8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
⌚️مدت: "۴۲:'۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۲۰) ۱۹) وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَأَلْتُ 🔹أذقنی:
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۲۱)
۲۰) وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً
🔹هب لی: ببخش به من.
🔸 فرَج: گشایش.
🔹هنیء: گوارا.
🌷 امام سجاد علیه السلام در این فراز از دعا به درگاه الهی عرضه می دارد: پروردگارا! و به من از جانب خودت رحمت و گشایشی گوارا عنایت فرما.
🔸«هنیئا» اشاره به این است که فرج و گشایش در حلّ مشکلات، همراه با گوارایی باشد و به گونه ای نباشد که برطرف شدن مشکلات، همراه با سختی ها و مشکلات دیگر باشد.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠به مناسبت ۱۶ آذر روز دانشجو💠
✍ بعد از كودتاي 28 مرداد 1332، رژيم شاه كه توانسته بود با كمك اربابان بر اريكه قدرت بازگردد، درصدد برآمد تا پايه هاي حكومت خود را تثبيت كند، اما غافل از اين كه مردم در اولين فرصت، خشم و انزجار خويش را نشان خواهند داد.
✅ سه ماه و نيم بعد از کودتاه، نيكسون معاون رييس جمهور آمريكا، راهي ايران گرديد تا نتيجه سرمايه گذاري 21 ميليون دلاري سازمان جاسوسي سيا را كه در راه كودتا و سرنگوني دولت مصدق هزينه كرده بود، از نزديك مشاهده كند.
✅ در اعتراض به اين سفر، دانشجويان دانشگاههاي تهران، تظاهرات پرشوري عليه رژيمِ شاه برپا كردند كه اين اعتراضات در روز پانزدهم آذر، به خارج از دانشگاه كشيده شد.
✅ صبح روز 16 آذر 1332، گارد شاهنشاهي وارد صحن دانشگاه شد تا فرياد مخالفان را در گلو خفه كند. به دنبال آن، سه نفر از دانشجويان معترض به نامهاي: مصطفي بزرگ نيا، احمد قندچي و مهدي شريعت رضوي را به شهادت رساندند.
✅ رژيم، در روز بعد بدون توجه به اين جنايت، دكتراي افتخاري حقوق را در اين دانشگاه به نيكسون اعطا كرد.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
❓اولین کسی که وارد جهنم می شود چه کسی است؟ ✍ در ميان گناهان كبيره كمتر گناهى است كه همانند غيبت ن
❓راه جبران کسیکه غیبتش را کرده ایم چیست؟
✍ اگر حق الناسی مانند غیبت به گردن داریم و در صدد جبران آن هستیم بايد از آن فرد حلاليت بطلبیم.
✅ اگر حلاليت طلبيدن، موجب ايجاد اختلاف و كينه و نزاع مي شود، حلاليت طلبيدن لازم نیست، بلكه بايد توبه و استغفار كرد، و براي آن فرد نيز استغفار و طلب بخشش كرد.
🌺 «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَا كَفَّارَةُ الِاغْتِيَابِ قَالَ تَسْتَغْفِرُ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ كَمَا ذَكَرْتَهُ (1)
🌷 از پيامبر سوال شد كه كفاره و راه جبران غيبت كردن چيست؟ فرمودند: اين است كه هر وقت ياد آن فردي كه غيبتش را كردي، افتادي، برايش استغفار كني. »
✅ با انجام كارهاي خير مانند صلوات فرستادن، قرآن خواندن، و هديه ی ثواب آن كارها به آن فرد، می توان كم كم اثرات بد آن را از بين برد.
✅ پس هر جا حلاليت طلبيدن باعث مفسده بيشتر مي شود ، لازم نيست حلاليت بطلبيم، توبه و استغفار كافي است.
📚 [1]. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 377.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_64 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• حرف مامان و جدی نگرفتم چادرم و سر کردم تا برم
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_65
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
اخم کمرنگی ابروهای پهن و مردونه اش رو موج دار کرده بود و با جدیت نگاهم میکرد:
-اتفاقی برای مادرتون افتاده؟حالشون خوبه؟
دستپاچه سری تکون دادم:
+بله..بله..یعنی نه!
حالشون خوبه
یعنی الان خوبن دیگه!
معلوم بود که از حرفامسر درنیاورده بود ومشکوک نگاهم میکرد...
با دست به عمارت اشاره کرد :
-بفرمایید..بفرمایید که تا همین جاشم خیلی دیر کردید
مجددا ازش عذرخواهی کردم و با سرعت از
کنارش رد شدم و عطرتلخش شامه ام رو پر کرد...
روبه روی پروانه نشسته بودم و مشغول پیازی بودم که پروانه داده بود تا برای سوپ خورد کنم
فین فین کنان و اشک ریزون درحال ریز کردن پیازها بود که صدای فریاد خانم و شنیدم:
احسان!این بار دیگه نمیزارم با زندگیت بازی کنی!!
بسه هرچقدر تا الان به سازت رقصیدم و دم نزدم
دیگه نمیزارم گند بزنی به زندگیت...
احسان:
مادر من این حرفا چیه اخه...
چرا یه طوری حرف میزنی که انگار با یه پسر بچه ی ۱۶،۱۵ ساله طرفی...
والله که این حق منه که برای زندگیم خودم تصمیم بگیرم ...
مامان من دیگه ۳۰ سالمه!قبول کن اینو
اولین بار بود که میدیم انقدر رک وصریح با مادرش صحبت میکنه!
جهان تاج:تو فقط سنت بالا رفته و قد وهیکلت رشد کرده!
اگه عقلتم قد سنت رشد کرده بود که غصم نبود...
اول جوونی اون اداها رو برام دراوردی
گفتم جوونه،جاهله
میگذره و ادممیشه،آدم نشدی که هیچ بدترم شدی!!!!!
با دهن باز به پروان خیره شده بودم...
باورمنمیشد خانم همیچن حرفایی به احسان بزنه!
جهان تاج:
تو مگه چی میخوای از زندگی پسر جون؟
همه آرزوشونه که همچینزندگی داشته باشن
با همچین خوانواده ای وصلت کنن...با..
هنوز حرف خانم تمومنشده بود که احسان اجازه نداد ادامه بده...
احسان:
من نمیتونم مثل همه باشم مادر من
اینزندگی و همه خوبیاش ارزونی همه ی کسایی که آرزوشونه
وبعدم صدای بسته شدن در آخرین صدایی بود که سکوت خونه رو شکست...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_66
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
با دهن باز و متعجب به پروانه چشم دوختم..
پروانه سری از تاسف تکون داد و زیر لب چیزی گفت،داشت به سمت بیرونمیرفت که ناخودآگاه مچ دستشو گرفتم:
چی شده پروان؟
پروانه دستشو از دستم بیرون کشید:
خوبی دیبا؟
منم پیش توام دیگه
چمیدونم چیشده
بزار برم ببینم...
هنوز حرفش تموم نشده بود که خانم صداش کرد
پروااانه
یه لیوان آب برام بردار بیای
آخر سر از دق میکنم از دست این پسر...
پروانه فوری لیوان و پر از آب کرد و رفت
وا رفته روی صندلی نشستم
توی ذهنم حرفایی که بین خانم و احسان رد وبدل شده بود و تحلیل میکردم
اما دوست نداشتم نتیجهگیری از این بحث کنم...
فکر اینکه احسان قرار بود زن بگیره هم حالمو خراب میکرد چه برسه به دیدنش..
پیاز بهونه ی خوبی بود که به چشمام اجازه ی باریدن بدم...
پروانه با لیوان خالی اب اومد و نشست
منتظر به چشماش خیره شدمتا حرفی بزن اما مشغول کارش شد
با سر آستسن اشک چشمامو پاک کردم
چیشده پروان؟
-هیچی
خانم اصرار داره دختر برادرش و بگیره بره آقا احسان،اونم راضی نمشه..
نمدونم چی میخاد دیگه!
به زور بغضم و قورت دادم و گفتم:
آره والا...
دیگه ادممیمونه چی بگه..
چند روزی به همین منوال گذشت...
احسان شبا خونه نمی اومد و فقط روزی یه بار به خانم سر میزد و جویای احوالش بود که اصولا هم به بحث و جدل کشیده میشد...
چند روز بیشتر از قرارداد دوماهه ام نمونده بود و خیلی زود باید از این عمارت میرفتم...
و حقیقتا از این اتفاق خوشحال بودم و لحظه شماری میکردم برای روزی که برای همیشه از این عمارت تنگ و تاریک فرار میکردم!
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab