eitaa logo
🕋 کشکول معنوی 🕋
39.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
15.6هزار ویدیو
47 فایل
مجموعه کانالهای کشکول معنوی مدیریت : 👈 @mosafer_110_2 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝 #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
😊 یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد. ما هم اهل شوخی بودیم☺️🙈 یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش...🚶‍♂🚶‍♂ پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء😁 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده! 😂 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!! رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباکرم بخون 😂😂 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
😉☺️ آبگوشت فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد ,زير حمله هوايي دشمن مشغول خوردن آبگوشت بوديم. 😋😋 آن را در یک سینی بزرگی ریخته و همگی دور آن نشسته بودیم برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت. لطفا غواص اعزام نفرمایید،منطقه در دید کامل رادار قراردارد!😎 با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود!😂😅 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
😉😄 آموزش صندلي قرار بود گروهان ما با هلي‌كوپتر جابه‌جا شود. وقتي وارد هلي‌كوپتر شدم، روي يك صندلي خالي نشستم. مدتي بعد كمك خلبان آمد و گفت: «مي‌خواهي در جاي من بنشيني؟ من كلي آموزش ديدم تا اين صندلي را به من دادند!»🤔 من كه تازه متوجه اشتباهم شده بودم، به شوخي گفتم:😉 «روي صندلي نشستن كه آموزش نمي‌خواهد! شما مي‌آمدي پيش خودم تا بدون آموزش، دو تا صندلي بهتان مي‌دادم.» 😁😁 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
😉☺️ ✨از خوف خدا غش كرده اگر كسي بي‌موقع در ميان جمع مي‌خوابيد، خصوصاً اگر اين شخص بعد از سلام نماز خوابش مي‌برد😵 يا مثلاً در مراسم دعاي كميل، دعاي توسل يا زيارت عاشورا كه نوعاً بعد از نماز صبح برگزار مي‌شد و به گوشه‌اي مي‌افتاد و از خود بي‌خود مي‌شد و احياناً «خُرخُر» هم مي‌كرد، ☹️ بچه‌ها رو به هم مي‌كردند و او را به هم نشان مي‌دادند و به خنده مي‌گفتند:😃 «نگاه كن، طفلي از خوف خدا غش كرده.» 😄 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
😉😁 «پا و پوتین» پایش از زانو قطع شده بود ، سراغ پوتینش را می گرفت می گفتیم : آخر خانه خراب پوتین بدون پا را می خواهی چه کنی ؟! می گفت : طاقت دوتا داغ را با هم ندارم!!!!!!!! 😁😁 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
آخ جان گيلاس😉☺️ 🌿حسينه‌ي گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحراي عرفات را داشت. خلوتي براي بيتوته كردن.🙏 در تمامي ساعت‌هاي شبانه‌روز هر وقت به آن‌جا مي‌رفتي در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويي به سر كشيده در حال راز و نياز با خداي خود بود.🤲 همراه دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه ‌برديم. خلوت بود. جز يك نفر كه در گوشه‌اي چمباتمه زده و پشت به در ورودي مشغول ذكر و فكر بود. احدي نبود. سلامي‌ داديم و نشستيم.🙋‍♂ تازه چشممان داشت گرم مي‌شد كه يك مرتبه آن اخوي عابد و زاهد از جا جست و با صداي بلند و بي‌خبر از حضور ما گفت: «آخ جان گيلاس! اين يكي ديگر سيب نبود.»😁😁 بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر وسواس خناس به حسينيه‌ گريخته و سرگرم كارشناسي كمپوت‌هاي اهدايي بوده است.😉😁 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
تو که مهدی را کشتی😉☺️ 🌿آقا مهدی فرمانده گروهان مان درست و حسابی ما را روحیه داد و به عملیاتی که می رفتیم توجیه مان کرد. همان شب زدیم به قلب دشمن و تخته گاز جلو رفتیم. صبح کله سحر بود و من نزدیک سنگر آقا مهدی بودم که ناغافل خمپاره ای سوت کشان و بدون اجازه آمد و زرتی خورد رو خاکریز. 🙆‍♂ زمین و زمان بهم ریخت و موج انفجار مرا بلند کرد و مثل هندوانه کوبید زمین.🍉😐 نعره زدم: یا مهدی! یک هو دیدم صدای خفه ای از زیر میگوید: «خونه خراب، بلند شو، تو که مهدی را کشتی!» از جا جستم. 😂 خاک ها را زدم کنار. آقا مهدی زیر آوار داشت می خندید. خودم هم خنده ام گرفت!😁😁 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌱 پسر فوق‌العاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش مي‌گفتند «آدم آهني» يك جاي سالم در بدن نداشت.😕 يك آبكش به تمام معنا بود. آن‌قدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود.😉 دست به هر كجاي بدنش مي‌گذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود. اگر كسي نمي‌دانست و جاي زخمش را محكم فشار مي‌داد و دردش مي‌آمد، نمي‌گفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان مي‌آورد كه آن زخم و جراحت را آن‌جا داشت.😂😁 مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم مي‌گرفت مي‌گفت: « آخ بيت‌المقدس» و اگر كمي پايين‌تر را دست مي‌زد، مي‌گفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همين‌طور «آخ فتح‌المبين»، «آخ كربلاي پنج و...» تا آخر بچه‌ها هم عمداً اذيتش مي‌كردند و صدايش را به اصطلاح در مي‌آوردند تا شايد تقويم عمليات‌ها را مرور كرده باشند.😄😉 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
زود بخوابید😉☺️ 🌿افرادی را دیده بودم که موقع نماز شب خواندن، محافظه کاری می کردند، تا مبادا دیگران بفهمند و ریا شود. آهسته می آمدند و آهسته می رفتند و یا اگر کسی متوجه می شد، با شوخی و کنایه مانع از لو رفتن قضیه می شدند. 😉 اما این یکی دیگر خیلی بی رودربایستی بود، شب که می شد، بالای سر بچه ها می ایستاد و می گفت: «زود باشید بخوابید، می خواهم نماز شب بخوانم.»😐😁 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌱 یک شب دیدم کرمعلی مثل هر شب ایستاده و نماز می خواند. کلاه معروفش هم سرش بود و چشم هایش بسته. توی عالم خودش تسبیح به دست می گفت: «الهی العفو» را با صدای بلند می گفت، سیصد تا الهی العفو باید می گفت. متوجه شدم کسی که کنار کرمعلی خوابیده چند دقیقه ای می شد از صدای او بیدار شده و کلافه است. 🤨یک دفعه از جا بلند شد پتو را انداخت روی سر کرمعلی و او را پیچید داخل پتو و زور میزد او را بخواباند، 😅 حالا کسی که این کار را می کرد خودش نماز شب خوان بود اما دیگر کلافه شده بود. اول از کارش ناراحت شدم اما دیدم می گوید: «آخه لامصب بگیر بخواب این قدر شبها بیدار می‌شوی می گویی الهی علف.. الهی علف، مستجاب الدعوه هم که هستی، همه غذای ما شده علف،😂 علفی نیست که عراقی ها به خورد ما ندهند. چقدر بهت بگویم بابا بگو الهی العفو😀 با شنیدن حرف هایش از خنده روده بر شدم. 🤣واقعا هم همین طور - بود، چند روزی می‌شد توی غذایمان به جای بادمجان و برگ کلم، پر از ساقه ها و آشغال سبزی های بازار بود. از آن شب به بعد این شده بود سوژه خنده بچه ها و برای هم تعریف می کردند.🤩 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌱 رفیقی داشتیم به نام حسین از بچه های اطلاعات نصر. سال ۶۴، در عملیات والفجر ۹در کردستان بودیم که از جنوب خبر آوردند حسین شهید شده که بعد معلوم شد مرجوعی خورده است و شهید نشده است!😕 حسین موقع اعزام به منطقه از مادرش قول گرفته بود که اگر جنازۀ او را آوردند برای این که شهادت نصیبش شده است گریه و زاری نکند. البته مادر حسین از آن پیرزنانی بود که به قول خودش از فاصلۀ چند کیلومتری روستایشان همیشه برای نماز جمعه به شیروان می رفت. حسین می گفت بعد از این که بازگشتم، وقتی مرا دید شروع به گریه و زاری کرد. پرسیدم: ننه مگر قول نداده بودی گریه نکنی؟ لابد از شوق اشک می ریزی😢. مادر گفت: نه، از اینکه اگر تو شهید می شدی من دیگر کسی را نداشتم که به جبهه بفرستم گریه می کنم!😉 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋
🌱 بعد از طی دورۀ آموزش و قبل از اعزام به مرخصی رفتیم. منزل یکی از اقوام که پسرش با من هم دوره بود. مادرش پرسید:«در آموزش به شما چه یاد داده اند؟» گفتم:«چطور مگر؟»🤔 گفت:«این پسر ما یک سوت دست گرفته و می گوید با یک سوت سفره را پهن می کنی،🤭 سوت دیگر را که زدم چایی می آوری و سوت سوم باید لحاف تشکم را پهن کرده باشی! غیر از اینها به شما چیز دیگری یاد نداده اند!»😁 🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️ 🕋 @kashkoolmanavi 🕋