💠 پاره ای از دستورات اسلام درباره #عیبپوشی از دیگران
✍ پیامبر عظیم الشأن اسلام که خود انسانی کامل، و مظهر عیب پوشی از دیگران است در روایتی می فرمایند:
🌺 مَنْ سَتَرَ اَخاهُ الْمُسْلِمَ فِی الدُّنْیا فَلَمْ یفْضَحْهُ سَتَرَهُ اللّهُ یوْم الْقِیامَه (۱)
هر که بر عیب برادر مسلمانش در دنیا پرده پوشد و او را رسوا نسازد، خداوند در قیامت، عیب او را بپوشاند.
همچنین حضرت در کلامی دیگر خطاب به مسلمانان می فرماید:
🌷 «اُسْتُرُوا عَلی اِخْوانِکمْ؛(۲) عیوب برادران خود را بپوشانید».
✅ گروهی از انسان ها، بی خبر از همه ی عیب هایی که خود گرفتار آنند، همواره به تجسس در لغزش ها و عیب های دیگران سرگرمند، در حالی که به فرموده حضرت علی علیه السلام:
🌸«بزرگ ترین عیب آن است که به عیب دیگران مشغول شوی، حال آنکه همان عیب در تو نیز وجود دارد».(۳)
✅ انسان های بزرگ و پارسا، به جای عیب جویی از دیگران، در جست وجوی عیب خویش و رفع آن هستند و به خود جرئت عیب جویی از مردم را نمی دهند. از حضرت علی علیه السلام روایت است:
🌹«خوشا به حال آن کس که عیب خودش، او را از پرداختن به عیب های مردم باز دارد.» در جایی دیگر نیز می فرماید: «کسی که عیب جویی می کند، باید از خودش آغاز کند».(۴)
پی نوشت ها:
(۱) جامع الصغیر، ج۲، ص۶۰۹.
(۲) وسائل الشیعه، باب۳۲ امر به معروف و نهی از منکر، ح۷.
(۳) نهج البلاغه، حکمت ۳۵۳.
(۴) غررالحکم، ح۸۴۸۹
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💠 حرکت #امام_حسین علیه السلام از مدینه به مکه
✍ پس از مرگ معاویه (۱۵ رجب ۶۰ق) و شروع حاکمیت فرزندش یزید، حاکم مدینه تلاش کرد از امام حسین(ع) برای یزید بیعت بگیرد. امام حسین(ع) برای گریز از بیعت، بنابر نقل مشهور در ۲۸ رجب سال ۶۰ق، به همراه ۸۴ نفر از اهل بیت و یارانش، مدینه را به قصد مکه ترک کرد.
✅ در این سفر به جز محمد بن حنفیه؛ بیشتر خویشاوندان امام حسین(ع) از جمله فرزندان، برادران، خواهران و برادرزادههای آن حضرت(ع)، ایشان را همراهی میکردند. علاوه بر بنی هاشم، بیست و یک نفر از یاران امام حسین(ع) نیز با ایشان در این سفر همراه شدند.
✅ در وصیتنامهای که امام(ع) برای برادرش محمد حنفیه نوشته است، آمده است:
🌷 إنّی لَم اَخْرج أشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسداً و لا ظالماً وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فی اُمّة جدّی اُریدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهی عن المنکر و اسیرَ بِسیرة جدّی و سیرةِ أبی علی بن أبی طالب.
🌹من از روی ناسپاسی و زیاده خواهی و برای فساد و ستمگری، حرکت نکردم؛ بلکه اصلاح امّت جدّم را میجویم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدّم و پدرم علی بن ابی طالب(ع) رفتار کنم....
✅ امام حسین(ع) با همراهانش از مدینه خارج شد و راه اصلی مکه را پیش گرفت و در میان راه مکه، با عبدالله بن مطیع برخورد کرد. او از مقصد امام پرسید. امام فرمود: «اکنون آهنگ مکه دارم. چون آنجا برسم، از خداوند متعال برای پس از آن، طلب خیر خواهم کرد». عبدالله امام را از مردم کوفه برحذر داشت و از ایشان خواست در مکه باقی بماند.
✅ امام حسین(ع) بعد از پنج روز، در سوم شعبان سال ۶۰ق به مکه رسید و با استقبال گرم مردم مکه و حاجیان بیت الله الحرام روبرو شد.
-----------------------
۱.ابناعثم، الفتوح، ج۵، ص۲۱؛
۲.مقتلالحسین، ص۱۸۸-۱۸۹.
۳.مفید، الارشاد، ۱۳۹۹ق، ج۲، ص۳۴.
۴.صدوق، امالی، ص۱۵۲-۱۵۳.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ #عـاشـقـانــہدومـدافـع #قسمت_27 .....خواستگاریت با دست زد پشتمو گفت: اسم
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
#عـاشـقـانــہدومـدافـع
#قسمت_29
مامان هم اینورو و اونور میدویید که چیزی کم و کسر نباشه
از شلوغی خونه به سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتی که تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم یاد اولین
روزی که سجادی اومد تو اتاقم افتادم و لبخند به لبم نشست
سجادی نه، حاالا دیگه باید بگم علی
درسته که از آینده میترسم اما احساس میکنم با علی میتونم این ترسو از
بین ببرم
غرق در افکارم بودم که یدفعه....
بابا وارد اتاق شد
به احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدی
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پایین و گفتم: الان آماده میشم
- باشه حاالا بیا بشین کارت دارم
چشم
- اسماء جان بابا اگه تا الان نیومدم پیشت و درمورد انتخابی کردی نظری
بدم یا باهات حرف بزنم واسه این بود که اطمینان داشتم دختری که من
تربیت کردم عاقلانه تصمیم میگیره و خانوادشو روسفید میکنه.
الان میخوام بهت بگم بابا من تا آخر پشتتم اصلا نگران نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
- چقد زود بزرگ شدی بابا
بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریه نمیدونم اشک شوق بود یا
اشک غم
- اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء من فکر کردم بزرگ شدی داری مثل
بچه ها گریه میکنی
_ پاشو پاشو آماده شو الان از راه میرسن...
کمدمو باز کردم یه مانتوی سفید با روسری گلبهی که مامان بزرگ از مکه
آورده بودرو سر کردم
با یه چادر سفید با گلهای ریز صورتی
زنگ خونه به صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علی با مامان و باباش و خواهرش جلوی در وایساده بودن
یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید تنش بود
یه دسته گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و به سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صدای یا الله های آقایون رو میشنیدم
استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیرون
مامان همراه با مامان بزرگ اومدن تو اتاق
مامان بزرگ بغلم کردو برام "لا حول والقوه الاباالله" میخوند
مامان هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسینم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علی زیر زیرکی نگاهم میکرد
از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکون میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
بزرگتر ها مشغول تعیین مهریه و مراسم بودند
مهریه من همونطور که قبلا به مادرم گفته بودم یک جلد قرآن چندشاخه
نبات و ۱۴سکه بهار آزادی بود
سفر کربلا و مکه هم به خواست خانواده ی علی جزو مهریم شد
همه چی خیلی خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبه ی محرمیت خونده
بشه تا اینکه بعدا مراسم عقد رو تعیین کنن.
بعد از رفتنشون هر کسی مشغول نظر دادن راجب علی و خانوادش شد
بی توجه به حرفهای دیگران دست گل رو برداشتم گذاشتم تو اتاقم
مثل همیشه اتاق پر شد از بوی گل یاس شد
احساس آرامش خاصی داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوی در منتظر من بودن تا بریم
محضر
چادرم رو سر کردم و رفتم جلوی در
اردلان در حال غر زدن بود:
- اسماء بدو دیگه دیر شد الان میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشین و گفتم:ایشاالا قسمت شما
- خندید و گفت :ایشاالا ایشاالا
_ علی جلوی محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوی محضر پارک کردو ازمون خواست پیاده شیم
علی با دیدن ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور که لبخند به لب داشت
به نشونه سلام خم شد
_ اردلان خندید و گفت ببین چه پاچه خواری میکنه هیچی نشده
محکم زدم به بازوش و بهش اخم کردم.
اردلان دستمو گرفت و از ماشین پیاده شدیم
مامان و بابا شونه به شونه ی هم وارد محضر شدن
منو اردلان هم با هم، علی هم پشت ما...
✍ خانم علی آبادی
ادامه دارد...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
#عـاشـقـانــہدومـدافـع
#قسمت_30
با ورود ما به داخل محضر، همه صلوات فرستادند
فاطمه خواهر علی اومد و دستم از دست اردالان کشید و برد سمت سفره
ی عقد
دختره با مزه ای بود صورت گرد و سفید با چشمای مشکی،درست مثل
چشمای علی داشت.
مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریری که به
گفته ی خودش برای زن علی از مکه آورده بود و سرم کرد و روصندلی
نشوند.
هیچ کسي حواسش به علی که جلوی در سر به زیر وایساده بود نبود
عاقد علی رو صدا کرد
آقا داماد بفرمایید بشینید همه حواسشون به عروس خانومه. یکی هم هوای
دامادو داشته باشه
با خجالت رو صندلی کناری من نشست
باورم نمیشد همه چی خیلی زود گذشت و من الان کنار علی نشسته بودم
و تا چند دقیقه ی دیگه شرعا همسرش میشدم
استرس تموم جونمو گرفته بود.
دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم
عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت که خطبه عقدرو جاری کنه
علی قرآن رو گرفت سمتم و در گوشم گفت:
بخونید استرستون کمتر میشه
قرآن رو باز کردم
_ ِ "بسم الله الرحمن الرحیم"
یس_والقرآن الکریم...
آیه های قرآن تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم
تو حال و هوای خودم بودم که با صدای حاج اقا به خودم اومدم
_ برای بار آخر میپرسم
خانم اسماء محمدی فرزند حسین آیا وکیلم شما را به عقد آقای علی
سجادی فرزند محمد با مهریه معلوم در بیاورم آیا وکیلم ؟؟؟؟؟
همه سکوت کرده بودند و چشمشون به دهن من بود
چشمامو بستم
خدایا به امید تو
سعی کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم
- با اجازه ی آقا امام زمان ، پدر مادرم و بقیه ی بزرگتر ها
"بله"
_ صدای صلوات و دست باهم قاطی شد و همه خوشحال بودن
علی اومد نزدیک و در گوشم گفت: مبارکه خانوم
از زیر چادر حریر نگاهش کردم
خوشحالی رو تو چهرش میدیدم.
حالا نوبت علی بود که باید بله میگفت.
با توکل به خدا و اجازه ی پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر
های جمع
"بله"
فاطمه انگشتر نشونو داد به علی و اشاره کرد به من
دستای علی میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد
سرشو آورد باالا و چادرمو کشید عقب و خیره به صورتم نگاه کرد
حواسش به جمع نبود همه شروع کردن به دست زدن و خندید.
دستشو فشار دادم و آروم گفتم:
زشته همه دارن نگاهمون میکن.
متوجه حالت خودش شد و سرشو انداخت پایین
مامان اینا یکی یکی اومدن با ما روبوسی کردن و برامون آرزوی خوشبختی
میکردن
اردالان دستمو گرفت و در گوشم گفت
دیدی ترس نداشت خواهر کوچولو
دیگه نوبتی هم باشه نوبت داداشه
خندیدم و گفتم: انشا الله
علی رو در آغوش کشید و چند ضربه به شونش زدو گفت خوشبخت باشید
بعد از محضر رفتم سمت مامان اینا که برگردیم خونه
مادر علی دستم رو گرفت و رو به مامان اینا گفت:
- خوب دیگه با اجازتون ما عروسمون رو میبریم...
علی هم کنار من وایساده بود و سرش رو انداخته بود پایین
مامان هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونه
از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم
پدر مادر علی و خواهرش با ماشین خودشون رفتن
ماهم با ماشین علی
در ماشین رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم
لبخند زدم و نشستم
خودش هم نشست و همینطوری چند دقیقه بهم زل زده بود
دستمو جلوی صورتش تکون دادم و گفتم: به چی نگاه میکنید؟
لبخند زدو گفت:به همسرم. ایرادی داره؟
دستمو گرفتم جلوی دهنم و گفتم: نه چه ایرادی ولی یجوری نگاه میکنید
که انگار تا حالا منو ندیدید
خوب ندیدم دیگه...
✍ خانم علی آبادی
ادامه دارد...
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۵ فروردین ۱۳۹۹
میلادی: Tuesday - 24 March 2020
قمری: الثلاثاء، 29 رجب 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️5 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام
▪️12 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 سه شنبه ۵ فروردین ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۳۱
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۵۱
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۵۹
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۹:۰۷
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۹:۲۴
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۰۰:۱۹
🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 #پيمان_شكنی و خلف وعده در روایات ۱- خلف وعده، موجب خشم خدا است. ✍ پيمان شكنی از گناهانی است ك
💠 #پيمان_شكنی و خلف وعده در روایات
۲- سريع ترين عقوبت بر پیمان شکن است.
🌷 اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
سريع ترين عقوبت بر مردی است كه با او عهد می بندی بر امری و نيت تو وفاء به آن عهد است و نيت آن مرد نيرنگ (و عدم وفای) به تو است.
🌹 عَنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ أَسْرَعُ الْأَشْيَاءِ عُقُوبَةً رَجُلٌ عَاهَدْتَهُ عَلَی أَمْرٍ وَ كَانَ مِنْ نِيَّتِكَ الْوَفَاءُ (بِهِ وَ مِنْ) نِيَّتِهِ الْغَدْرُ بِكَ.
📚 مستدرك الوسائل، ج12، ص305.
🌍 @kashkoolmazhabimehrab