🔥 *#تنها_میان_داعش*🔥
قسمت سی و چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟»
و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
💠هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک😭 چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
💠میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :
« با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»😭
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم 😭 و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» 💚
💠و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
💠میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
😔با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
💠پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
💠ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«🌷 *حاج قاسم*🌷 بود!»
💠 با شنیدن نام🌷 *حاج قاسم*🌷 به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم آمرلی در همه روزهای محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#حاج_قاسم #جان_فدا #رمان
🆔 @kashkul_zendegi
🔥 *#تنها_میان_داعش* 🔥
قسمت سی و پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش🌷 *حاج قاسم*🌷جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد : *«عاشق سید علی خامنهای و حاج قاسمم!»*
💠سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!»😔
و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف سیدعلی و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم 🌷 *حاج قاسم*🌷 با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش🌷 *حاج قاسم*🌷 به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از 🌷 *حاج قاسم*🌷 چیزی نگفته؟»
💠و عباس روزهای آخر آیینه🌷 *حاج قاسم*🌷 شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 😭
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
💠حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟»⁉️
و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
💠و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» ⁉️⁉️
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
💠از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» 💕
و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
💠دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای یاحسین و یا قمربنی هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
💠بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.👌🏻
پایان
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#حاج_قاسم #جان_فدا #رمان
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🌱شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
🍂عطر تو به گلها هیجان خواهد داد...
🌱فردا که به آفاق بپیچد نورت
🍂تکبیرِ تو کعبه را تکان خواهد داد...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙 حجتالاسلام #مجتهدی_تهرانی رحمة الله
💢دو عملِ بی زحمت با اجرِ زیاد !
🔸کوتاه و شنیدنی👌
#کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🥀قائم آل نور، يا مهدی
🌷عطر سبزِ حضور، يا مهدی...
🥀تا هميشه صبور می مانيم
🌷در هوای ظهور، يا مهدی...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
๑࿐๑☃️❄️๑࿐๑
🔅صبح شده چشم که می گشایی
❄️به تو "#لبخند" می زند زندگی
🔅طلوعی دوباره ،
❄️فرصتی دوباره برای #شکفتن
🔅خستگیت را تکانده ای
❄️برخیز که باید آغاز کنی دوباره....
❄️درود بر شما دوستان
🔅صبح یکشنبه تون پراز لبخند #خدا
๑࿐๑☃️๑࿐๑๑࿐๑
🆔 @kashkul_zendegi
✔️چند توصیه اساسی برای اقایان:
▪️وقتی گمان می کنید همسرتان ناراحت است، منتظر نمانید او حرف زدن را آغاز کند. وقتی شما باب گفتگو را آغاز می کنید 50 درصد از بار ناراحتی ومسائل او می کاهید.
▪️ وقتی شما مجال حرف زدن را به همسرتان می دهید، بدانید ناراحت شدن از دلیل ناراحتی او هیچ کمکی به حل مسائل نمی کند.
▪️هروقت احساس می کنید که می خواهید صحبتهای او را قطع کنید ویا آنها را اصلاح کنید، فورا خود را از این کار منع کنید.
▪️وقتی نمی دانید چه باید بگویید، به هیچ وجه حرف نزنید. اگر نمی توانید مثبت و یا محترمانه حرف بزنید لطفا ساکت بمانید.
▪️اگر او نمی خواهد صحبت کند، با طرح سوالات بیشتر اورا به حرف زدن ترغیب کنید.
▪️درمورد احساسات همسرتان قضاوت نکنید ویا آنها را اصلاح نکنید.
▪️تا جایی که امکان دارد آرام ومتمرکز باشید و جلوی واکنش های منفی خود را بگیرید. اگر کنترلتان را ازدست دهید اوضاع بدتر می شود وشما بازنده می شوید.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#همسرداری #عشق #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
✍امام علی علیه السلام
(ارزش) جوانى را
جز پيران نمى شناسند؛
(ارزش) آرامش را
جز گرفتاران نمى شناسند؛
(ارزش) سلامت را
جز بيماران نمى شناسند،
(ارزش) زندگى را
جز مُردگان نمى دانند.
📚 مواعظ العددیّة ص ۲۱۸
#حدیث #امام_علی #تلنگرانه
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘ـ༅࿐ هیچوقت تو دایره راحتی خودت نمون
⚘ـ༅࿐ هر روز به دنبال یک چالش جدید باش
⚘ـ༅࿐ هر روزبه دنبال یاد گرفتن
⚘ـ༅࿐ یه #مهارت تازه باش
⚘ـ༅࿐ هر روز بخواه یڪمی بهتر باشی
⚘ـ༅࿐ ڪمی بهتر از دیروز باشی
⚘ـ༅࿐ زندگی ارزششو داره ،
⚘ـ༅࿐ تو فقط یه بار به دنیا میایی.
⚘ـ༅࿐ ارزشمندترین دارایی هاے شما
⚘ـ༅࿐ فقط #زمان شماست !
⚘ـ༅࿐ با وقتتان همانند پول برخورد ڪنید
⚘ـ༅࿐ اما یادتان باشد
⚘ـ༅࿐ تفاوت زمان با #پول این است ڪه
⚘ـ༅࿐ آن را نمی شود پس انداز کرد.
🆔 @kashkul_zendegi
✨السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا✨
🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🌺 وَحُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
🌺صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_رضا (ع) #زیارت_نیابتی #ماه_رجب
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
❄️بی تو با سردترین فصل زمستان چه کنم؟
🍂با دلِ یخ زده و پیکر بی جان چه کنم؟
❄️گیرم از مهلکهی سردیِ آن ، جان بِبَرَم
🍂با هوای قفس و نم نم باران چه کنم؟
⠀ ⠀⠀⠀
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجتالاسلام عالی
💢خدا فراموشتون نکرده!!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#استاد_عالی #خدا #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
قدیما خواهر بزرگ، یه نعمتی بود😇
ای بمیره این فضای مجازی
که اینم ازمون گرفت😂
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#خنده #شوخی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🌱میرسد روزی که بیچون و چرا میبینمت
🍂میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت...
🌱میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و
🍂در کنار خانه ی امن خدا می بینمت...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
نیایش صبحگاهی...🙏
ـ🌸💐༄ུ خدایا آنگونه زندهام بدار
ـ🌸💐༄ུ ڪه نشکند دلی از زنده بودنم
ـ🌸💐༄ུ و آنگونه بمیرانم
ـ🌸💐༄ུ ڪه ڪسی به وجد نیاید
ـ🌸💐༄ུ از نبودنم...
✨خداوندا...🤲
ـ🌸💐༄ུ تو را ستایش میکنم
ـ🌸💐༄ུ زیرا وقتی در تنگنا بودم
ـ🌸💐༄ུ و تو را طلبیدم فریاد برآوردم
ـ🌸💐༄ུ و از تو ڪمڪ خواستم
ـ🌸💐༄ུ تو به دادم رسیدی
✨خدایا...🤲
ـ🌸💐༄ུ رحمت و محبت تودائمی است
ـ🌸💐༄ུ آنانی ڪه به تو امیدوارند
ـ🌸💐༄ུ هرگز سرافڪنده نخواهند شد
✨خداوندا...🤲
ـ🌸💐༄ུ راه خود را به من نشان بده ،
ـ🌸💐༄ུ راستی خود را به من تعلیم بده
ـ🌸💐༄ུ و مرا هدایت فرما ،
ـ🌸💐༄ུ زیرا تو تنها مدد ڪننده من هستی
ـ🌸💐༄ུ و من همیشه به تو امیدوارم.
آمیـن...🙏
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#خدا #نیایش #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
💑 راهکارهای کلیدی برای رابطه بهتر با خانواده همسر
🔸آقا و خانم عزیز یادتون باشه با مهربونی سختترین دلها هم نرم میشه. از هر موقعیتی برای نشون دادن محبتتون به خانواده همسرتون استفاده کنید.
به اونا نشون بدید که شما هم مثل فرزندشون نگرانشون هستید.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#همسرداری #عشق #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🌸 امام على (عليهالسلام) :
خردمند، به عمل خويش تكيه میكند؛
نادان، به آرزوى خويش تكيه مىنمايد.
📚 غررالحكم، ح۱۲۴۰
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#امام_علی(ع) #حدیث #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺نماهنگ|جَوادُ الأَئِمة⚜
🔸جدید ترین اثر عیدانه:
💠گروه تواشیح نوجوانان تسنیم💠
🌀همخوانی اشعار فارسی و عربی
🌼به مناسبت میلاد خجسته حضرت امام جواد علیه السلام🌹
#میلاد_امام_جواد (ع) مبارک باد🌸
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#نماهنگ #ماه_رجب #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🌼سلام بر تــــــو که
💫صداقت صبح موعودی
🌼سلام بر تـــــو که
💫اجابت قنوت منتظرانی
🌼سلام بر تــــــو که
💫قائم آل محمدی
🌼و ما همهی عمر به
💫انتظارت ایستادهایم
🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَــرَج🌼
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🤲در هر قنوت؛ تا پدرت یاجواد(ع) گفت
👌سائل رسید و پشتِ درت؛ یاجواد(ع) گفت
🌷«آدم» به پنج تن متوسّل شد و سپس
🌹«آمد» نشست دور و برت یاجواد(ع) گفت
#میلاد_امام_جواد(ع)✨🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🌺
بر همگان مبارکباد✨🌺
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پدرت شاه خراسان
🎊و خودت گنج مقامی
🌸پدرت حضرت خورشید
🎉 و خودت گنج تمامی
🌸غنچه ای نیست
🎊که عطر نفست را نشناسد
🌸تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
🎊ولادت امام
جواد (ع) مبارک باد💝🎊🌹
#میلاد_امام_جواد #میلاد_حضرت_علی_اصغر
#ماه_رجب
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ معنادار امام خمینی(ره) در هواپیما
به خبرنگار خارجی در بازگشت به ایران
🤔 احساس شما برای بازگشت به ایران، بعد از پانزده سال تبعید و دوری چیه؟
❗️یه احتماله که هواپیمای امام رو باموشک بزنن، پس یعنی به مرگ داره نزدیکمیشه
❗️طرف دیگه میلیونها نفر از مردم منتظر حضور او هستند برای برپایی حکومت
👌🏻 تنها پاسخ امام خمینی ره: هیچی!!!
🔅توضیح دکتر انوشه درباره این هیچی
#دهه_فجر #امام_خمینی(ره)
#میلاد_امام_جواد
🇮🇷 🆔 @kashkul_zendegi 🇮🇷
♥️✨امام جواد عليه السلام فرمود:
💖زينت عقل، ادب است
💖زينت علم تواضع است
💖زينت فقر پاكدامنى است
💖زينت سخن فصاحت است
💖زينت بلا و سختى صبر است
💖زينت بزرگوار خوشرويى است
💖زينت غنى (بى نيازى) شڪر است
💖زينت نيكوكارى منّت نگذاشتن است
💖زينت نمــاز خشـوع (توجه قلبى) است
💖زينت قناعت انفاق بيش از وظيفه است
📚الفصول المهمه 274/275
#میلاد_امام_جواد
#ماه_رجب
🆔 @kashkul_zendegi