eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
44.8هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
12.2هزار ویدیو
38 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸شهادت پدر قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم.  مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!» - اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟ - حالا چی هست؟ - فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد. - بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچين خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!... نه. اینطوری نه. آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!... یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد ... یا نه .... دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد. - آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشیيع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز . من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم. 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
تـــا دلـــم غـــافـــل از آقـــا مـــيــشــود پــاي مــن ســوي گــنـه وا مـــيــشــود •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌼تلنگـــر ✍از خدا ایراد نگیر.... روزی عابدی سگی را دید که خیلی زشت بود ،گفت:چقدر این سگ زشت است وقتی این حرف را زد ،در روایت داریم که این سگ به قدرت الهی مقابل این آقا زانو زو و به زبان فصیح و بلیغ گفت: ای عابد ! اگر به خلقت کُن ایراد داری می‌توانی مرا تغییر بدهی،بده.. مرا خدایی درست کرده که تو را درست کرده است یعنی شما به خدا ایراد میگیری!!! در روایتی دیگر داریم یکی از همسران پیغمبر کوتاه قد بود ؛ آمد از جایی بگذرد همسر دیگرپیغمبر اشاره کرد : چقدر قد کوتاه و زشت است! پیغمبر خدا فرمودند : گناهی مرتکب شدی که با آب های دریا پاک نمیشود!! یعنی کفر میگویی!! 💥به خدا میگویی:چرا این را درست کردی ؟ چرا این را قد کوتاه آفریدی؟! 📚حجت الاسلام فرحزاد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ توجہ ‼️ ⚠️ توجہ ‼️ 🅾 خلوت پیامڪے با نامحرم 📲 ❌ هم حرام است!😰 🎙 حاج آقا ماندگارے...‌ ⛔️⛔️🚫🚫 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ اصرار درتوسل به علیه السلام 🔸 امام زمان عج پشت دره آیت_الله_ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌸زندگی در جزیره مجنون 2 سفره پهن شد. باقلا پلو با یک مرغ درشت سرخ شده توی سینی بزرگ روحی برایمان خودنمایی می کرد. بعد از چندین روز می‌توانستم دلی از عزا در آوریم. ناگهان سید جاسب گفت : -علی....علی..... آلپالوووو آلپالوووو با انگشت دست خود شیشه مربای آلبالو را نشان می داد. و دائم می‌گفت: - بده....بده.....من منننننن آلپالوووو خیلی خوب..... فرشاد کمائی شیشه مربا را به دستش داد. نصف شیشه مربا را روی باقلا پلو و مرغ خالی کرد و گفت : - خیلی خوب.....خیلی خوب.... دستانش را بالا برده و گفت: - هوووووم....هوووووم -زهر مارو هوووووم -نگاهی به حاج مسعود کردم و گفتم: - نگاه چکارش کرد!.... فرشاد فقط می خندید.... عصبانی شدم. گفتم : - نخند...نخند...دندونات سرما می‌خوره -این دیگه کیه؟! -حالشو می‌گیرم.....نگاه کن..... فکری به نظرم رسید. نهار را فقط عراقی ها با حرص و ولع خاصی می‌خورند.ما فقط تماشا می‌کردیم. فرشاد چند لقمه ای خورد و گفت : - هرکی خورد اسهال می‌گیره..... دوباره شروع به خندیدن کرد. ادامه داد: - کره مربای صبح هم ما بخوریم..... - نه....کنسرو ماهی با خاویار بخوریم.... ولی فکری دارم. همتون کمک می‌کنید.... بچه ها با سر و اشاره تایید کردند. شیشه مربا را آوردم. همه مرباها را توی پارچ بزرگ پلاستیکی ریختم. با آب مخلوط کردم. شکر و اضافه کردم. شروع به مخلوط و هم زدن کردم. رو به جاسب کردم و گفتم : -سید خیلی خوب...... بلافاصله کیسه نمک را در آن ریختم. دوباره مخلوط کردم. کنار بچه ها نشستم و آرام گفتم: - همتون پارچ را بالا ببرین ولی نخورین و بگین خیلی خوب.....عالیه.... فرشاد خورد و گفت: هووم حرف نداره.... حاج مسعود هم تایید کرد. من هم خوردم و گفتم : - سید جاسب خیلی خوب.... بلافاصله گفت: - من...علی...من منننننم بده پارچ را با اکراه به طرف او دراز کردم. می‌دانستم خیلی شکم دوست وپر خور است. به او گفتم : - همشو نخوری. ...ما هم می‌خوایم -باشه....باشه.... پارچ را بالا برد. فکر کنم با خودش شرط کرده بود نصف پارچ را یک نفس بخورد. همینطور شد. تا جایی که جا داشت خورد. ما هم بین خودمان دوباره پارچ را چرخاندیم. ولی فقط نشان می دادیم که می‌خوریم. دوباره از ما گرفت و مقدار دیگری خورد. همگی کنار رفتیم. و منتظر زمانی بودیم که باید می گذاشت. تا شربت شور و شیرین عمل کند. با نبود دستشویی و با قایق به جای پشت پاسگاه شناور رفتن کارهایی که می بایست انجام می شد. می دانستم بسیار سخت و جانکاه است. ولی دیری نپایید که سید مثل فنر از جایش برخواست و دوان دوان به طرف تراده رفت و شروع به پارو زدن کرد و با آه و ناله رفت. نگاهی به او کردم و گفتم : - سید....سید....چی شده....چته؟! -علی خیلی بد خیلی بد....بد...بد دستش را به شکم خود می سایید و آه و ناله می‌کرد و از ما دور می شد. هنوز بار دوم پیاده نشده بود که معلوم بود دل پیچکی سخت دارد و سر تراده را می پیچاند و دائم می گفت : - علی خیلی بد....خیلی بد..... همگی بچه های پاسگاه می خندیدن و با هم می گفتند. ...خیلی بد....خیلی بد.... 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌼برترین نوع اصلاح نماز، بجا آوردن آن در اول وقت می باشد! ✍آیت الله بهجت(ره): از سخنان علی علیه السلام است که: «بدان تمام اعمالت، تابع نمازت می باشد.» برترین نوع اصلاح ، بجا آوردن آن در اول وقت می باشد و بالاترین مرحله ی اصلاح نماز، روی آوردن و توجّه با تمام وجود در نماز به خداوند متعال است. و اوّلی برای کسی که بخواهد به دوّمی منجر می گردد و خداوند آگاه و هدایتگر است؛ و به ما و شما توفیق عنایت می فرماید. 📚 فریادگر توحید، ص٢٢ 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲دعای عالی برای رفع مشکلات ...! يَا رَبَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآْخِرِينَ يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينِ وَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاکِينِ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين 🎙 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
💌 فقط نوزده سالش بود که همراه چندتا دانشجوی دیگه راهی مناطق محروم شد تا به بچه‌های روستا برای یاد گرفتن درسهاشون کمک کنه یه دختر دیگه، توی یه شهر دیگه، استعداد هنری داشت؛ او، به دخترهایی که وضع مالی خوبی نداشتند، خیاطی و یاد می‌داد، تا بتونن از این راه درآمدی داشته باشند توی جامعه، هر کسی مسولیتی در قبال دیگران داره... 💚 امام علی علیه السلام فرموده‌اند: ان الله عبادا یخصصهم الله بالنعم لمنافع العباد یعنی خدا بندگانی داره که بهشون استعداد یا نعمت ویژه‌ای داده، تا به مردم نفع برسونن، اما اگه اونها دست از کمک دیگران بردارند، خدا اون نعمت رو ازشون می‌گیره و به دیگری میده... 🌸🍃 📗 حکمت ۴۲۵ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋