eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋
40هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
15هزار ویدیو
47 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💡 اینجا چراغی روشن است؛ 🌘مرزهای زمین را هرچند سراسر تاریکی فراگرفته،ولی اهل ایمان، روشن است دلهایشان به ولایت الله! به آیات قرآن! 🌗منهای قرآن، تاریک تاریک است وجودمان! #باآیه‌وتلنگرهای‌قرآنی‌ماهمراه‌باشید ╔═ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚═ ⚘ ════ ⚘ ══╝
‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 🌹🍃╲\ 🌹 ╲\ 🌹🍃 🌹🍃 ╲\ 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت ششم با بودن کنار باربد چنان احساس خوشبختی می کردم که گویی خوشبخت تر از من دختری در دنیا نیست 😞اما صد افسوس که عمر این خوشبختی پوشالی بسیار کوتاه بود. من با تمام وجودم به باربد و وعده هایش اعتماد کرده بودم و او را مرد زندگی ام می دانستم 👈اما زهی خیال باطل!😞 تقریبا یکسال از ارتباط پنهانی مان می گذشت اما باربد هنوزبرای ازدواج و خواستگاری این پا و آن پا می کرد و بهانه می آورد. راستش حالا دیگر این رابطه عاشقانه بیشتر از لذت بخش بودنش برایم هراس آور شده بود. 😔حسم می گفت باربد قصد ازدواج ندارد و فقط مرا سر می دواند! هرچند آنقدر باربد را دوست داشتم که دلم نمی خواست حتی لحظه ایی به دروغ بودن وعده هایش فکرکنم اما او بالاخره یک روز بعد از اینکه قاطعانه از او خواستم به خواستگاری ام بیاید، رذالت و پلیدی خود را نشان داد!😈... 😢 آن روز بعدازظهر باالتماس از باربد خواستم تکلیف زندگی مان را هر چه زودتر روشن کند. 😏باربد در جوابم گفت: »آخه مگه این دوستی چه ایرادی داره؟ ازدواج به چه درد می خوره؟ ازدواج یعنی دردسر و مسئولیت در صورتیکه من و تو الان شاد و بی خیال با هم هستیم! 😨« از شنیدن حرف های باربد جا خوردم. ابتد تصوز کردم شوخی میکند ابتدا تصور کردم شوخی می کند اما وقتی دوباره با قاطعیت حرف هایش را تکرار کرد فهمیدم که از شوخی خبری نیست! 😧 بهت زده گفتم: »یعنی چی باربد؟ پس عشق مون چی می شه؟ اون همه نقشه ای که واسه آینده داشتیم؟ تو به من قول ازدواج داده بودی، من به تو اعتماد کردم!... 🌹🍃ادامه دارد⬅️ 📚ڪشکول_معنوی👇 ➠ @kashkoolmanavi
🎤لطفا میکرفونت راکمی زمین بگذار! میخواهی دعوت کنی خلایق رابه دین ونماز وانفاق، اول خودت عمل کن تا بینند ویاد بگیرند ازروی دست مبارکت!🕯 🌸مثل خوداهل بیت وصاحبان این شریعت؛ #باماهمراه‌باشید 🔰🔰🔰🔰 eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3
‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 🌹🍃╲\ 🌹 ╲\ 🌹🍃 🌹🍃 ╲\ 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت هفتم 😏« باربد در حالیکه یقه ی پیراهنش را مرتب می کرد گفت:» خب، خودت خواستی به من اعتماد کنی. تو خودت خواستی بامن رابطه داشته باشی و هیچ اجباری در کار نبوده! بعدش هم،چرا این قدر ناراحت شدی؟ من و تو می تونیم همچنان با هم دوست باشیم. همون طور که تا الان پدر و مادرن نفهمیدن بعد از این هم... « نگذاشتم حرف هایش تمام شود. سیلی محکمی به صورتش زدم و گفتم: »خیلی پستی باربد... تو هیچ بویی از انسانیت نبردی، یه حقه باز به تمام معنایی. فکر نکن که من همین طوری ولت می کنم، اگر باهام ازدواج نکنی آبروت رو می برم!😠 😰« تمام وجودم می لرزید. باربد اما عین خیالش نبود. با خونسردی از جایش بلند شد و کامپیوتر را روشن کرد و گفت: » پس قبل از اینکه به بردن آبروی من فکر کنی این فیلم رو نگاه کن چون اگه پا روی دمم بذاری در عرض سه سوت این فیلم رو پخش می کنم. یه نسخه از اون رو هم می فرستم برای بابات. اون موقع ست که بدونه دخترش چه دسته گلی به آبداده! با وحشت گفتم فیلم!!!😱 « خدایا، داشتم سنکوپ می کردم! با تماشای فیلم دنیا بر سرم فرود آمد.😭 باربد از تمام لحظاتی که تسلیم هوسش یا بهتر بگویم هوسمان شده بودم با پست فطرتی و شیطان صفتی فیلم گرفته بود! فریاد زنان گفتم:»تو یه نامرد واقعی هستی آشغال! 😈« باربد لبخند موذیانه ایی تحویلم داد و گفت: »خودت می بینی که، متاسفانه بی اونکه متوجه بشی دوربین همه چیز رو ثبت کرده پس بهتره حواست رو جمع کنی وگرنه نابودت می کنم. در ضمن از این به بعد هر وقت که خواستم باید بیای اینجا. حالا هم پاشو گورت رو گم کن و فعلا برو پی کارت! 👹« شرارت و ناجوانمردی از نگاه باربد می بارید. 🌹🍃ادامه دارد⬅️ 📚ڪشکول_معنوی👇 ➠ @kashkoolmanavi
‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 🌹🍃╲\ 🌹 ╲\ 🌹🍃 🌹🍃 ╲\ 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت هشتم 😔 به دست و پایش افتادم، التماسش کردم که فیلم را از بین ببرد و با آبروی من بازی نکند اما باربد همچون یک تکه آشغال مرا از خانه اش بیرون انداخت. 😣 دیوانه وار با هزار پشیمانی و درد راهی خانه مان شدم. پاهایم به زور تحملم می کردند. آتشی در وجودم شعله می زد و دنیا در برابر چشمانم تاریک شده بود.به هر بدبختی بود خودم را به خانه رساندم و از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم پدر و مادرم را دیدم که نگران بالای سرم نشسته بودند. 😔 دلم برایشان می سوخت. نمی دانستند دخترشان چطور آبرویشان را بر باد داده. از تب می سوختم. آنقدر حالم بد بود که چند روزی نتوانستم مدرسه بروم. 👈آن روزها فقط یک آرزو داشتم و آن اینکه ای کاش همه این اتفاقات یک کابوس تلخ شبانه باشد! اما صد افسوس که همه آن اتفاقات واقعیت داشت؛ واقعیتی تلخ که خودم با حماقت خودم آن را بوجود آورده بودم!😔 شب و روزم را گم کرده بودم و نمی دانستم به که پناه ببرم و از چه کسی کمک بخواهم؟ درون مردابی افتاده بودم که رهایی از آن امکان پذیر نبود. 😈باربد تهدید کرده بود که اگر در برابر خواسته های کثیفش تسلیم نشوم فیلم را پخش می کند و از طرفی حتم داشتم که اگر جریان را برای پدر یا مادرم بگویم و از آنها کمک بخواهم، گور خود را کنده ام! 😔 هیچ کس نمی تواند حال و روزم را در آن شرایط درک کند. سرگردان و متحیر بودم. به زور مدرسه می رفتم و سرکلاس می نشستم در حالیکه حواسم جای دیگری بود. مجبور بودم برای خانواده ام فیلم بازی کنم و خودم را خوب و سرحال نشان بدهم. همان روزها بود که آن فکر به ذهنم خطور کرد. باید هر طور شده بردیا و آن فیلم لعنتی را از بین می بردم و اینگونه شد که وقتی باربد تلفن زد و گفت: »خانم خوشگله، امروز عصر بابا و ننه ت رو به یه بهونه بپیچون و بیا پیشم که بی صبرانه منتظرتم. اگه نیای هم خودت می دونی که فیلمت در عرض چند ساعت دست به دست می چرخه!« 🔪چاقوی زنجانی پدر را از بین وسایلش برداشتم و به خانه باربد رفتمو درست در لحظه ایی که مشغول بازکردن در بطری شامپاین بود🍾 تا به قول خودش عیش و نوشش کامل شود،.. 🌹🍃ادامه دارد⬅️ 📚ڪشکول_معنوی👇 ➠ @kashkoolmanavi
‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 ‌‌╲\ 🌹🍃‌‌╲\ 🌹🍃 🌹🍃╲\ 🌹 ╲\ 🌹🍃 🌹🍃 ╲\ 💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام 🌹با عنوان : 🌹قسمت نهم (پایانی) 🔪چاقو را تا دسته در کتفش فرو کردم. حس و حالی که در آن لحظات داشتم قابل توصیف نیست. من دختری ریزنقش و ضعیف جثه بودم اما با ضرباتی که با قصاوت تمام بر پیکر باربد می زدم او را نقش زمین کردم. از نفس نکشیدن باربد که مطمئن شدم، سراغ کامپیوتر رفتم. 📀باید آن فیلم را از بین می بردم اما سربزنگاه دوست صمیمی باربد که کلید خانه را داشت، سررسید و با دیدن پیکر غرق در خون باربد مانع رفتنم شد و با پلیس تماس گرفت...😔 هیچ وقت نمی بخشمت فهیمه! این را پدر بعد از تمام شدن جلسه دادگاه خطاب به من که دستبند به دست همراه ماموران به زندان منتقل می شدم گفت و سپس دستش را روی قلبش گذاشت و روی زمین افتاد. پدرم را فوری به بیمارستان رساندند اما دیگر دیر شده بود. پدرم به خاطر جفایی که در حقش کردم شوکه شد و در اثر ایست قلبی درگذشت.😢 من هم علیرغم اعتراضی که به حکم دادگاه گذاشتم اما نتوانستم تهدید شدنم توسط باربد را ثابت کنم. 🎥فلشی که باربد آن فیلم لعنتی را در آن ریختهبود هم پیدا نشد. حتم دارم دوست باربد هرچند گردن نگرفت اما قبل از رسیدن پلیس آن فلش را جایی مخفی کرده بود واینگونه شد که حکم در دیوان عالی تایید شد، قصاص!😔 سرگذشت زندگی ام را از پشت میله های سرد زندان برایتان می نویسم. هفده سال بیشتر ندارم اما باید با دنیایی هراسو ناامیدی برای اجرای حکمم انتظار قانونی شدن سنم را بکشم. نمی دانم چه چیز و چه کس را مقصر بدانم؛ ماهواره،باربد، حماقت خودم؟ دیگر چیزی نمی دانم جز اینکه سرگذشت زندگی من سراپا عبرت است برای تمام دختران جوان تا فریب سخنان زیبا و زمزمه های عاشقانه شیطان صفتان را نخورند!😔 🌹🍃پایان 📚ڪشکول_معنوی👇 ➠ @kashkoolmanavi
هدایت شده از کشکول معنوی
🏴 حضرتِ موسی(ع) و شب قدر! 💠در حدیثی طولانی از پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه وآله می‌خوانیم که حضرت موسی‌ علیه السلام به خدا عرض کرد: خدایا مقام قربت را خواهانم. پاسخ آمد: «قُرْبی لِمَن اسْتَیْقَظَ لَیْلَةَ الْقَدْر»، قرب من، در بیداری شب قدر است. عرضه داشت: پروردگارا، رحمتت را خواستارم. پاسخ آمد: «رَحْمَتی لِمَنْ رَحمَ الْمَساکینَ لَیلةَ الْقَدر»، رحمت من در ترحّم بر مساکین در شب قدر است. گفت: خدایا، جواز عبور از صراط می‌خواهم. پاسخ آمد: «ذلِک لِمَنْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ لَیْلَةَ الْقَدْر»، رمز عبور از صراط، صدقه در شب قدر است. عرض کرد: خدایا بهشت و نعمت‌های آن را می‌طلبم. پاسخ آمد: «ذلک لِمَنْ سَبَّحَ تَسْبیحَة فی لیلةِ القدر»، دستیابی به آن، در گرو تسبیح گفتن در شب قدر است. عرضه داشت: پروردگارا، خواهان نجات از آتش دوزخم. پاسخ آمد: «ذلک لِمَنْ اسْتَغْفَرَ فِی لَیلةِ الْقَدْر»، رمز نجات از دوزخ، استغفار در شب قدر است. در پایان گفت: خدایا رضای تو را می‌طلبم. پاسخ آمد: «رِضای لِمَنْ صَلّی رَکعَتَینِ فِی لَیلةِ الْقَدْر»، کسی مشمول رضای من است که در شب قدر، نماز بگذارد. 📚 ، ج 8، ص 20 ✍ شیخ محمد بن حسن حر عاملی 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از کشکول معنوی
خبر آوردند که امشب از هزار شب بهتر است و یک اتفاق ویژه می افتد و آن اینکه امشب دست ملکوت به طرف زمین کشیده می شود دوستان دراین شب ملکوتی ماراهم دعا کنید ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از کشکول معنوی
1_11487004.mp3
زمان: حجم: 10.65M
🏴دارم میرم شب وصاله کربلایی حمید علیمی زمینه بسیار زیبا و محزون سوگواری شهادت امام علی(ع) ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
هدایت شده از کشکول معنوی
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حاج : دلمو زدم به دریا , توی این شبای احیا به مناسبت فرارسیدن شب های قدر و شهادت امیرالمؤمنین(ع) ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
🎪تا جدا کردنمان از ولایت،شیطان برای همه برنامه دارد؛ 💕ما پایینی ها رابامعصیت،خوب خوب های امت مان راباسجاده ومحراب! تاحسین تنهاست درمحاصره،این سجاده ها،شیطانی ست؛ مثل همان معاصی! و تا امیرالمومنین خانه نشین است نماز عده ای مقدس نما مثل نمازی است بی وضو با پناه بردن به نماز و توسل به ائمه اطهار مغلوب برنامه های شیطان در جهت جدا کردنمان از ولایت نشویم 🔰🔰🔰🔰🔰 ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝
⚖یوم الحساب، اعمال را با ترازوی حق می سنجند👈«وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»[اعراف/۸] ↖️این ترازوی حق چیست و کیست که ما اعمالمان را با آن تنظیم کنیم؟! این ترازو، مرام علی علیه السلام است؛👈«علیٌّ مَعَ الحقّ والحقُّ مَعَ علی»📚(صحیح الترمذی/ج۵/ح۳۷۱۴) ↖️پس به میزان مطابقتی که با علی علیه السلام دارد اعمالمان، اهل نجات و خوشبختی هستیم🌼 هستیم؟!... ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝