7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا کند که صحت نداشته باشد
و الا وامصیبتا😱
لطفاً پس از تماشا توگروههای دیگه ارسال کنید تا همه بفهمند چه اتفاقاتی داره میوفته ودشمنان پشت پرده چه کارهایی برعلیه ملتها میکنند
☘ درود و هزاران درود بر آن ابرقهرمان راه دفاع از دینش و شرف مردمانش و آزادی سرزمین غصب شده اش، آن مرد ناآرام و همیشه مبارز اگرچه همه زندگی اش جنگیدن و اسارت و رنج کشیدن برای آزادی سرزمین مقدسش بود اما نحوه شهادتش از او یک اسطوره جاودان تاریخی ساخت ، شهادت او عاشورایی بود همچون اباعبدالله الحسین (ع) و ابوالفضل العباس (ع) تا آخرین توان و تا آخرین رمق در جانش و با دستان نیمه قطع و تکه چوبی که در کنارش بود در مقابل حرامیان خونخوار و سرتاپا مسلح به تکنولوژی های روز ایستاده و شجاعانه جنگید، او در خط مقدم و در چند متری ارتش مجهز و خونخوار اسرائیل ایستاد و درس مقاومت و آزادگی را به همه نسلها و در همه عصرها با قربانی ساختن خویش آموخت... درود بر تو ای یحیی سنوار، ای قهرمان ، ای قربانی راه دفاع از کودکان غزه ، در بهشت جاودان با قهرمانان همرزمت قاسم سلیمانی کبیر، نصرالله بزرگ، هنیه مجاهد و هزاران مجاهد دیگر شهید راه آزادی سرزمین فلسطین و مردمان مظلوم آن ، و در کنار انبیاء و اولیاء الهی در عیش ابدی به سر برید... بدرود قهرمان و اسطوره....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری از محمود درویش که انگار در وصف آخرین لحظات زندگی یحیی سنوار سروده شده است…
https://www.instagram.com/stories/majidahmadi.shoush/3481479160986634926?utm_source=ig_story_item_share&igsh=aHRkdHA5ZmM2Z2Q4
⭕️ تا حالا براتون سوال نشده چرا در زمانهای با وقایع مهم رنگکت #هریس کت یا کراوات #بایدن با رنگ کراوات همیشگی #نتانیاهو یکی میشه؟
نتانیاهو وبایدن هریس تکلیفشون معلومه
اما چرا #ظریف بعد شهادت سیدحسن روی اینرنگ کراوات نتانیاهو زیاد مانور میده؟!!!
🆔 @pedarefetneh | #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh | #پدرفتنه
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
⭕️اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد....
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....
🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار ازحال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
❤️🩹اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن😭
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج..
💙🍀 #کشکولداستاندونی
روایت خنده دار مهران مدیری از افشاگری چهرههای سیاسی در مناظرههای انتخاباتی + ویدیو/ از احوالپرسی های معنادار تا زونکن های پر از کاغذ
https://saednews.com/.post/oayt-khndh-dar-mhran-mdyry-az-afshagry-chhrh-hay-syasy-dr-mnazrh-hay-antkhabaty-oydyo-zx8o