#سوپ_مرغ_فوری
▫️روغن زیتون یک ق غ
▫️پیاز خرد شده یک پیمانه
▫️نمک و فلفل به مقدار لازم
▫️آب مرغ 8- 6 پیمانه
▫️سینه مرغ بدون استخوان یک عدد
▫️هویج خرد شده سه پیمانه
▫️ماکارونی کوچک یا رشته فرنگی یک پیمانه
▫️نخود فرنگی پخته شده یک تا دو پیمانه
▫️جعفری خرد شده نصف پیمانه
🔸دریک قابلمه، روغن زیتون بریزید و آن را روی شعله متوسط قرار دهید.
حدود 3 دقیقه پیاز را تفت دهید تا نرم شود. آب مرغ، سینه مرغ و هویج های خرد شده را به قابلمه اضافه کنید. حرارت را کم کرده، بگذارید بدون درب، تا 12 دقیقه بپزند. سینه مرغ را از قابلمه بیرون آورید و آن را به تخته برش منتقل کنید و با استفاده از دو چنگال آن را رشته رشته کنید. ماکارونی یا رشته فرنگی را به محتوای قابلمه اضافه کنید و 10 دقیقه بگذارید بجوشد. نخود فرنگی ها را به سوپ اضافه کنید. مرغ های تکه تکه شده را همراه با جعفری خرد شده به قابلمه برگردانید. کمی آن ها را حرارت دهید
سوپ را به صورت داغ میل کنید.
┏━━━🍃💞🍂━━━┓
@kashaneh313
┗━━━🍂💞🍃━━━┛
✅ از شرایط و آثار روزه ...
✍پیامبر مهربانی ها :«هر كس ماه رمضان را روزه بدارد و پاك دامنى ورزد و زبانش را حفظ كند و آزارش را به مردم نرساند، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مىآمرزد و از آتش آزادش مىكند و در سراى ابدى جايش مىدهد و شفاعت او را درباره موحّدان گنهكار به تعداد كوه هاى به هم پيوسته، مى پذيرد.»
📚 الأمالي للصدوق ص ٧١
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @kashaneh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ چه کارهایی باید بکنیم تا از موبایلمان کمتر جاسوسی شود...
📌 لطفا به این موارد دقت کنید جنگ سایبری و مجازی جدی است
🔸🔹🔸🔹
☑️ سواد رسانه ای
➡️@kashaneh313
🔻 فرقی نمیکند
▫️ گودال کوچکی باشی
▪️ یا دریایی بزرگ
🍃 زلال که باشی
☀️ آسمان در تو پیداست....
🦋ڪانال شمیم خانواده
🆔 @kashaneh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری دعا
✍حاج قاسم سلیمانی: خداوند انشاءالله شهدای ما را با سرور و سالار شهیدان حسینبنعلی (علیه السلام) محشور بگرداند...
رهبر عزیز و بزرگوار ما را برای همه ما حفظ بفرماید.
✅کانال شمیم خانواده
💞@kashaneh313
✅فواید روزه داری☝️🏼
✍🏼درمان کبد چرب
✍🏼افزایش طول عمر
✍🏼کاهش ریفلکس معده
✍🏼سم زدایی کامل بدن
✍🏼تحلیل چربی های اضافه
❗️هشدار:نوشیدن آب و نوشیدنی سرد در افطار موجب کبد چرب میشود
💠شمیم خانواده💠
💠 @kashaneh313
شمیم خانواده همدان🇮🇷
#بی_تو_هرگز #قسمت24 🌹قسمت بیست و چهارم:روزهای التهاب 🍃روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده ب
#بی_تو_هرگز
#قسمت25
🌹قسمت بیست و پنجم:بدون تو هرگز
🍃با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
🍃هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
🍃توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
🍃سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
🎯 ادامه دارد...
❣
#بی_تو_هرگز
#قسمت26
🌹قسمت بیست و ششم: رگ یاب
🍃اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
🍃حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
🍃صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
🍃صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
🍃رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...
🍃با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
🍃لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
🍃و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
🍃و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم .
🎯 ادامه دارد...
❣
یابن الحسن (عج)
تا نشد قسمت ما ، تاریکی قبـر بیا
ای به عالم ، بعدِ زینب
جبل الصبر بیا . . .
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
🏡 @kashaneh313💞