#داستان۵١٧
#ناصرالدين_شاه
حرمسرایی عریض داشت که وصف آن در تاریخ و سفرنامه های آن دوره آمده است
به سخن عینالسلطنه 112زن عقدی و صیغهای داشت که به همراه نوکر و کلفتها بیش از 2000 نفر بودند!
#خدایا
عاقبت مارو به خیر کن
به حق
#صلوات_بر محمدو آل محمدص.
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۵١٨
اینجا
#آرامگاه_یعقوب_لیث_صفاری_است
بزرگمردی که #زبان_پارسی را ۲۰۰ سال #پس_از_ورود_اسلام_به_ایران،
#به_عنوان_زبان_رسمی_کشور #اعلام_کرد و
اینگونه این #زبان_را_نجات_داد و نامش در #تاریخ_ایران_جاودانه ماند...
#خدایا
#رحمتشون_کن
خدمتگذاران به ایران واسلام
را...
#در_این_سرزمین
به لطف
#صلوات_برپیامبروآلش
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان ۵١٧
#گونهای_قارچ
در دل جنگل که به #قارچ_زامبی_شهرت_دارد.
این #قارچ_کابوسی_برای_مورچگان است.
زمانی که مورچهای در معرض هاگ این قارچ قرار بگیرد،
این هاگ به مغز مورچه نفوذ کرده و اختیار عمل مغز او را به دست میگیرد و حرکات عجیبی از خود نشان میدهد،
#مورچههای_کارگر به محض مشاهده چنین مورچهای او را #ازلانه_مورچگان_دور_میکنند.
مورچه تحت کنترل اثرات این هاگ به بالاترین نقطه صعود میکند و ساقهای را با آرواره خود گاز میگیرد،
هاگ زمان و مکان رشد را مناسب دیده و از مغز مورچه شروع به جوانه زدن میکند و دوباره به تولید هاگ برای به دام انداختن مورچگان دیگری میکند.
#انواع_دیگری_از_این_قارچ وجود دارد که:
#هدف_آنها_حشرات_دیگری
#در_جنگل است.
🔰 #عجیب_اما_واقعی
. ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۵١٧
داستان کوتاه
" #درویشی" #تهی_دست از کنار " #باغ_کریم_خان_زند" عبور میکرد.
چشمش به " #شاه" افتاد و با دست اشاره ای به او کرد.
#کریم_خان "دستور" داد درویش را به داخل باغ آوردند.
#کریم_خان گفت:
«این اشاره های تو برای چه بود؟»
#درویش گفت:
«"نام من" کریم است و "نام تو" هم کریم و "خدا" هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
#کریم_خان در حال "کشیدن قلیان" بود. گفت:
«چه میخواهی؟»
#درویش گفت:
«همین قلیان، "مرا بس است."»
چند روز بعد درویش قلیان را به "بازار" برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و "تحفه" برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست.
پس "جیب درویش" پر از "سکه" کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
چند روزی گذشت.
درویش "جهت تشکر" نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و
گفت:
« #نه_من_کریمم_نه_تو.
#کریم_فقط_خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
❖
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
#یا_کریم
کرم فرما و
#کریمانه دست مابندگان ضعیفت را بگیر
به برکت #صلوات_بر_پیامبر_اعظم_ص_وآل_او
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
✨✨✨✨﷽✨✨✨✨
#داستان۵١٨
🕊✨🕊
سال نهم هجرت بود،
#پيامبر (صلى الله عليه و آله )، مسلمانان را براى يك جنگ بسيار سخت يعنى جنگ تبوك (جنگ با روميان ) آماده مى ساخت ،
هوا گرم بود،
آذوقه كم بود،
راه مدينه تا شام دور بود،
دشمن ، قوى بود،
در چنين شرائطى فرمان حركت به سوى روم صادر گرديد.
مسلمانان به حركت درآمدند، چند نفر منافق ، در اين جنگ ، شركت نكردند.
ولى يك نفر از مسلمانان بنام ابوخثيمه ، در پرتگاه بود،
هنوز تصميم براى شركت در جنگ نگرفته بود،
نزد همسران زيبايش كنار سايبانهاى خنك آمد،
از يكسو غذا آماده ، و از يكسو همسران در خدمت و...
ناگهان برقى درقلبش تابيد، و گفت :
از انصاف دور است كه من در اين جا زير سايبان خنك كنار همسران زيبا باشم ،
ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در گرماى سوزان در بيابان در حركت باشد.
بى درنگ برخاست به همسران خود گفت :
به خدا سوگند ديگر يك كلمه با شما سخن نمى گويم ،
اين سخن را گفت و زاد و توشه سفر را برداشت و بر شتر سوار شده و به سوى جبهه حركت كرد،
همسرانش هرچه خواستند با او سخن بگويند،
يك كلمه نگفت ،
و حركت كرد تا خود را در بيابان به لشكر اسلام رساند.
مسلمانان ديدند سوارى كنار جاده مى آيد،
#پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
اى سوار، ابوخثيمه باشى بهتر است .
وقتى سوار، نزديك شد،
ديدند:
ابوخثيمه است ، شتر را بر زمين خواباند و به حضور #پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد و
سلام كرد و جريان خود را بازگو نمود،
#پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او خوش آمد گفت و برايش دعا كرد
آيه 117 سوره توبه در شان او نازل شد،
كه خود را در پرتگاه نجات داده و با تصميم آهنين ، حق را برگزيده و كششهاى شيطان را قطع كرده است (1) و
در حقيقت اين آيه يك تقديرنامه اى بود براى يك فرد مسلمان قاطع كه درپرتگاهها، خود را نجات مى دهد،
و قلبش را كه متزلزل شده بود، استوار نمود.
#خدا_مارو_هم_کمک_کنه تا بتونیم تصمیمات درست و بموقع بگیریم ...
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
بگید الهی آمین
استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستان هایی از چهارده معصوم ع
1- اقتباس از مجمع البيان ج 5 ص 79 (ذيل آيه 117 سوره توبه )..
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
✨✨✨✨﷽✨✨✨✨
#داستان۵١٨
🕊✨🕊
سال نهم هجرت بود،
#پيامبر (صلى الله عليه و آله )، مسلمانان را براى يك جنگ بسيار سخت يعنى جنگ تبوك (جنگ با روميان ) آماده مى ساخت ،
هوا گرم بود،
آذوقه كم بود،
راه مدينه تا شام دور بود،
دشمن ، قوى بود،
در چنين شرائطى فرمان حركت به سوى روم صادر گرديد.
مسلمانان به حركت درآمدند، چند نفر منافق ، در اين جنگ ، شركت نكردند.
ولى يك نفر از مسلمانان بنام ابوخثيمه ، در پرتگاه بود،
هنوز تصميم براى شركت در جنگ نگرفته بود،
نزد همسران زيبايش كنار سايبانهاى خنك آمد،
از يكسو غذا آماده ، و از يكسو همسران در خدمت و...
ناگهان برقى درقلبش تابيد، و گفت :
از انصاف دور است كه من در اين جا زير سايبان خنك كنار همسران زيبا باشم ،
ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در گرماى سوزان در بيابان در حركت باشد.
بى درنگ برخاست به همسران خود گفت :
به خدا سوگند ديگر يك كلمه با شما سخن نمى گويم ،
اين سخن را گفت و زاد و توشه سفر را برداشت و بر شتر سوار شده و به سوى جبهه حركت كرد،
همسرانش هرچه خواستند با او سخن بگويند،
يك كلمه نگفت ،
و حركت كرد تا خود را در بيابان به لشكر اسلام رساند.
مسلمانان ديدند سوارى كنار جاده مى آيد،
#پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
اى سوار، ابوخثيمه باشى بهتر است .
وقتى سوار، نزديك شد،
ديدند:
ابوخثيمه است ، شتر را بر زمين خواباند و به حضور #پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد و
سلام كرد و جريان خود را بازگو نمود،
#پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او خوش آمد گفت و برايش دعا كرد
آيه 117 سوره توبه در شان او نازل شد،
كه خود را در پرتگاه نجات داده و با تصميم آهنين ، حق را برگزيده و كششهاى شيطان را قطع كرده است (1) و
در حقيقت اين آيه يك تقديرنامه اى بود براى يك فرد مسلمان قاطع كه درپرتگاهها، خود را نجات مى دهد،
و قلبش را كه متزلزل شده بود، استوار نمود.
#خدا_مارو_هم_کمک_کنه تا بتونیم تصمیمات درست و بموقع بگیریم ...
به برکت
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
بگید الهی آمین
استاد محمد مهدی اشتهاردی
داستان هایی از چهارده معصوم ع
1- اقتباس از مجمع البيان ج 5 ص 79 (ذيل آيه 117 سوره توبه )..
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
.┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#حدیث_روز
✍ #پیامبر_گرامی_اسلام_صَلی_الله_عَلیه_وَ_آلهِ_وَسَلّم_فرمودند:
وقتی با کسی دوست شدی از هیچ کس دربارۀ او سؤال مکن،
چون ممکن است به یکی از دشمنان او برخورد کنی که درباره او سخنی به خطا گوید و میان شما تفرقه اندازد.
📖 #نهج_الفصاحه
▶️┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
✍ #حضرت_محمد(ص)فرمودند:
کارواني از فرشتگان به امر پروردگار در جهان حرکت مي کنند و هنگامي که به #جلسه_ذکروصلوات_ميرسند ، به يکديگر مي گويند :
فرود آييم .
زماني که پياده مي شوند ،
اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمين ، ياري کرده و
نيز اهل جلسه را #هنگام_صلوات کمک و همراهي مي کنند و در پايان به يکديگر مي گويند :
#خوشا_به_حال_افراد_اين_جلسه #که_خدا_آنان_را_آمرزيد.
📚 کتاب :
#آثار_و_برکات_صلوات؛
ص 37
✅ کانال قرآن و حدیث
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
https://eitaa.com/joinchat/668860594C2656c91e9a
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۵١٩
🌸🍃🌸🍃
#ترس_از_لو_رفتن_گناه_و
#ستارالعيوب
#شیخ_رجبعلی_خیاط از جمله عارفان بزرگی بوده
دارای چشم برزخی
و در برخورد بامردم
از درونشان با خبر میشده است.
نقل میکنند که:
يكي ازدوستان شيخ به قصد زيارت شيخ از منزل خارج مي شود.
در بين راه انديشه گناهي به سرش مي زند.
تا اینکه به منزل شيخ مي رسد و مي نشيند.
شيخ تا او را میبیند مي گويد :
فلاني!
در چهره تو چه چيزي مي بينم...؟!
آن شخص هول میکند و ازترس رفتن آبرو سریعا دردل تکرار ميکند:
يا ستار العيوب..!
(ای پوشاننده گناهان)
در همان لحظه شيخ مي خندد و مي پرسد :
چه كار كردي که آنچه که داشتم مي ديدم محو و ناپديد شد...؟
#كيمياي_سعادت
@Dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۵٢٠
آیت الله #نجابت
می فرمودند :
" در سفری که آیت الله شهید دستغیب به همدان داشتند،
یک عبا برای آقا
(مرحوم انصاری همدانی) هدیه برده و آنرا روی طاقچه اتاق گذاشته بودند.
سال دیگر که دوباره به همدان می روند،
می بینند آن عبا درست در همان جایی است که خودشان گذاشته بودند.
می پرسند :
آقا عبا اندازه تان نبود؟
به درد نمی خورد؟
می فرمایند :
شما که نگفتی این را برای من آوردی،
مطمئن نبودم برای من است."
تا این اندازه مقید به شرع بودند.
📙 #کتاب_سوخته ،
ص ۶۰
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
👌°•°⇩⇩ داستان کوتاه ⇩⇩°•°
•✾📚┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
📚✾•
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان۵٢١
💎 #مرحوم_آیت_الله #سیدمحمدکاظم_قزوینی
#رحمه_الله_علیه
نویسنده ی کتاب
#فاطمه_الزهرا من المهد الی الحد و #امام_زمان من المهد الی الظهور بعداز بیست سال که قبرش راشکافتن تابنا به وصیتش بعداز بازشدن راه کربلا جسد اورا به کربلا جهت دفن ببرند،
هم بدنش سالم بود و هم کفن و #کتاب_فاطمه_الزهرا که در روی سینه اش قرارداده شده بود درحالیکه تخته های چوبی تابوتش پوسیده شده بودند....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
یا مقولاتی یا فاطمه الزهرا اغیثینی
به حق
#صلوات_بروح_پدرت
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۵٢٢
🔴 #داستان_خواندنی!!!
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد، در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند،
یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند،
چنگیزخان به آن ها نوشت:
باهمشهریان مخالف بجنگید،
و هر چه غنیمت بهدست آوردید،
از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما میدهیم!
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد...
و در نهایت،
گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند،
اما شکست بزرگ آن بود که:.
او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
🔹 چنگیز گفتهی مشهورش را گفت:
اگر اینان وفا میداشتند،
به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمیکردند!
#این_عاقبت_خود_فروشان_است
🇮🇷 کانال
داستانای_خوبان_روزگار 👇🏻
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار