✨﷽✨
#داستان_هشتم
#پندانه
✍بزرگی را گفتند:کتابی در زمینه اخلاق معرفی : لازم نیست یک کتاب باشد، یک کلمه کافیست که بدانی خدا میبیند.
💠أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (علق/۱۴)
❇️آیا آدمی نمیداند که خداوند همه اعمالش را میبیند؟!
در حدیث آمده است:خدا را آنچنان عبادت کن که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، او تو را به خوبی میبیند. نقل میکنند بیداردلی بعد از گناهی توبه کرده بود و پیوسته میگریست.
گفتند: چرا اینقدر گریه میکنی؟ مگر نمیدانی خداوند متعال غفور است؟ گفت: آری، ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری که او مرا دیده چگونه از خود دور سازم؟!
به قول شاعر:
گیرم که تو از سر گنه درگذری زان شرم که دیدی، که چه کردم، چه کنم؟!
عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنیم.
#کشکول_داستانای_خوبان_روزگار
https://t.me/+Qzb98iEMhfFjZmZk
@dastanayekhobanerozegar
🌸🌸🌸🌸
📚#پندانه
مراقب باشیم، لذتهای گذرا ما را از رستگاری محروم نکند
مردی نابینا درون قلعهای گرفتار شده بود و نومیدانه میکوشید خودش را نجات دهد. چاره را در این دید که با لمسکردن دیوارها، دری برای رهایی پیدا کند.
پس، گرداگرد قلعه را میگشت و با دقت به تمام دیوارها دست میکشید. همچنان که پیش میرفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد.
ناگهان برای لحظهای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش میکرد لمس کند، درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا میتوانست رهاییاش را به ارمغان آورد، پس به جستجوی بی سرانجامش ادامه داد.
بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، متاسفانه، گاهی تلنگری شبیه خارش دست، لذتهای گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم میکند.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬
@dastanayekhobanerozegar
✨﷽✨
#داستان١٧٨
#پندانه
✅ #اندازه_نگه_دار_که
#اندازه_نکوست
✍همسایه نیازمندی داشتیم که روزی از مادرم کاسهای نخود خواست.
مادرم به او از منزل نخود داد، چون پدرم اختیار بخشش از منزل را به مادرم داده بود.
١٠ روز گذشت،
باز آن زن برای نخود به خانۀ ما آمد و مادرم کاسهای نخود به او داد.
گفتم:
مادر!
این همسایۀ ما خیلی اهل اسراف است؛
یک کاسه نخود را ما دو ماه میخوریم ولی آنها ١٠ روزه اسراف و تمام میکنند.
مادرم گفت:
پسرم!
اشتباه فکر نکن،
ما هر روز برنج میخوریم و آنان مثل ما برنج ندارند و هر روز آش میخورند.
ما از روی میلمان غذای بابمیل خود میپزیم ولی آنان از روی آنچه در خانه دارند، غذا درست میکنند؛
پس برنامۀ غذایی ما از روی میل ماست و برنامۀ غذایی آنان از روی آنچه در خانه دارند.
درنتیجه ما اسراف میکنیم، نه آنان!
✅کانال استاد قرائتی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#در_ایتا
@dastanayekhobanerozegar
#نثار_چهارده_معصوم_ع
#صلوات
🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄
#داستان٢٧۵
#پندانه
✍ زندگی همچون کوهستان است
🔹جوانی با دوچرخهاش به پیرزنی برخورد کرد.
🔸بهجای عذرخواهی و کمککردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخرهکردن.
سپس راهش را ادامه داد و رفت.
🔹پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است.
🔸جوان به سرعت برگشت و شروع به جستوجو کرد.
🔹پیرزن به او گفت:
#مروت_و_مردانگیات به زمین افتاد.
هرگز آن را نخواهی یافت!
🔸زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد.
🔹زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا میکنی و میشنوی.
پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد.
کانال
✾📚 #داستانای_خوبان_روزگار📚✾
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#صلوات_نثار_انسانهای_روزگاران
#پندانه
✍ #همنشینی_اثر_دارد
زغالهای خاموش را کنار زغالهای روشن میگذارند تا روشن شود.
چون همنشینی اثر دارد.
ما هم مثل همان زغالهای خاموشیم.
اگر کنار افرادی روشن بنشینیم که گرما و حرارت دارند،
مثل آنها نور و حرارت و گرما پیدا میکنیم.
پس همیشه آدمی را انتخاب کنید که به شما انرژی مثبت ببخشد.
#غرور_هديه_شيطان است و #دوست_داشتن_هديه_خداست.
چه زشت و قبیح است وقتی هديه شيطان را به رخ هم میكشيم و هديه خداوند را از يكديگر پنهان میكنيم.
✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
☀️✨🔅🔅✨☀️☀️✨🔅🔅✨☀️
#داستان٣١٩
#پندانه
✍ اگر میخواهی ببخشی، در زمان حیاتت ببخش
🔹مرد ثروتمندی به کشیشی گفت:
نمیدانم چرا مردم مرا خسیس میپندارند.
🔸کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
🔹خوک روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزنانگیز تو به نیکی سخن میگویند و تصور میکنند تو خیلی بخشندهای، زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر میدهی.
🔸اما درمورد من چی؟
من همه چیز خودم را به آنها میدهم؛ از موی بدن من برس کفش و ماهوتپاککن درست میکنند.
🔹با وجود این کسی از من خوشش نمیآید.
علتش چیست؟
🔸میدانی جواب گاو چه بود؟
🔹جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که هرچه من میدهم در زمان حیاتم میدهم.
✅کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا
#طبیعت_وجودی_مارا_بخشنده_کن
به برکت
#صلوات برمحمدوال محمدص
☘✨🍀✨☘✨🍀
#داستان٣٣٨
🔆 #پندانه
🔴 #گذشته، #آینه_آینده
🔻گویند پادشاهی غلامی داشت که در آغاز چوپان بود و با گذشت زمان،
در دربار پادشاه صاحب منصب شد.
🔸 او اتاقی داشت که هر روز #صبح به آن سر میزد و هنگام خروج بر در اتاق قفلی محکم میبست.
🔹 گذشت تا اینکه درباریها گمان کردند غلام گنجی در اتاق پنهان کرده است و موضوع را #از_روی_حسادت به گوش پادشاه رساندند.
🔸پادشاه دستور داد
وقتی غلام در اتاقش نیست در را باز کنند و گنج نهان را به محضر شاه بیاورند.
🔹به این ترتیب، ۳۰ نفر از بدخواهان به اتاق غلام ریختند، قفل را شکستند و هرچه گشتند چیزی نیافتند جز
#یک_چارق_کهنه_و_یک_دست_لباس_مندرس که به دیوار آویخته شده بود.
🔹در نتیجه،
دست خالی پیش شاه برگشتند و آنوقت سلطان به خنده افتاد که:
《غلام مردی درستکار است.
آن لباسهای مندرس مربوط به دوره چوپانی اوست و آنها را در اتاقش آویخته تا روزگار فقر و سختیاش را به یاد داشته باشد و #به_رفاه_امروزش_غَرِّه_نشود.》
کانال
⚫️ #داستانای_خوبان_روزگار⚫️
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#خدایا_مارا_از_غروربیجا
#وفراموشی_خودمون_نجات_بده
به برکت
#صلوات_بر_محمد_وآل_محمد_ص
☘💦🍀💦☘
#داستان۴۴٢
🔆 #پندانه
✍ #خوبیای_که_به_دیگران_میکنید،
در همین دنیا به شما برمیگردد
روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش دستفروشی میکرد.
از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بهدست آورد.
روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی میکرد.
تصمیم گرفت از خانهای مقداری غذا تقاضا کند.
به طور اتفاقی در خانهای را زد. دختر جوانی در را باز کرد.
پسرک با دیدن چهره دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود، به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.
پسر به آهستگی شیر را سر کشید و گفت:
چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر پاسخ داد:
چیزی نباید بپردازی.
مادر به ما آموخته که نیکی مابهازایی ندارد.
پسرک گفت:
پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم.
سالها بعد دختر جوان بهشدت بیمار شد.
پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین اقدام به درمان او کنند.
#دکتر_هوارد_کلی،
برای بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.
هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده، برق عجیبی در چشمانش درخشید.
بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد.
لباس پزشکیاش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.
از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری،
#پیروزی_از_آن_دکتر_کلی_شد.
آخرین روز بستریشدن زن در بیمارستان بود.
به درخواست دکتر،
هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد.
گوشه صورتحساب چیزی نوشت.
آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال کرد.
زن از بازکردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.
مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.
سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.
چیزی توجهاش را جلب کرد.
چند کلمهای روی قبض نوشته شده بود.
#آهسته_آن_را
#در_زیر_لب_خواند:
بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است!
✅کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#خدایا
#نعمت_قدردانی_بما_عطا_کن
به عظمت وبرکت
#صلوات_بر_محمد_و_آل_محمدص
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۴۵٩
#پندانه
✍ #اصل_و_فرع_اعمالت_را_بشناس
✍روزی کشتی بزرگی در نزدیکی جزیرهای به صخرهای اصابت کرد و غرق شد.
✨مسافران کشتی مدت یک ماه مجبور شدند در آن جزیره زندگی کنند تا یک کشتی گذری آنان را دید و نجاتشان داد.
✨در آن جزیره، آنان میوههای سرخرنگی را میخوردند که هستههای بزرگی داشت.
✨زمان سوارشدن به کشتی، برخی از آنها قدری از میوهها را همراه خود به کشتی بردند و چون به وطن رسیدند، متوجه شدند هستۀ آن میوهها بسیار خوردنیتر از خود میوهها بود و در اصل میوۀ اصلی، هسته بود که آن را دور میریختند.
✨گاهی ما هم در اعمال صالح خود، اصل آن را تباه میسازیم و از دنیا آنچه را که باید برداریم، میگذاریم و آنچه را که باید بگذاریم، برمیداریم.
خدایا
خودت مارو دریاب
به حق صلوات بر پیامبر ص
✾📚
┅═✼🍃🌹🌷🌹🍃✼═┅
@dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
📚✾
#داستان۵٢٣
🔅 #پندانه
✍ هر مانع میتواند شانسی برای تغییر در زندگیات باشد
🔹در زمانهای گذشته
#پادشاهی تختهسنگی را وسط جادهای قرار داد و برای اینكه عكسالعمل مردمش را ببیند،
خودش را در جایی مخفی كرد.
🔸بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از كنار تختهسنگ گذشتند.
بسیاری هم غرولند میكردند كه این چه شهری است كه نظم ندارد، حاكم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و...
🔹با این وجود هیچكس تختهسنگ را از وسط جاده برنمیداشت.
🔸نزدیک غروب،
یک روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود،
نزدیک تختهسنگ شد.
🔹بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود
تختهسنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد.
🔸ناگهان كیسهای را دید كه:.
زیر تختهسنگ قرار داده شده بود.
كیسه را باز كرد و داخل آن سكههای طلا و یک یادداشت پیدا كرد.
🔹پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
🌸🌸🌸🌸
@Dastanayekhobanerozegar
#کانال
#داستانای_خوبان_روزگار
#داستان۶۴۶
##پندانه
✍ #اشتباه_مصرف_کردن
#نشانه_فرهنگ_نیست
🔹 #ﺷﺨﺼﯽ_ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ:
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻫﺎﻣﺒﻮﺭﮒ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ، همکلاسیهای ﺩﺍﻧﺸﮕﺎهماﻥ ﻣﺎ ﺭا ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ.
🔸زﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﻞ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
🔹ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ یک ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺭﻣﺎنتیک ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎﺷﺪ.
🔸ﺩﺭ ﻣﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ پیشخدمت ﻏﺬﺍ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻤﯽ ﺑرای آنها ﺁﻭﺭﺩ ﻭ آنها ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ که هیچ غذایی باقی نگذارند.
🔹ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ همکلاسیهایمان ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻏﺬﺍ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻧﺪ،
به طوﺭی که ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﺮﺷﺪﻥ ﯾﮏﺳﻮﻡ ﻏﺬﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺑﻮﺩ.
🔸ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺻﺪﺩ ﺗﺮﮎ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ،
ﺧﺎنمﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻠﻒﮐﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
🔹ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻏﺬﺍﯼ ﺍﺿﺎﻓﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
🔸ﺧﺎنم ﭘﯿﺮ ﺳﭙﺲ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ﯾﻮﻧﯿﻔﺭﻡ ﺍﺯ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ؛ 50 ﯾﻮﺭﻭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺷﺪﯾﻢ.
🔹ﺍﻓﺴﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﻔﺖ:
باید ﺁﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﺼﺮﻑ ﺑﮑﻨﯽ، ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﺪﻫﯽ.
#ﭘﻮل_ﻣﺎﻝ_ﺗﻮﺳﺖﻭﻟﯽ
#ﻣﻨﺎﺑﻊ_ﻣﻤﻠﮑﺖ_متعلق_ﺑﻪ_همه #ﺟﺎﻣﻌﻪ_ﺍﺳﺖ.
↶【. #کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄