eitaa logo
کشکول آیه و حدیث
224 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.7هزار ویدیو
42 فایل
#بیاد_پدرم_مرحوم #کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. ( فرزند مرحوم فرج وفاطمه ) #پدرشهید_بسیجی_علیرضا_فرج_زاده وبیاد خواهرو برادرهای مرحومش، ودیگر دوستان و همسنگران شهید و اموات فامیل واساتید...در محیط ایتا راه اندازی شد #صلوات_وفاتحه_نثار_همشون ١۴ دی ماه ١۴٠١
مشاهده در ایتا
دانلود
(حضرت رقیه س) آمدی بابا،کنج ویرانه تو چنان شمعی،من چو پروانه ای پدرجانم۴ سوزم از بهرت،با دو چشم تر تازه مهمانم،آمدی با سر ای پدرجانم۴ شد دل من خون،گریه ام افزون تا تو را دیدم،با رخ گلگون ای پدرجانم۴ بنگر بابا،قامتم خم شد در فراق تو،صبر من کم شد ای پدرجانم۴ آمدی بابا،بهر دیدارم دشمن بی دین،داده آزارم ای پدرجانم۴ هر کجا بابا،نام تو بردم از عدوی تو،من کتک خوردم ای پدرجانم۴ شکر لله تو،کرده ای یادم تو نبودی از،ناقه افتادم ای پدرجانم۴ در دل صحرا،دشمنت آمد از ستم بابا،زجر مرا می زد ای پدرجانم۴ زجر مرا بابا،تازیانه زد گه به کعب نی،وحشیانه زد ای پدرجانم۴ زد به من دشمن،ضربه ی سیلی همچو زهرا شد،صورتم نیلی ای پدرجانم۴ این مصیبت ها،زد شرر بر من عمه ام زینب،شد سپر بر من ای پدرجانم۴ بنگر تو بر،آه شبگیرم دگر از دنیا،ای پدر سیرم ای پدرجانم۴ دیگر از دنیا،خسته ام بابا دل خود بر تو،بسته ام بابا ای پدرجانم۴ باشد ای بابا،عمر من کوتاه دختر خود را،ببرم همراه ای پدرجانم۴
(حضرت رقیه س) خوش آمدی در کنج این خرابه پدرجان پدرجان دلم ز رؤیت سرت کبابه پدرجان پدرجان خوش آمدی تنگه دلم برایت پدرجان پدرجان به پای تو جانم کنم فدایت پدرجان پدرجان جانم فدای چهره ی غمینت پدرجان پدرجان از چه شکسته، ای پدر جبینت پدرجان پدرجان ای قاری خوش عطر و بوی قرآن پدرجان پدرجان کی زد به لب های تو چوب خزران پدرجان پدرجان قامت من از غم شده خمیده پدرجان پدرجان کی از ستم رگ های تو بریده پدرجان پدرجان ندیده ای بابا چه ها کشیدم پدرجان پدرجان از دشمنت زخم زبان شنیدم پدرجان پدرجان از ناقه تا روی زمین فتادم پدرجان پدرجان گفتم که یا زهرا برس به دادم پدرجان پدرجان آن لحظه ها با سوز و گریه هر دم پدرجان پدرجان یا ابتا یاد مدینه کردم پدرجان پدرجان زجر آمد و ظلم و ستم فزون کرد پدرجان پدرجان با زدن من دل عمه خون کرد پدرجان پدرجان بر صورتم چون فاطمه نشانه است پدرجان پدرجان بر پیکرم نشان تازیانه است پدرجان پدرجان من خسته ام دیگر ز زندگانی پدرجان پدرجان بهار من بی تو شده خزانی پدرجان پدرجان داغ تو ای پدر نموده پیرم پدرجان پدرجان دعا نما دیگر پدر بمیرم پدرجان پدرجان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نبودی من جفا بسیار دیدم ز کوفه تا به شام آزار دیدم چنان زد قاتلت سیلی به رویم که بر نیزه سرت را تار دیدم. https://eitaa.com/majmaolzakerinsalmanfarsi
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را چه بی مقدمه آغاز می کند گله را   نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را   نگاش چونکه به رگ های نامرتب خورد نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را   ز استلام لب و خیزران شکایت داشت از اینکه چوب، رعایت نکرد فاصله را   کشید زجر، هم از دست زجر هم پایش شبی که گم شد و گم کرده بود قافله را   سبب چه بود که هنگامه ورود به شام نمی شنید صدای بلند هلهله را   و در ازای دو تا بوسه داد جانش را ندیده چشم کسی اینچنین معامله را.  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرام جان خسته‌دلان پیکرت کجاست؟ جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟ جسمت اسیر فتنه‌ی یغماگران شده پیراهن امانتی مادرت کجاست؟ از چه جواب دختر خود را نمی‌دهی بابای با محبّتم! انگشترت کجاست در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت خاکم به سر عمامه‌ی پیغمبرت کجاست؟ سوز عطش ز خون تنت موج می‌زند ای تشنه‌لب، برادر آب‌آورت کجاست؟ از دود خیمه تربت شش‌ماهه گم شده بابا بگو مزار علی‌اصغرت کجاست؟ ما را میان این همه دشمن نظاره کن دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه‌السلام پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم سراپا حیرتم! از خویش می‌پرسم چرا بستم؟ عزیز فاطمه! دیر آمدم اما قبولم کن خدا داند که از این پس به عهد عشق پابستم.. خدا می‌خواست از ظلمت به سوی نور پر گیرم سر شب تا سحر دل را به بال التجا بستم جدال عقل بود و عشق، پشت خیمۀ تقدیر که دست نفس را از پشت با لطف خدا بستم فرات اشک می‌جوشد ز چشم سر به زیر من که بر کام عطشناک تو راه آب را بستم اگر فرمان دهی، حُرّ پیش‌مرگ اصغرت گردد کمر بهر دفاع از عترت آل عبا بستم دعا کن تا شهادت وا کند آغوش جان بر من که چشم آرزو بر هرچه جز این مدعا بستم.
به دست خویش گرفته‌ست هر دو ماهش را چنان امیر که می‌آورد سپاهش را پر است هر قدمش از هزار بیم و امید چو عاشقی که بگیرند از او نگاهش را عصای پیری مادر جوانی پسر است برای سوختن آورده تکیه‌گاهش را به غیر این دو پسر هیچ در بساطش نیست و در برابر خورشید برده آهش را قسم به چادر زهرا قسم به اشک علی برای جلب رضا می‌شناخت راهش را برای دفع بلا بردشان به قربانگاه مگر که حفظ کند این چنین پناهش را به خیمه رفت و نیامد پس از شهادتشان نخواست تا که ببیند شکسته شاهش را دو ماه پاره به دست حسین بود و شنید بگو به خواهر من تن کند سیاهش را.