eitaa logo
کشکول زندگی
768 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
7 فایل
🦋کشول زندگی ¦ محفل خانواده‌های دوست‌داشتنی 🌼خندوانه و خوشبختی 📖پندانه و نکات تربیتی 💗عاشقانه و روابط خانوادگی 🏠همسرانه و ترفندخانه‌داری 💡تلنگرانه و موفقيت در زندگی 👤مدیر @bahar_bavar 🔰کانون @fowj_media 📢تبلیغ @rowshanan_ir 🌐سایت fowjmedia.com
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰با شیوه‌ها و روش‌های صحیح تربیتی و به کار بستن تکنیک‌های مناسب👌 👥 کودکان و نوجوانانمان را باید به گونه ای تربیت کنیم که بتوانند در آینده👇 ✔️ با بصیرت کافی از عهده تجزیه و تحلیل مسائل مختلف برآیند ♻️ ✔️ و بتوانند بخوبی راه درست و حق را از مسیر باطل هر چند زیبا تشخیص دهند🔍 ✔️ و برای سربلندی و افتخار آفرینی روز افزون خود، خانواده و جامعه خویش تلاش کنند.🥇 ┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄ 🦋 🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨ 💥 🩺 📖 قسمت پنجم ✍ یک هفته‌ای گذشت. پرونده را برداشته، راهی مطب شد. پس از ساعتی انتظار وارد اتاق شد. سلامی کرد و آهسته روی صندلی نشست. دکتر با دیدن نتایج آزمایش تکمیلی جا خورد و گفت: «چرا اینقدر دیر اومدی؟ مگه نگفتم دیر بیای مشکل قانونی پیدا میکنی و دیگه کار سخت میشه». تأملی کرد و با آرامش و محکم جواب داد: «میخوام نگهش دارم». دکتر نگاه تعجب آمیزی کرد و گفت: «خودت میدونی». بعد هم برگه‌ای از قفسه‌ی کنار میز برداشته، جلویش گذاشت و ادامه داد: «پس بیا اول این برگه رو امضا کن که بعدا مدعی نشی. بعدش رو تخت دراز بکش...» معاینات تمام شد. موقع خروج، منشی که در جریان کارها بود، آهسته گفت: «بازم فکراتو بکن. اگه نظرت عوض شد با یک دستکاری تو تاریخ‌ها میشه سن حاملگی رو کمتر نشون داد. حالا این دکتر نشد دکتر دیگه سراغ دارم که کارت رو راه بندازه. یکم خرج داره ولی خلاص میشی!». با این حرف طاقت نیاورده، نگاه تندی به منشی انداخت و گفت: «من فکرامو کردم. کاش شما هم یک کم فکر کنین ببینین دارین چکار میکنین!» و با ناراحتی مطب را ترک کرد. همانطور که از پله‌ها پایین می‌آمد، با خودش گفت: «باید دنبال یک دکتر دیگه باشم. شکر خدا دکتر باوجدان کم نداریم». وارد خیابان شد. لحظه‌ای ایستاد. نفس عمیقی کشید. احساس رضایت داشت. یاد حرف پدر مصطفی افتاد که میگفت: «دخترم! هیچ چیزی مثل حق آدم رو آروم نمیکنه، چی بگی، چی عمل کنی». زیر لب الحمدللهی گفت و راهی منزل شد. از آن روز سعی می‌کرد با آرامش خود فضای خانه را آرام نگهدارد تا این طفل معصوم بیش از این در فشار و اضطراب نباشد... 👈 ادامه دارد... ✍ ملیحه طهماسبی 🆔️ @kashkul_zendegi
🌱قائم آل نور، يا مهدی 🍃 عطر سبزِ حضور، يا مهدی... 🌱تا هميشه صبور می مانيم 🍃 در هوای ظهور، يا مهدی... ┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄ 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: حکم نت دزدی چیه ؟! 🔸احکامی که باید بدانیم 🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨ 💥 🩺 📖 قسمت ششم ✍ با حرکت بچه، از افکار گذشته بیرون آمده، چشمانش را باز کرد. لبخندی زد و گفت: «انگار تو هم خسته شدی!». نگاهی به ساعت انداخت. یک ساعت گذشته بود و هنوز خبری نبود. خواست برخیزد که پرستار به همراه دختر جوان وارد شد. سلامی کرد و سینی وسایل را روی میز گذاشت تا برای عمل آمادهاش کند. دختر جوان بی‌تفاوت کنار تخت منتظر ایستاده بود تا کار پرستار تمام شود. به محض اتمام کار، با سردی گفت: «بلند شو. باید بریم» و اورا به طرف اتاق عمل برد. رنگ سبز و بوی مخصوص اتاق عمل برایش آشنا بود. با اینکه بارها این فضا را تجربه کرده‌بود، کمی اضطراب و نگرانی سراغش آمد. با خودش گفت: «کاش مصطفی اینجا بود یا مادرم!». یاد مامای مهربان افتاد. امیدوار بود او را مجدد بیند. با راهنمایی پرستار سبزپوش اتاق عمل، لباس مخصوص عمل را پوشید. بسته کوچکی که از بخش همراهش آورده بود به پرستار سپرد. بسم اللهی گفت و آرام و با احتیاط روی تخت عمل قرار گرفت. یک پرستار مشغول آماده کردن وسایل بود و دیگری با آنژیوکت او ورمیرفت. نگاهش را به سقف دوخت و زیرلب آیه الکرسی را زمزمه کرد و بعد هم دعای فرج و خودش را سپرد به اهل بیت. دلش آرام شده‌بود. این حالت را دوست داشت. احساس رهایی می‌کرد. حسی مبهم که خیلی‌ها روی تخت عمل، قبل از بی‌هوشی دارند. حس تمام شدن. احتمال می‌دهی برای همیشه بروی، به همین خاطر فرصت را تمام می‌بینی و خودت را دربست به خدا می‌سپاری... دوباره زبان به ذکر گشود و به سوره یس پناه برد. به آیه «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبّ رَحِیم» که رسید، چند نفر وارد اتاق عمل شدند. سرچرخاند. خانم دکتر درمانگاه، مامای مهربان و سومی که حدس زد متخصص بی‌هوشی باشد. با دیدن ماما لبخندی روی لبش نقش بسته، بی‌اختیار سلام کرد. دکتر بی‌هوشی کنارش آمد و بعد از معرفی خودش، اسمش را پرسید و چند سوال دیگر و بعد مشغول کار شد و او دیگر هیچ نفهمید... 👈 ادامه دارد... ✍ ملیحه طهماسبی 🆔️ @kashkul_zendegi
🍁ای که آمال همه منتظرانی بازآ... 🍃 شيعيان در غم هجر تو به حالی زارند... 🍁حسرت ديدن رويت به دل ما مگذار... 🍃 زود بازآ که همه منتظر دلدارند... ┄┄┅✿❀ 🤲 ❀✿┅┄┄ 🆔 @kashkul_zendegi
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی مامور تعزیرات میاد بازدید 😂😂😁 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز سال 2024 میلادی🎊🎊 بر شما مبارک باد 🎄🎁🎈 امیدوارم در سال نو میلادی🎈🎊 🎄✨روزهای روشن و عالی 🎄✨ و فراوانی 🎄✨ و نور خدا 🎄✨پایان تمام 🎄✨جنگ ها و ناخوشی ها 🎄✨برای همه مردم 🎄✨سراسر دنیـا باشـد 🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 یک کلیپ کوتاه از گذر عمر (و فرصت‌های زندگی) را مشاهده کنید. ✨«همانا زندگی دنیا بازیچه‌ای بیش نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است.»✨ 🆔️ @kashkul_zendegi