eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَےا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
سربازان امام‌ زمان (عج) از هیچ‌ چیز جز گناهانِ خویش نمی‌هراسند ... "شهید آوینی" صبحتون شهدایی🌹
*پیکری که بازنگشت*🕊️ *شهید مهدی عسکری*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۵ / ۱۳۵۸ تاریخ شهادت: ۱۳۹۵ محل تولد: استان البرز / بوئین زهرا محل شهادت: حلب/سوریه همرزم←📞پشت بیسیم به ما گفت که دوتا تیر خورده است🖤 و خونریزی شدیدی دارد ما احساس کردیم سومین تیر را خورد🥀 چون سه بار یا حسین گفت *و دیگر صدایی از مهدی نشنیدیم*🥀 مادرش←تمام سخنرانی های آقا را گوش میداد🌷 و وقتی آقا گفت هر کسی از پاسدارها میتواند برود، او تصمیم به سوریه رفتن گرفت🕊️ *او علاوه بر سی روز ماه مبارک رمضان ده روز هم بعد از عید فطر روزه میگرفت*🌷 یک روز مهدی گفت من نمیخواهم قبر داشته باشم چون حضرت فاطمه(س) قبر نداشت و از این بابت خجالت میکشم *و اگر روزی شهید شدم ناراحت نباشید که نیامدم، من در کنار حضرت زینب سلام الله هستم*🌷همواره آقا مهدی می‌گفت *دعا کن پیکرم باز نگردد چون اجر زیادی دارد*🕊️ همرزم ←اولین گلوله به پایش خورد🥀 گلوله بعدی به دستش خورد🥀 که یکی از دوستان زخم گلوله را با همان چفیه خودش بست🥀 *و تیر سوم به قلب مهدی برخورد کرد*🖤 و در ماه رمضان به شهادت رسید🕊️ پیکر او توسط تکفیری‌های جبهه النصره از منطقه خارج شد🥀 *و تا این لحظه خبری از جسم پاکش نیست🥀* در نهایت او به آرزویش رسید🕊️🕋 *مفقودالاثر* *شهید مهدی عسکری* *شادی روحش صلوات*💙🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعری که شهید ابراهیم هادی درباره رهبرش سروده است شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات 🕊🌷
*ستون فقرات شما 6 دشمن دارد* 1) شکم بزرگ 2) بد خوابیدن 3) بغل کردن بچه‌ها 4) نشستن چهار زانو یا دو زانو 5) ایستادن طولانی 6) بلند کردن جسم سنگین ✅ *شش تا از بهترین دکتر ها:* 1-نورخورشید 2 - استراحت 3-ورزش 4 - رژیم غذایی مناسب 5 - اعتماد بنفس 6 - دوستان ✅ *پنج حقیقت غیر قابل انکار زندگی:* 1 - به بچه تون آموزش ثروتمند شدن ندهید بلکه آموزش خوشبختی را بدهید تا وقتیکه بزرگ میشن ارزش چیزها را بدانند نه قیمت آنها را. 2-غذاتونو عین دارو بخورید وگرنه مجبور خواهید شد داروتونو عین غذا بخورين. 3 - کسی که شمارو دوست داره هرگز رهاتون نمیکنه. چونکه اگر صدها دلیل برای ترک شما داشته باشه یک دلیل برای موندن پیدا میکند. 4 - بین انسان و انسان بودن تفاوت بسیار است فقط عده کمی متوجه این تفاوتند. 5-وقتی متولد میشوید دوستتان دارند و وقتی بمیرید دوستتان خواهند داشت. *به خاطر ۳ چیز هیچ گاه کسی را مسخره نکن:* ❶چهره ❷والدین ❸زادگاه چون انسان هیچگاه حق انتخابی در مورد آنها ندارد. *به زیبایی ات نناز* تو خلقش نکرده ای… وبه اصل و نسبت افتخار نکن تو انتخابش نکرده ای… *اگه می توانی* *به اخلاق* *مَنِش* و *انسانیتت بناز* *چون خودت هستی که آن را* *می سازی❤
🌷 شهید برونسی: خدايا! اگر مي‌دانستم با مرگ من يڪ دختر در دامان حجاب مے‌رود، حاضربودم هزاران باربميـرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند یاد شهید با صلوات🌹 🆔
🔻پای قولم موندم و هفت روز بعد برگشتم! یاد شهید با صلوات🌹
رمان به قلم⇦⇦ 🍁 🍁 قسمت ســــــــــی و دوم: دوم: بعد از مدتی که استاد داشت درس میداد نیلوفر رو به من کردو گفت: -قضیه رو به علی گفتی؟؟ -آره گفتم. -چی گفت. -هیچی. -هیچی؟؟؟؟؟؟؟!!! -گفت نگران نباش...ناراحت شد... -میخوای چی کار کنی؟ -چی کار میتونم کنم؟؟؟ نیلوفر سکوت غم انگیزی کرد نگاهش کردم و گفتم: -باید با هانیه حرف بزنم! -دیوونه شدی؟ -باید ببینم مشکلش دقیقا چیه میخواد چیکار کنه!!!؟ -زهرا!!!!!!!!! استاد نگاهی بهمون کردو و گفت: -خانم باقری شما که حرف میزنین معلومه بلدین بیایین اینجا بقیشو درس بدین... من_استاد... -بفرمایین لطفا... نیلوفر_استاد تازه عروسه اذیتش نکنید... یهو کل کلاس شلوغ شد!!! +تازه عروس؟؟ +مباررررکه. +نگفته بودی!!! +کی عروس شدی!!! +کی هست این آقای خوشبخت... استاد داد زد ساکت! استادی بود که همه ی ما ازش حساب میبردیم... استاد_مبارک باشه خانم باقری پس بخاطر همینه که کلا امروز حواستون پرته!!! -نه استاد... حرفمو قطع کرد و گفت: -به پای هم پیر شین... -ممنونم! نگاهی به هانیه کردم که با تنفر به من خیره شده بود... نفس عمیقی کشیدم و نشستم سر جای خودم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کلاس تموم شده بود و با نیلوفر مشغول جمع کردن وسایل هامون شدیم که راه بفتیم سمت خونه! کلاس تقریبا خالی شده بود هانیه از ته کلاس اومد سمت ما با یه نیش خند و خیلی متکبرانه گفت: -مبارکه باشه زهرا جون!به پای هم پیر شین... نگاهی کردم و جوابی ندادم همینجور که داشتم نگاهش می کردم یواش دم گوشم گفت: -البته اگر به پای هم بمونین... بعد هم خندیدو رفت... نگاهی به نیلوفر کردم اونم با اخم و نگران نگاهم کرد... نفس عمیقی کشیدم چشمامو بستم... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 بامــــاهمـــراه باشــید
رمــــــــــان به قلم⇦⇦ 💕 💕 قسمٺـ ســــــــــی و دوم: سوم: کیفمو گذاشتم و سریع دوویدم دنبال هانیه... نیلوفر صدام زد: -زهرا!!!!! بدون جواب به نیلوفر رفتم دنبالش... من_هانیه؟هانیه...هانیه یه لحظه وایستا کارت دارم... فایده نداشت رسیدم بهش دستمو گذاشتم روی شونش و کشیدمش سمت خودم... برگشت طرفم ابروهاشو انداخت بالا یه نگاه از سر تا پا بهم انداخت پوز خندی زد و گفت: -میشنوم؟؟؟ نفس عمیقی کشیدم بغضمو قورت دادم و گفتم: -معلوم هست داری چی کار میکنی؟؟؟ -باید بگم؟؟؟ -هانیه ما باهم دوستیم... -دوست بودیم... -هانیه این کارا چیه آخه چرا اینجوری میکنی...منظورت از حرفات چیه هانیه...نگرانم میکنی... لبشو گزید بغضی کرد و گفت: -نگران نباش...زهرا ما میتونستیم خیلی دوستای خوبی بمونیم ولی عشق آدمو کور میکنه...جوری که دیگه نمیفهمه طرف مقابلش کیه و چه بلایی میخواد سرش بیاره... اشک توی چشمام حلقه زد ترسیدم از حرفش... من_یعنی چی...؟؟؟بلا؟؟؟چه بلایی...چی میگی... -زندگی بین منو تو باید یکی رو انتخاب کنه... -هانیه تو دیوونه ای! -بهت پیشنهاد میکنم دورو ور یه دیوونه نباشی!!! بعد هم محکم نگاهشو ازم گرفت و رفت... خشک شده بودم سر جام و به رفتنش نگاه میکردم نیلوفر اومد سمتم دستشو گذاشت روی شونم و تکونم داد... نیلو_زهرا!!!!چی گفت؟؟؟چت شد یهو... زدم زیر گریه...نیلوفر بغلم کرد... بعد از چند دقیقه دید آروم نمیشم با گوشیم زنگ زد علی و اونم تا نیم ساعت بعد اومد دنبالم و منو برد خونه... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ در دلم بود ڪهـ بے دوستـ نباشم هرگز...چهـ توان ڪرد ڪهـ سعی من و دل باطل بود...😕 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا