه خالی کند.
*🔹به نظر میرسد نزدیکی انتخابات ۱۴۰۰ باعث شده تا دولتمردان بار دیگر با راهبرد «هر توافقی بهتر از بیتوافقی است» منافع ملی را قربانی منافع جناحی خود کنند.*
🍁🍁🍁🍁🍁
🏡 @kashaneh313💞
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شمیم خانواده همدان🇮🇷
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 #بی_تو_هرگز #قسمت27 📔داستان #بی_تو_هرگز نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت بیست و هفتم
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#بی_تو_هرگز
#قسمت29
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و نهم: جبهه پر از علی بود
🍃با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود ...
🍃چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
🍃بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش داد زدم ...
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
🍃مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت ...
- خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه ...
🍃با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...
🍃محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم ...
🍃علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ... اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
🍃دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#بی_تو_هرگز
#قسمت30
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت سی ام: طلسم عشق
🍃بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ..
🍃برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ...
🍃خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ...
🍃خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ...
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ...
🍃و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ...
🎯 ادامه دارد...
❣
تـو میآیی
و شهیدان میآیند
و شهیدآوینی روایت میکند ،
فتح نهایی را ....
اللهم عجل لولیک الفرج
واجعلنا من انصاره و اعوانه🌷
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
🏡 @kashaneh313💞