#سلام_امام_زمانم
🌱 دلم آشفته و غم بیامان است
🍂 نگاهم خسته، چشمم نیمهجان است...
🌱 کجایی ای پناه بیپناهان!
🍂 زمانه با دلم نامهربان است...
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
🔹اول صبح بود که با سید رفیع برای رفتن به سر کار از منزل بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم.
🔸هنوز مسیر کوتاهی نرفته بودیم که سرعت ماشین را کم کرد و گفت: آقا جان، من میدانم تو بزرگِ من هستی و عمرت را برای من صرف کردی و موهایت سفید شده و چه زحمتهایی که کشیدهای.
🔹احترام شما بر من واجب است، ولی لطفا از ماشین پیاده شوید تا ماشین برایتان کرایه کنم؛ چون بعد از این مسیرمان یکی نیست و این ماشین بیتالمال است و من حق ندارم یک قدم مسیرم را کج کنم.
🔸من با این جسارت گفتار و امانتداری پسرم و برخورد زیبایش دستهایم را به سوی آسمان بلند کردم و خدا را شکر نمودم.
🔹در حالی که آب از دیدگانم جاری بود و او را تحسین میکردم، رویش را بوسیدم و به خدا سپردمش.
#شهید
#سید_رفیع_رفیعی🕊🌹
#تربیت_فرزند
🆔 @kashkul_zendegi
#طنز_بسیار_تلخ
🔻یه اسمایی واسه بچشون میذارن که وقتی میپرسی، سه بار باید پشت بندش بپرسی چی؟
🔸بعد میگی: خب معنیش چیه؟
🔹میگن: اسم دختر دوم فرمانده جناح چپ سواره نظام داریوش سومه🤪
#شوخی #خنده
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸و سرانجام آه مظلوم، شیشهی عمر یهود را خواهد شکست...
#امام_زمان
#شب_جمعه
#طوفان_الاقصی
🆔 @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🍂 درد دل ما بی تو فراوان شده آقا
🍃 دلها همه امروز پریشان شده آقا...
🍂 آرامش دنیای نفس گیر، کجایی؟
🍃 بدجور جهان بی سر و سامان شده آقا...
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
😃شما یادتون نمیاد
🎈 ما وقتی بادکنک میخواستیم باباهامون از اینا میدادن بهمون و ساعتها باهاش بازی میکردیم😂
#نوستالژی #دهه_شصت #خنده
🆔 @kashkul_zendegi
#سلام_امام_زمانم
🌱 شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما
🍂 کِی قدم مینهی ای شاه به ویرانه ما؟!
🌱 ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم
🍂 سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما
┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄
#امام_زمان #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
📚 داستان کوتاه
🧕نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج سالهش میآید.
🔸امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه.
🔹پاورچین، بیصدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
👧 بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟
مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه...
👧 کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟
🧕 مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم...
بچه از خنده ریسه میرود.
مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا...
🔸مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام.
بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی...
مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
🔹نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
🐜 بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که بره پیش بچههاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم.
🔹نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم راه میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
🧕مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند، مادرانگیای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
✨ ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد.✨
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
#مادرانه #تربیت_فرزند #تربیت_کودک
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم ازدواج روی آوار..!👏
در غزه و #فلسطین زندگی جاریست.
این ملت شکست نمیخورند👌
قابل توجه تمامی جوانانی که میگویند باید تمام شرایط فراهم شود تا ازدواج کنند.😔
#طوفان_الاقصی #مقاومت
🆔 @kashkul_zendegi