💠 بیستمین دعای #صحیفه_سجادیه (۱)
✍ بیستمین دعا از صحیفه سجادیه، معروف به دعای مکارم الاخلاق، با ۳۰ فراز از معروف ترین دعاهای این کتاب محسوب می شود. این دعا به دلیل دارا بودن مضامین و ابعاد تربیتی و سیر و سلوک عرفانی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته و با شرح و تفسیرهای متعددی بر آن منتشر شده است.
🌷 امام سجاد علیه السلام هر قسمت از دعای مکارم الاخلاق را با درود بر محمد و آل محمد آغاز و در ضمن هر فراز با درخواست آراستگی به برخی از اخلاق پسندیده یا طلب دوری از بعضی رذائل اخلاقی، ارزشها و ضدارزشهای اخلاقی را بیان فرمودهاند.
✅ از آنجا که این دعا از سیر ایمان و کمال و یقین تا نیکوترین نیتها و عملها و رسیدن به حالاتی که بستر سیر وسلوک و نهادینه شدن اوصاف اخلاقی را در انسان فراهم می کند، در بین دیگر دعا ها معروف شده است و از دیرباز مورد توجه محققان و دعا پژوهان قرار گرفته است.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠 فرازی از دعای بیستم #صحیفه_سجادیه (۲)
🌷 وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام فِی مَکارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ مَرْضِی الْأَفْعَالِ:
و از دعاهای آن حضرت(ع)، در مکارم اخلاق و اعمال پسندیده:
🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یقِینِی أَفْضَلَ الْیقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیتِی إِلَی أَحْسَنِ النِّیاتِ، وَ بِعَمَلِی إِلَی أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ. اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِک نِیتِی، وَ صَحِّحْ بِمَا عِنْدَک یقِینِی، وَ اسْتَصْلِحْ بِقُدْرَتِک مَا فَسَدَ مِنِّی.
بار خدایا بر محمد و آلش درود فرست، و ایمانم را به درجه کاملترین ایمان رسان، و یقینم را برترین یقین گردان، و نیتم را به بهترین نیتها منتهی ساز، و کردارم را به بهترین کردارها تبدیل کن. بارخدایا، نیتم را به لطف خود کامل و خالص گردان، و یقینم را بدان گونه که دانی به راه صحت بر، و تباهی کارم را به قدرتت اصلاح کن.
📗 صحیفه سجادیه، دعای بیستم
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 #قسمت_57 در را باز می کنم و از دیدن شهاب آن هم این وقت شب تعجب می کنم!خدا
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_59
پشت میز آشپزخانه نشسته ام و به حلقه ی پر نگین درون جعبه خیره شده ام، فرشته برای دهمین بار می پرسد:
_راستکی قشنگه؟
+خیلی،مبارکت باشه
_خدا خیرت بده که خیالمو راحت می کنی!ایشالا قسمت خودت بشه
+مرسی
زهرا خانوم همانطور که در حال خورد کردن سبزی است می پرسد:
_چه خبر پناه جان؟
فرشته دست دور شانه ام می اندازد و جای من جواب می دهد:
+خبر اینکه قراره برای اتاق عقد کلی به من ایده بده و بیاد دوتایی بریم لباس ببینیم.
زهرا خانوم چشم در چشمم انداخته و هنوز انگار منتظر پاسخ است.دهانم را به زور باز می کنم و با صدای لرزان می گویم:
_بلیط گرفتم
سکوت می شود و دوباره خودم بعد از چند ثانیه ادامه می دهم:
+میرم مشهد.فردا صبح...
و دست هایم را گره می کنم.فرشته تقریبا جیغ می کشد:
_اِ یعنی چی؟حالا که قراره من عقد کنمو این همه به کمکت نیاز دارم می خوای بری کجا؟!شوخی می کنی دیگه؟
جوابی ندارم اما صدای زهرا خانوم گوشم را پر می کند:
+خوب کاری می کنی عزیزم،بهترین تصمیمه
و لبخندی که می زند ضمیمه ی کلامش می شود و دل مرددم را قرص می کند.
تمام وسایلم همان چندانی می شود که موقع آمدن همراهم بود.و تنها چیزهای با ارزشی که توی کوله ام می گذارم چادر نماز و سجاده ای که نصیبم شده بود و کتابی هست که شهاب برایم آورده و دوباره از فرشته به بهانه ی خواندن گرفته بودم!
دلم می خواست سطر به سطرش را پر کنم از سوالات ریز و درشتی که توی ذهنم باقی مانده بود اما شهابی نبود که جوابی بگیرم!
تصویر اخم های شهاب از ذهنم و صدای یاالله گفتن هرروزه اش از سرم دور نمی شود.چرا حالا که باید باشد نیست؟
تا صبح کنار پنجره می نشینم و اشک می ریزم و بالاخره وقتی آفتاب پهن می شود کف حیاط،می فهمم که وقت رفتن رسیده...
دورتادور اتاق نقلی ام را از نظر می گذارنم، جوری با حسرت در و دیوار نگاه می کنم که انگار یک عمر اینجا بوده و کرور کرور خاطرات تلنبار شده دارم!
پله ها را از همیشه آرام تر پایین می آیم و در می زنم.فرشته همین که در را باز می کند در آغوشم می کشد.
کلی تشکر آماده کرده بودم برای گفتن اما زبانم نمی چرخد و در سکوت خداحافظی می کنیم!زهرا خانوم کنار گوشم می گوید"سلام ما رو به آقا برسون
و دعا کن بطلبه،برو بسلامت دختر قشنگم،خدا به همراهت"
بغضم را هنوز نگه داشته ام، قرآن توی سینی را می بوسم و در خیالم از شهاب هم خداحافظی می کنم!توی ماشین که می نشینم دلم مثل کاسه ی آبی که پشت سرم می ریزند،هری می ریزد و چشمه ی اشکم راه باز می کند.
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_60
فرشته در ماشین را باز می کند و با ناراحتی می پرسد:
_نمیشه حداقل دو روز دیرتر بری؟دوست دارم باشی سر سفره ی عقد
+دلم می خواست باشم اما...
_دیگه چه امایی؟پاشو بیا خودم برات بلیط می گیرم
دستش را می گیرم و با عجز می گویم:
+دو به شکم نکن فرشته،همه چیز رو نمی تونم برات توضیح بدم.عروسیت دعوتم کن شاید با خانواده بیام
و لبخند می زنم.دست دور گردنم می اندازد و می بوسدم
_رفیق نیمه راه،ما رو یادت نره ها
+اینجا پناه بی پناهی من بود...هیچ وقت یادم نمیره
_خدا پشت و پناهت باشه،رفتی زیارت برای خوشبختیم دعا می کنی؟
+حتما
_بهم زنگ بزن
+حتما
_مواظب خودتم باش
+حتما
می خندد و می گوید:
_چهارتا کلمه ی جدیدم یاد بگیری بد نیست!حتما...
+چشم،به حاج رضا سلام برسون و ازش عذرخواهی کن از طرف من که نتونستم بیام دیشب و خداحافظی کنم
_باشه عزیزم خیالت راحت
+برو مامانت دو ساعته تو کوچه معطل ما شده با این پا درد
_خدانگهدارت
+خداحافظ...
و بالاخره با اخم و نق زدن های ریز راننده از هم دل می کنیم و من از کوچه ی خاطراتم عبور می کنم!و لبخند زهرا خانوم باز هم مصمم می کندم به رفتن...
به فرشته نگفتم که چند سال شده پایم به حرم هم نرسیده،نگفتم که اگر اینجا بمانم و برادرت را روز عقد ببینم نمی توانم دیگر به این راحتی ها راهی مشهد بشوم،نگفتم یادم که نمی روید هیچ،از این به بعد مدام در مخیله ام خواهید بود...
فقط لاله از تصمیمم خبر دارد،دوست دارم زودتر برسم و تمام دردهای مانده روی دلم را برایش یک شب تا صبح بگویم..
انگار همین دیروز بود که توی راه آهن تهران سردرگم و گیج ایستاده بودم و تنها چیزی که وادار به مبارزه می کردم حس دور شدن از خانه و افسانه بود!
حالا دارم با اراده ی خودم بر می گردم اما با دنیایی از حس های متفاوت
توی راهروی تنگ و باریک قطار کنار پنجره ی نیمه باز ایستاده ام و بدون توجه به منظره ها فکر می کنم.
صدایی مرا از افکارم بیرون می کشد.
_تنها سفر می کنید؟
بر می گردم و پسر جوانی را می بینم که با فاصله ی کمی تکیه به در بسته ی کوپه داده.می گوید:
+چهرتون برام آشناست،چند دقیقه ای میشه که نگاتون می کنم و دیدم که حواستون نیست
چیزی درونم نهیب می زند،باز هم یکی مثل کیان و پارسا و هزاران پسری که بیخودی به حریم شخصی ام راهشان داده بودم!با اینکه تیپم با گذشته فرق کرده اما به خودم شک می کنم و ناخودآگاه دستم را بالا می برم و روسری ام را جلوتر می کشم.لبخند می زند و اخم می کنم.من دیگر پناه چند ماه و چند سال پیش نیستم!انگار تمام چیزهایی که قبلا برایم حکم سرگرمی داشت را کنار گذاشته ام و حالا دغدغه های جدیدی دارم که تابحال نبوده.
نفس عمیقی می کشم و بی آنکه برای بار دوم نگاهش کنم راه رفتنم را پیش می گیرم و صدای غر زدنش را می شنوم که می گوید"ای بابا اینم که پرید حوصلمون پوکید!"
لاله تماس می گیرد و ساعت تقریبی رسیدنم را می پرسد.می داند هنوز هم مثل بی کس و کارها هستم و مثل همیشه می خواهد سعیش را بکند تا جای خالی دیگران را برایم پر کند
هوا تاریک شده که قطار در ایستگاه آخر می ایستد.با تمام وجود هوای شهرم را نفس می کشم تازه می فهمم چقدر دلتنگ حتی لهجه ی شیرین آدم هایش شده ام.
وارد سالن که می شوم دستی روی شانه ام می نشیند و صدای آشنای لاله گوشم را پر می کند:
_خوش اومدی خانوم گریز پا!
همین که بر می گردم با چشم های گرد شده قدمی به عقب بر می دارد و از بالای عینک نگاهم می کند و بعد با بهت می گوید:
+خودتی پناه؟!
_پس کیه؟
+وای دختر!چقدررر عوض شدی تو
و حمله می کند سمتم.با عشق بغلش می کنم و چند دقیقه ی بی حرکت می گذرد.
+له شدیم که دخترعمه،یه آوانسی بده نفس تازه کنیم خب
_بخدا دارم می میرم از خوشی،نمی تونم ولت کنم می ترسم فرار کنی و از دستم بری
_قدر یه دنیا حرف نگفته دارم برات لاله،وبال گردنتم حالا حالاها
+بهتر، اِ صدبار گفتم موقعی که می خوای آدمو بغل کنی به چادر کاری نداشته باش.با هزارتا بدبختی طلق زدم بابا،چیش همیشه دردسری.حالا چرا می خندی؟با این چشمای پف کرده ی داغون از اشک...
_چون حتی برای غر زدنتم داشتم می مردم
+شب دراز است و قلندر بیدار بریم؟
_خونه ی شما؟
+نه میریم خونه دایی صابر
_ولی...
+حتی یه لحظه دیر رفتنتم ظلمه در حق بابات.در ضمن اونی که امشب وباله منم نه شما
_پس بریم
توی ماشین می نشینیم و می گویم:
+دست فرمونت چطوره؟گرفتی گواهینامه رو؟
_بله،معطل امتحان ارشد بودم.همین که تموم شد رفتم سراغ رانندگی
+خدا بخیر کنه
_این قفل فرمون رو بگیر بذار صندلی عقب،تا خود خونه هم حرف نزن که تمرکزم بهم می ریزه
بعد از چند روز با صدای بلند می خندم. و برعکس تمام مسیر را حرف می زنیم و می زنیم.
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🌍
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ #احکام_وسواس/ قسمت بیست و یکم
🔷س 4297: نکاتی زیبا و شنیدنی در رابطه با سیره زندگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهلبیت علیهم السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🍃؛ ﷽؛🍃
#سبڪ_زندگے_شهدایے
🍃بیشترین چیزے ڪہ احمد بہ آن اهمیت مے داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترڪ نڪرد.حتے زمانے ڪہ در اوج ڪار و گرفتارے بود. معلم گفتہ بود: «بر خلاف همیشہ خارج از ساعت آموزشے امتحان برگزار میشہ.» آمدیم داخل حیاط. صداے اذان از مسجد بلند شد. احمد رفت سمت نمازخانہ. دنبالش رفتم و گفتم: «احمد برگرد. این آقا معلم خیلے بہ نظم حساسہ، اگہ دیر بیاے ازت امتحان نمے گیرہ و ...» مے دانستم نماز احمد طولانے است.
🍃رفتیم ڪلاس براے امتحان. ناظم گفت: «ساڪت باشید تا معلم سوال ها را بیارہ.» خیلے ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر بہ این خوبے از امتحان محروم بشہ. بیست دقیقہ همینجورے داخل ڪلاس نشستہ بودیم نہ از معلم خبرے بود نہ از ناظم و نہ از احمد. همہ داشتند پچ پچ مے ڪردند ڪہ معلم وارد شد. معلم با عصبانیت گفت: «از دست این دستگاہ تڪثیر! ڪلے وقت ما را تلف ڪرد تا این برگہ ها آمادہ بشہ!» بعد بہ یڪے از بچہ ها گفت: «پاشو برگہ ها را پخش ڪن.»
🍃هنوز حرف معلم تموم نشدہ بود احمد وارد شد. معلم ما اخلاقے داشت ڪہ ڪسے بعد از خودش را راہ نمے داد. من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم. آقا معلم گفت: «نیرے برو بشین.» احمد سرجایش نشست و من با تعجب بہ او نگاہ مے ڪردم. احمد مثل همہ ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود ڪہ احمد نماز اول وقت خواندہ بود و من ... خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم. این اتفاق چیزے نبود جز نتیجہ عمل خالصانہ ے احمد.
📚 ڪتاب عارفانہ، صفحہ 23 الے 25
امیرالمومنین در نامه27در اهمیت دادن بہ وقت نماز مے فرمایند:
«نماز را در وقت خودش بہ جاے آر، نہ اينڪہ در بيڪارے زودتر از وقتش بخوانے، و بہ هنگام درگيرے و ڪار آن را تأخير بياندازے، و بدان ڪہ تمام ڪردار خوبت در گرو نماز است.»
#شهید_احمد_علے_نیرے
#شهدا_شاگردان_مڪتب_علوے
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ یکشنبه 👈 30 شهریور 1399
👈 2 صفر 1442👈 20 سپتامبر 2020
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🐪 وارد کردن اسرا به مجلس یزید ملعون .
🏴 شهادت زید بن علی بن الحسین علیهما السلام " ۱۲۱ ه.ق ".
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی .
🌓قمر در برج عقرب است.
👼 برای زایمان خوب و نوزادش خوش قدم و شایسته تربیت شود . ان شاء الله
✈️ مسافرت مکروه و اگر ضروری است همراه با صدقه باشد .
🔭احکام نجوم.
🌗امروز برای امور زیر خوب است .
✳️ کندن چاه و کانال و قنات .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️مرهم گذاشتن بر زخم.
✳️حمله به دشمن.
✳️مداوا و جراحی چشم.
✳️استحمام.
✳️ و بذر افشانی نیک است.
📛 برای امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج و سفر خوب نیست .
🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑مباشرت و مجامعت.
مباشرت امشب (شب دوشنبه)قمر در عقرب است.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث حاجت روایی می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، خوب نیست .
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 37 747 297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab