eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 🍃 🗓دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان
🌸°•| مراسم عروسی ما ، به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم . 🌼°•| جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری ؟ 🌸°•| می دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود ، من هم در جواب فیلمبردار گفتم : انشاء الله عاقبت ما ختم به شهادت شود . 🌼°•| من رضا را خیلی دوست داشتم ، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود . بعد از رضا پرسید : شما چه آرزویی دارید ؟ گفت : همین که خانم گفت . 🌷 🕊🕊
🥀بسم ربّ الشهدا و الصدیقین🥀 °|حاج حسین یکتا|° 🍃{بچه‌ها! دعا کنید نَمیرید؛ حیف نیست بچه هیئتی به اربابش اقتدا نکنه؟ مگه ما از شهدا چی میخواییم!؟ میخواییم به ما یاد بدن میشه معصوم نبود اما تو بغل معصوم جون داد!}🍃 اللهم‌ارزقنا‌شهادة‌فی‌رکاب‌المهـدی♥️
💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 ناهار خونه ي پدر منوچهر بودیم .از اونجا ماشین بابا رو برداشتیم رفتیم ولیعصر برای خرید .... 《به نظرش شلوار لی به منوچهر خیلی می آمد. سرتا پایش را ورانداز کرد و «مبارك باشد»ي گفت. برایش عیدی شلوار لی خریده بود، منوچهر اما معذب بود. می گفت:" فرشته، باور کن نمی تونم تحملش کنم". چه فرق هایی داشتند! منوچهر شلوار لی نمیپوشید، اودکلن نمی زد، فرشته یواشکی لباس هاي او را اودکلنی میکرد. دست به ریشش نمیزد. همیشه کوتاه و آنکارد شد بود، اما حاضر نبود با تیغ بزند. انگشتر طلایی را که پدر فرشته سر عقد هدیه داده بود، دستش نمی کرد. حتی حاضر نشد شب عروسی کراوات بزند،اما فرشته این چیزها را دوست داشت...》 هفته ي اول عید به همه گفتم قراره بریم مسافرت. تلفن رو از پریز کشیدم تمام هفته هفته رو خودمون بودیم دور از همه.... بعد از عید منوچهر رفت توي سپاه و رسما سپاهی شد. من بی حال و بی حوصله امتحانات نهایی رو می دادم. احساس می کردم سرما خوردم. استخونام درد میکردن... امتحان آخر رو داده بودم و اومده بودم. منوچهر از سرکار، یکسره رفته بود خونه پدرم. مادرم برامون قرمه سبزی پخته بود، داده بود منوچهر بیاره سر سفره . زیر چشمی نگاهم می کرد و می خندید. گفتم: " چیه؟خنده داره؟بخند تا تو هم مریض شی". گفت: "من از این مریضیا نمیگیرم". گفتم: "فکر می کنه تافته ی جدا بافتست!" گفت: "به هر حال،من خوشحالم،چون قراره بابا شم و تو مامان". نمی فهمیدم چی میگه... گفت: "شرط می بندم بعد از ظهر وقت گرفتم بریم دکتر". خودش با دکتر حرف زده بود، حالتای منو گفته بود دکتر احتمال داده بود باردار باشم. زدم زیر گریه... اصلا خوشحال نشدم... فکر می کردم بین من و منوچهر فاصله میندازه... منوچهر گفت: "به خاطر تو رفتم نه به خاطر بچه اینو هم بگم چون خوابشو دیدم..." ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم... منوچهر رفت جوابو بگیره من نرفتم، پایین منتظر موندم. از پله ها که میومد پایین، احساس کردم از خوشی روي هوا راه میره. بیشتر حسودیم شد ناراحت بودم... منوچهر رو کامل براي خودم می خواستم... گفت: "بفرمایید مامان خانوم، چشمتون روشن". اخمام تا دماغم رسیده بود. گفت: "دوست نداري مامان شي؟" دیگه طاقت نیاوردم گفتم: "نه. دلم نمی خواد چیزی بین من و تو جدایی بندازه حتی بچمون... تو هنوز بچه نیومده تو آسمونی". منوچهر جدي شد، گفت: "یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتونه اندازه ي سر سوزنی جاي تو رو تو قلبم بگیره...تو فرشته ی دنیا و آخرت منی". واقعا نمیتونستم کسی رو بین خودمون ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده! اگه کسی بگه من بیشتر منوچهر رو دوست دارم پکر میشم! بچه ها میدونن...!! علی میگه: "ما باید خیلی بدوییم تا مثل بابا توي دل مامان جا بشیم ". علی روز تولد حضرت رسول(صلوات الله علیه) به دنیا اومد دعا کردم انقدر استخونی باشه که استخوناشو زیر دستم احساس کنم... همینطور هم بود وقتی بغلش کردم احساس خاصی نداشتم با انگشتاش بازي میکردم.... انگشت گذاشتم روي پوستش، روي چشمش، باور نمی کردم بچه منه... دستم رو گذاشتم جلوي دهنش می خواست بخوردش! اون لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چی!گوشه ي دستش رو بوسیدم... 《منوچهر آمد، با یک سبد گل کوکب لیمویی از بس گریه کرده بود چشمهاش خون افتاده بود. تا فرشته را دید دوباره اشکهاش ریخت. گفت: "فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم". علی را بغل گرفت و چشمهاش را بوسید... همان شکلی بود که توي خواب دیده بودش. پسر ي با چشم هاي مشکی درشت و مژه هاي بلند... علی را داد دست فرشته روزنامه را انداخت کف اتاق و دوکعت نماز خواند... نشست، علی را بغل گرفت و توي گوشش اذان و اقامه گفت.... بعد بین دستهاش گرفت و خوب نگاهش کرد. گفت: "چشمهاش مثل توست ! توی چشم آدم خیره می شود و آدم را تسلیم می کند". تا صبح پاي تخت فرشته بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود. چشمهاش باز نمیشد.》 ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج
غریب و مظلوم های واقعی شهدا هستن😔 یاد بزرگ اسطوره تک تیر انداز صیاد امام خمینی(ره) شهید عبد الرسول زرین با صلوات🌹
❓میخوای پوستی صاف و شفاف داشته باشی و چند سال جوون تر از سنت به نظر بیایی ❓ پس معطل نکن و حداقل یکی از رو سفارش بده و کرم های فوق العاده ما رو یکبار امتحان کن 😉👌 مطمئنم پشیمون نمیشی🤗 🆔من اینجام واسه مشاوره و سفارش محصولات👇 @kademam ای دی جهت فروش https://eitaa.com/joinchat/3165454384Cb445b0986e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا