eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
231 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
30.2هزار ویدیو
223 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
📚٧١۴ ⭕️شهیدی که همزمان با حاج‌قاسم در یمن به شهادت رسید 🚩درست در ساعت اولیه بامداد ۱۳دی ۹۸ همان دقایقی که قاسم_سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. در عملیات ترور ناموفق سردار شهلایی . 🔹 پاسدار سپاه قدس بود اما یک محله او را ، می دانستند. کسی خبر نداشت او است. ‌‌ . با 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش
29.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 ٧٢۸ 🎥ماجرای ایفای نقش محافظ ابومهدی المهندس توسط حاج قاسم سلیمانی (برادر سه شهید) در مراسم گرامیداشت : 🔹وقتی داعش در پادگان اسپایگر به طور فجیع سر دانشجویان را برید گفت: من می خواهم این پادگان را که محاصره شده ببینم و گفته بود همه جا محاصره است و نمی شود ولی زیر بار نرفت و با هلی کوپتر به پادگان رفتند. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄ https://eitaa.com/jahad_14 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
📚 ٧٣٨ ‏💠روزی یکی از همرزمان نزدیک شهید بزرگوار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی می‌گفت: در یکی از سفر‌های سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود، حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازی‌ها به وضوح به گوش می‌رسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت. ‏💠ایشان در این تماس اظهار داشت که : شنیده ام تهران برف سنگینی آمده است. گفتم : بله همین طور است. 💠گفت: با این برف آهو‌هایی که در کوه نزدیک سپاه وجود دارد حتما برای پیدا کردن غذا پایین می‌آیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آن‌ها از گرسنگی تلف نشوند. ‏💠من، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجددا زنگ زد و گفت: چه کردی؟! گفتم : دستور فرمانده عملی شد. 💠من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید ‏چگونه به فکر آهو‌های نزدیک مقر هستید؟ 💠گفت: . 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
✨✨✨✨✨﷽✨✨✨✨✨ 📚 ٧۴١ خاطرات خودنوشت از 🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم: « کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت: « اسمت چیه؟» گفتم: « قاسم» گفت: «چند سالته؟» گفتم: « سیزده سال» گفت: « مگه درس نمی خونی!؟» گفتم: « ول کردم.» گفت: « چرا؟!» گفتم: « پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم: « آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت: « می تونی آجر بیاری؟» گفتم: « بله.» گفت: « روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت: « این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. . نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند: « نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که: یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت: « چکار داری؟!» با صدای زار گفتم: « آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت: « بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت: « یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم: « نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: « پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت: « از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» ، . پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. ، . 📚برگرفته از کتاب « » 📚خاطرات خود نوشت 🖤🌷🌹🌷🖤 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احسنت بر سازنده ی این فیلم زمان فیلم ۵:۱۵ است. توصیه میکنیم ده و نیم دقیقه وقت بگذارید و فیلم را دوبار پشت سرهم تماشا کنید. ایکاش می شد، صداوسیما بجای تبلیغات چای عالی، شهر فرش، و امثالهم این کلیپ رو هر روز و شب پخش می کرد و مردم را روشن مینمود. مقداد نیوز👇 https://eitaa.com/meghdad_news 🍃🍃🍃🍃🍃 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش
📚 ٨٣٠ تفسیر زیبای توسط محمدرضاپهلوی درمصاحبه با فالاچی: زن درزندگی مرد،اهمیت نداردمگر زیبا وجذاب باشد شمازنان حتی یک سرآشپز بزرگ نداشتید.هیچ چیزبزرگی نداشتید،هیچ چیز! شمازنان وقتی بقدرت میرسید بی‌رحم و سنگدل هستید.شما مکارهستید؛شمازنان، و هستید،همه شما 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️وقتی رفتار رهبر انقلاب با مادر شهید ارمنی، ضد انقلاب ها رو هم تحت تاثیر قرار میدهد! 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش
12.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 ٨٣٣ 🎥 تفاوت بین عمله شیطان بودن با سرباز ولایت بودن را ببینید ⏪ توماج صالحی لیدر اغتشاشگران رو یادتونه وقتی گرفتنش چجوری به غلط کردن افتاده بود؟ حالا روحیه مدافعان حرم رو وقتی توی محاصره ۱۰۰ متری داعشی‌هان ببینید. گلوله دو تا از انگشتاشو سوراخ کرده ولی بازم میگه و میخنده 💢شهید رضا سنجرانی از شهدای مدافع حرم مشهد کارمند بانک بود چندین بار اعزام شده بود به سوریه این اواخر با مسئول اعزام به مشکل خورده بود هر کار کرد اعزامش نکردند بچه ها میگن اعزام شدیم تو سوریه یه روز تو حلب دیدیم رضا از دور داره با موتور میاد میگفت کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه.... چند روز بعدش شهید شد 🌹 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش
دوستان ارجمند هر کسی گفت : چرا با آمریکا جنگ دارید؟! شما هم این عکس نشونش بدید خودروى منفجر شده فرماندهان پيروزى، ابو مــــهدى و حاج قاســــم و ١٠ تن از همراهانشان برای دفاع از وطن در ساعت1:20 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش
12.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 ٨٣٣ 🎥 تفاوت بین عمله شیطان بودن با سرباز ولایت بودن را ببینید ⏪ توماج صالحی لیدر اغتشاشگران رو یادتونه وقتی گرفتنش چجوری به غلط کردن افتاده بود؟ حالا روحیه مدافعان حرم رو وقتی توی محاصره ۱۰۰ متری داعشی‌هان ببینید. گلوله دو تا از انگشتاشو سوراخ کرده ولی بازم میگه و میخنده 💢شهید رضا سنجرانی از شهدای مدافع حرم مشهد کارمند بانک بود چندین بار اعزام شده بود به سوریه این اواخر با مسئول اعزام به مشکل خورده بود هر کار کرد اعزامش نکردند بچه ها میگن اعزام شدیم تو سوریه یه روز تو حلب دیدیم رضا از دور داره با موتور میاد میگفت کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه.... چند روز بعدش شهید شد 🌹 👇👇👇 💐 @kashkoolesalavat 💐 @kashkoolesalavat نثار روح و یارانش