eitaa logo
کشکول زندگی
761 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
🦋کشول زندگی ¦ محفل خانواده‌های دوست‌داشتنی 🌼خندوانه و خوشبختی 📖پندانه و نکات تربیتی 💗عاشقانه و روابط خانوادگی 🏠همسرانه و ترفندخانه‌داری 💡تلنگرانه و موفقيت در زندگی 👤مدیر @bahar_bavar 🔰کانون @fowj_media 📢تبلیغ @rowshanan_ir 🌐سایت fowjmedia.com
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❣ 🍁صدقه میدهم هر روز برای جسمم 🍂غافل از اینکه بدون تو دلم در خطر است 🍁به لبم هست "بیا" و به دلم هست "نیا" 🍂این دورویی و نفاقم بخدا یک هنر است ┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زیبایی ها را چشم میبیند 💚و مهربانی ها را دل 🌸چشم فراموش می کند 💚اما دل هرگز..... 🌸امروزتون زیبـا 💚جاده ی زندگیتون پراز 🌸عطرگلهای مهربانی و 💚مسیر زندگیتون غرق نگاه خدا ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
پنجشنبه است و بوی حلوای خیرات یاد آدم های رفته ...😔 چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را .... تنها با فاتحه ای قانعند 🙏😔 روحشون شاد و قرین رحمت الهی🖤🥀 ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ می شود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ؛ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ می شود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ؛ 🌸ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ می شود پایکوبی کرد. ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ می شود از زندگی گفت؛ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ می شود قدم زد. 🌸ولی .. ﺑﺎ يک احساس ﻧﻪ می شود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ...ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯد ؛ﻭ .. ﻧﻪ ، ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ !!!! ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
برای آنچه را که میخواهید به کودکان بیاموزید، کافیست آن رفتار را انجام دهید... صدای آن چه انجام می دهید بقدری بلند است که... آن چه می گویید، شنیده نمی شود. ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡ ❣ 🔸در قید غمم ،خاطرِ آزاد کجایی؟ 🔹تنگ است دلم ، قوّت فریاد کجایی؟ 🔸کو هم نفسی ، تا نفسی شاد برآرم؟ 🔹ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟ 💚اللهم‌عجل‌لولیک‌الفر‌ج‌💚 ┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا 🌾در آخرین آدینه 🌸فصل زیبای بـهار 🌾زندگی دوستانم 🌸را مثل بهار قشنگ 🌾مثل بهار پر برکـت 🌸مثل بهار خوش عطر 🌾مثل بهار تازه وشکوفه باران 🌸ومثل بهار دوست داشنی کن ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه زیباست اگر کینه زدل پاک شود مرغ دل همسفر طائر افــلاک شود جمعه زیباست اگر پنجره ها وا گردد چشم ها منتظر یوسف زهرا گـــردد جمعه زیباست اگر دوست کنارم باشد جان ناقابل من هــدیه بـــه یارم باشد جمعه زیباست اگر باب گنه بسته شود عالم از بند شیاطین زمان رسته شود جمعه زیباست اگر عشق فراهم گردد آخرین حجت حق، هادی راهم گردد ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت میان گُل های باغچه اش نفس می کشد.... 🌸بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند ؛ هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد ...❤️ جمعه تون دلپذیر🌸 ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : قسمت سی ویکم 🌺وارد پذیرایی که شدم خشکم زد سید و خانوادش اینجا چی کارمی کردند؟! با چشمانی گرد و دهانی باز خیره شده بودم یک لحظه نگاهش به من افتاد لبخندی گوشه لبش نشست. 🍀مدام با دستمال عرق پیشانیش رو پاک می کرد، تک تک چهره ها رو از نظر گذروندم. بابام با قیافه عبوس و گرفته  کنار مامانم نشسته بود. دایی و زن دایی سید هم اومده بودند. 🌸کبری خانم با سینی چایی اومد داخل! مات و مبهوت موندم. فاطمه خانم تک سرفه ای کرد و گفت:_اگه اجازه بدید قبل از اینکه صیغه محرمیت خونده بشه  این دو تا جوون حرف هاشون رو بزنند!. 🌾نگاه ها سمت بابام چرخید فضای عجیبی بود انگار خواب می دیدم با لحن سردی گفت:_اشکالی نداره!! تعجبم دو برابر شد داشتم پس می افتادم... 🌼تو دلم صلوات فرستادم تا بتونم به استرسم غلبه کنم. دستی به محاسنش کشید مثل من فکرش درگیر بود اما آرامش خاصی داشت. 🌻_من کاملا گیج شدم اصلا فکر نمی کردم شما رو اینجا ببینم! باورم نمیشه خانوادم راضی شده باشند! علتش رومی دونید؟.حالت چهره اش جدی بود اما چشماش می خندید! 🌹_ مادرتون صبح زنگ زد و برای شب دعوتمون کرد!. منم نمی دونم چطوری راضی شدند. _پس سفرتون چی میشه؟._تا چند روز دیگه میرم. جدا از این حرف ها می خواستم بگم شاید رفتن من برگشتی نداشته باشه باز هم قبول می کنید؟ یا شاید هم طول بکشه اگه مجروح شدم چی؟. 🌱آب دهنم رو قورت دادم اشک از چشمام جاری شد. _تو زندگیم هیچ وقت مثل الان اینقدر مطمئن نبودم انتظار خیلی سخته اما امید به وصال شیرینش می کنه. این بار نگاهش رو ازم نگرفت. نفسی تازه کرد و گفت:  _ان شاالله اگه برگشتم بهترین زندگی رو براتون درست می کنم..... 💖لیلا رو سرمون گل و نقل می پاشید فاطمه خانم صورتم رو بوسید و النگوی قشنگی تو دستم انداخت. همه هدیه هاشون رو دادند. بابام این بار نقاب لبخند به چهره اش زده بود برام آرزوی خوشبختی کرد .ولی مامانم خوشحال بود این رو از نگاهش می فهمیدم .هر چند هنوز کلی سوال تو ذهنم بود باید سر فرصت ازشون می پرسیدم. 🌹❤سید برای اولین بار با محبت اسمم رو صدا کرد. _گلاره جان. آروم زیر لب گفتم: _جانم. نگاهمون درهم گره خورد قلبم تو سینه بی قرای می کرد. دستم رو که گرفت نمی تونستم لرزشش رو مهار کنم انگشتر ظریف و زیبایی تو دستم خودنمایی می کرد.... 🍃چند دقیقه ای از رفتنشون می گذشت اما هنوز به در خیره شده بودم گوشیم که زنگ خورد به خودم اومدم. چه زود دلش تنگ شد. _سلام چیزی جا گذاشتی؟!. 🌻_علیک سلام خانم. اره بخاطر همین زنگ زدم. اخمام رفت تو هم_یعنی اینقدر مهمه؟!. _بله که مهمه می خواستم بگم مواظبش باشی!._یعنی چی؟. 🌷صدای خندش تو گوشم پیچید:_بابا منظورم قلبمه، جاگذاشتم!. منم به خنده افتادم اصلا با اون آدم سابق قابل مقایسه نبود .خدایا من تحمل دوریش رو ندارم😔 ادامه دارد ... 🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : قسمت سی و دوم 🌾با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم پیغامش رو که گوش کردم اشک تو چشمام حلقه زد" _سلام صبحت بخیر. خدا صدامون می کنه بیدار نمیشی؟ برای منم دعا کن." 🌱آبی به صورتم زدم خنکیش بهم چسبید! حرف هاش تو گوشم تکرار می شد صداش مثل لالایی دلنشین بود نمازم رو شمرده و آرام خوندم با اینکه دو ساعت بیشتر نخوابیده بودم اما سرحال بودم. 🍂خدا خیلی دوستم داشت که اینطوری برای نماز بیدارم کرد دونه های تسبیح بالا و پایین می اومد صلوات هایی که نذر کرده بودم رو می فرستادم. چند بار سجده شکر بجا آوردم تازه تسلیم خواسته اش شده بودم که حاجتم براورده شد حالا معنی صبوری رو می فهمیدم... 🌻صدای جیلینگ جیلینگ برخورد قاشق به فنجان برام حکم موسیقی زیبا رو داشت! ولی صدای مامانم رو درآورد _چقدر هم میزنی بخور سرد شد!. دستمو زیر چونم گذاشتم و خیره نگاهش کردم. _حالت خوبه؟!. 🌺_اره خیلی خوبم این احساسم رو مدیونتم. راستی چی شد که نظرت عوض شد؟بابا رو چطوری راضی کردی؟. _سر فرصت میگم باید برم کلی کار دارم. با التماس گفتم:_من الان می خوام بدونم ،خیلی کنجکاوم!. _قد تموم این سالها حرف نگفته داشتیم ازدواج تو بهونه ای شد یادی از گذشتمون کنیم بحث تو رو که پیش کشیدم اولش عصبانی شد اما بالاخره کوتاه اومد. 🌹با چشمای پر از اشک نگام کرد _با اینکه بهت گفته بودم دیگه مخالفتی با ازدواجت ندارم اما ته دلم نمی خواستم این اتفاق بیوفته! تا اینکه چند شب پیش.. یه خوابی دیدم... کسی ضمانت سید رو کرد که جای هیچ مخالفتی نبود! مطمئن شدم حتی یک روز کنارش زندگی کنی معنی خوشبختی رو می فهمی!... 🍀تو حیاط منتظرم بود به ساعتش اشاره کرد که یعنی زیاد معطل شده! قیافه مظلومی به خودم گرفتم   _شرمنده!. نزدیکتر اومد شاخه گلی که پشت سرش قایم کرده بود رو مقابلم گرفت. از این فاصله هرم نفس هاش صورتم رو می سوزوند!. 💖گل رو بو کشیدم و گفتم:_غافلگیرم کردی ممنون. نگاه پر محبتش تا عمق روحم نفوذ کرد. قلبم داشت ازجا کنده می شد... 🌼حضرت معصومه من رو طلبیده بود اما این زیارت فرق داشت با کسی همسفر بودم که عاشقانه دوستش داشتم. خدا رو شکر مامانم اجازه داد این چند روز رو خونه فاطمه خانم بمونم. به مدیر مهد هم زنگ زدم  هنوز سر کار نرفته مرخصی گرفتم!!. 🌷به بازوش تکیه دادم نگاهمون به گنبد افتاد نزدیک اذان بود و چه نمازی میشد که به عشقت اقتدا کنی من و تو باشیم و خدا و در جوار ملکوتی بهترین بنده اش. این یعنی اوج سعادت 🍃من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم 🍃چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم  🍃نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مُبهم تو را دوست دارم قیصرامین پور ادامه دارد.... 🆔 @kashkul_zendegi