eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
19.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما با ولایت تا شهادت عهد بستیم ما با کسی جز رهبری کاری نداریم سید علی فرمان دهد جان می سپاریم الگو به جز علمدار نداریم ما با ولایت زنده ایم تا زنده ایم رزمنده ایم این کلیپ زیبارو به دوست داران رهبر عزیزمان بفرستین🙏🙏🌹🌹🌹🌹
دعـاڪنیم‌ڪه‌مبتلا‌شویـم‌ به‌دردِ‌بـی‌قرار‌شد‌ن‌برایِ‌امام‌زمانمون(عج) اونوقت‌به‌قول‌شـہـید‌مـرادی: اگه‌یه‌جمعه‌دعایِ‌ندبه‌رو‌نخوندی حس‌ڪسـے‌رو‌داری‌که‌شبانه‌لشڪر‌امام‌حسین{ع}رو ترڪ کرده.. •|🌼✨ 🌱
همه رفته بوديم و فقط و ولي‌الله مانده بودند خانه🏡. تابستان‌ها كار مي‌كرد. وقتي برگشتيم، انگار نه انگار فقط دو تا پسر خانه ‌داري كرده بودند. سن و سالي هم نداشتند😃. تازه پول تو جيبي‌هاشان💴 و حقوقي كه از كار تابستان جمع كرده بود، روي هم گذاشته بودند و يك اجاق گاز بزرگ براي خانه خريده بودند.☺️🌹 راوی:مادرشهید ❤️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
☀️ ☀️ 🔸قسمت٩٠ جواب با لحني بين جدي و شوخي بود. اما براي ثريا هيچ كدامش اهميتي نداشت، فقط نتيجه اي كه مي‌خواست بگيرد برايش مهم بود. - خيلي خب! پس معلوم ميشه كه عاطفه خانم، علي رغم شهرستاني بودنشون و ظاهري كه از خودشون نشون ميدن، سرشون تو حساب و كتابه. - يعني چه؟ - يعني اين كه معلوم ميشه پسرهاي تهران حتي به دختر شهرستاني هم روي خوش نشون ميدن! عاطفه پوزخند تمسخر آميزي زد تا ناراحتيش را پنهان كند. ولي سميه كه مي‌ديد باعث چه حرفهاي شده، بيشتر عصباني شد. - اين حرفها يعني چي ثريا؟! كافر همه را به كيش خود پندارد؟! اين (مرادي) از بچه‌هاي دانشكده مونه. اما اين جواب هم نتوانست مزه ي شيرين پيروزي را از لاي دندان‌هاي خندان ثريا بيرون بكشد. - چه فرقي مي‌كنه؟ حالا چه بيرون از دانشگاه و چه داخل دانشگاه؟! اين فقط نشون مي‌ده كه عاطفه هنوز كلاسش رو اين قدر پايين نياورده كه به روي خوش نشون بده! - ولي اين مرادي از عاطفه خواستگاري كرده! دهان ثريا كه باز شده بود تا جواب سميه را بدهد، همانطور وسط راه باز ماند. چشمهايش گشاد شد و نفس عميقي كشيد. بعد با صداي جيغي دهان ثريا بسته شد و همه به خودشان آمدند. -ووي! فداي هرچي دختر اصفهانيه! دم همتون گرم. و بعد كف زد و كل كشيد. شايد اگر سميه جيغ نزده بود، ثريا كمي هم رقصيده بود. -ثريا بسه ديگه. ثريا دست هايش را كه باز كرده بود. همانطور باز گذاشت، صدايش بند آمد و مثل يخ وا رفت. - چيه سميه خانم. حق نداريم برا عروسي رفيقمون شادي كنيم. سميه آرامشد. صدايش پايين امد. - اولا كه محرّمه. مثل اينكه همه اشم نبايد به همه تذكر بدم. ثانيا هم عاطفه به اين آقاي مرادي جواب رد داده. دست‌هاي ثريا با نا اميدي افتاد روي زانوهايش و اخم هايش رادرهم كشيد. - چيكار كرده؟ - گفتم جواب رد داده. يعني خواستگاري مرادي رو قبول نكرده. اگر نفهميدي باز هم توضيح بدم. -نه! نه! فهميدم. ولي آخه چرا؟ سميه پرسيد: - چرا چي؟ چیو فهميدي؟! - نه! منظورم اينه كه چرا جواب رد داده؟! -من چه مي‌دونم! چرا ازمن مي‌پرسي، ازخودشون بپرسين! مي‌گن نميخوان ازدواج كنن! معلوم بود سميه هم از دست عاطفه دلخور است. احتمالا از جواب رد دادنش. بالاخره فاطمه كه از اول تا حالا ساكت مانده بود، رو به عاطفه كرد: - سميه راست ميگه؟! عاطفه با سر تاييد كرد. فاطمه پرسيد: - چرا؟ - (چرا) چي؟ چرا جواب رد دادم؟! - چرا گفتي كه نمي خواي ازدواج كني؟ - برا اين كه نمي خوام زير بار يه مرد ديگه برم. همون مسعود براي هفت پشتم كافيه! - اولا كه همه مردها مثل مسعود نيستن. نمونه اش باباي خودت، باباي ماها، عَ... و يكهو جمله اش بريد. فكر مي‌كنم مي‌خواست بگويد (علي)! شايد هم به همين دليل بود كه موجي از شادي صورتش را پر كرد. عاطفه با لبخند مبهمي گفت: - نه بابا! اون بنده ي خدا هيچ شباهتي به مسعود نداره. از اتفاق خيلي هم ساكت و سر به زيره! ثريا خنديد: پس مباركه! راحله زير لب گفت: - حيف اون پسر نيست كه گير يه افعي مثل تو بيفته؟ فاطمه هم گفت: پس ديگه چه دردي داري كه ميگي (نه)! عاطفه سرش را پايين انداخت و با ريشه‌هاي فرش بازي كرد. - من كه با اصلش مشكلي ندارم. نگفتم كه ازدواج نمي كنم! من روي زمانش مشكل دارم. - مشكلت چيه؟ - ببين من الان دانشجوام! فاطمه خنديد: - خوب شد گفتي، و گرنه ما نمي دونستيم. خب ما هم دانشجوييم! - نه منظورم اينه كه هنوز دو سال ديگه مونده تا درسم تمام بشه. هنوز خيلي ديگه كار دارم. - مگه كسي جلوت رو گرفته؟! - الان نه، ولي اگه ازدواج كنم، چرا. اون وقت جلوم رو ميگيره. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ آفتاب ☀️ 🔸قسمت٩١ - نه منظورم اينه كه هنوز دو سال ديگه مونده تا درسم تمام بشه. هنوز خيلي ديگه كار دارم. - مگه كسي جلوت رو گرفته؟! - الان نه، ولي اگه ازدواج كنم، چرا. اون وقت جلوم رو ميگيره. نمونه اش اين همه بچه‌هاي ديگه ي دانشگاه. ديدي (ليلا رباني) به چه روزي افتاده؟ مجبور شد انصراف بده و بره بشينه تو خونه. يا همين (فيروزه ستاري) كه توي گروه شماست. يك ساله كه داره دنبال كارهاي طلاقش مي‌دوه ؛ از اين دادگاه به اون دادگاه. خودت كه ديدي يك ترم هم مشروط شد و عقب افتاد. اون هم دختري مثل اون كه يه موقع شاگرد اول گروه بود. سميه به تندي برگشت به طرف عاطفه: - تو چي كار به كار زندگي بقيه و مشكلاتشون داري؟ چرا فقط اون‌ها رو ميبيني؟! مگه فقط اون‌هان كه شوهر كردن. اين همه بچه‌هاي ديگه هم هستن كه شوهر كردن و آب هم از آب تكون نخورده! تازه شادتر و با نشاط تر هم شدن. مثل (محبوبه كسايي) كه ترم اول عقدش بود، حالا هم كه يك ساله عروسي كرده! فاطمه هم گفت: - ببين عاطفه! مراقب باش هيچ وقت اشتباهات و مشكلات بقيه تو رو نترسونه. از اون‌ها عبرت بگير. مراقب باش، ولي نترس! اگر ميبيني (ليلا) و (فيروزه) توي زندگيشون مشكل دارن، شايد به خاطر برنامه ريزي‌هاي اشتباه خودشون بوده. نا هماهنگي‌ها و بي برنامگي بوده كه اين طور زندگي رو برا اون‌ها سخت كرده، نه اين كه خيلي زود عروسي كردن و بچه دار هم شدن. بعد هم ديگه مشكلات بچه داري مزاحم درس خوندن و درس خوندن مزاحم زندگيشون شد. - آخه چه برنامه ريزي! چه كشكي! چه ماستي! فاطمه جون؟! موقعي كه (آقا) فردا فرمودن كه نمي خوام بري درس بخوني، بگير بشين تو خونه، من ديگه چي كار مي‌تونم بكنم؟ مادرِ را... قبل از اين كه عاطفه بتواند جمله اش را كامل كند، فاطمه صحبتش را قطع كرد. شايد در همان نگاه كوتاهي كه به راحله كرده بود، ديده بود كه او سرش را پايين انداخته و اخم هايش در هم رفته است. فاطمه گفت: - عزيز من! اين كه ديگه مشكلي نداره. خب يه دانشجويي يا يه آدم تحصيل كرده اي رو انتخاب كن كه با درس خوندن تو مشكل نداشته باشه. يا مثل خيلي از مردهاي ديگه تشويقت هم بكنه. همين (محبوبه كسايي) كه سميه گفت، مگه نشنيدي كه شوهرش روزهاي امتحان محبوبه، مرخصي مي‌گيره تا از بچه نگهداري كنه؟! - آخه تو هم حرفهايي مي‌زني فاطمه جون، چه طور من يه دانشجوي اس و پاس رو كه نه سربازي رفته، نه كاري داره انتخاب كنم؟! تازه فردا هم كه درسش تموم ميشه. دو سال طول مي‌كشه تا بره سربازي، بعد هم يكي- دو سال دنبال كار بگرده، تازه از كجا معلوم كه كار خوبي هم گيرش بياد؟! اين بار فهيمه بود كه اعتراض كرد: - د همين ديگه عاطفه خانم، شما كسي رو ميخواي كه همه چيزش تموم باشه و ايده آل، ولي خودت اگر فردا بهت گفتن مثلا (جهازت كو؟ ) مي‌گويي كه (من دختر تحصيل كرده ام، ديگه جهاز مي‌خواهم چي كار؟! ) عاطفه بهش برخورد: - يعني ميگي اين چيزها مهم نيست؟ اما فاطمه جوابش را داد: - چرا! مهمه عاطفه جان! ولي اين تويي كه بايد تشخيص بدي كدومشون مهم تره! حرف سر اينه كه تو بايد توقعاتت رو بياري پايين؛ يعني توقعات از دو طرف بايد كم باشه. اون وقته كه تو بايد ببيني كدوم پارامترها و خصوصيات برات مهم تره، اون‌ها رو در نظر بگيري. بقيه رو هم حتي المقدور از سرش بگذري. اخه اين نمي شه كه تو شوهري بخواي كه هم جوان و تحصيل كرده باشه كه بذاره تو ادامه تحصيل بدي و بري سر كار، هم يه آدم بازاري، پولدار و پخته باشه كه تو به چيزي احتياج نداشته باشي! ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
▪️شهادت آمر به معروف در محله تهرانپارس 💔شهید محمد محمدی، شب گذشته در راه دفاع از نوامیس در مقابل اراذل و اوباش منطقه ی تهرانپارس به ضرب قمه به شهادت رسید.🕊
شهادت یکی دیگر از نیروهای هنگ مرزی سردشت در درگیری با اشرار 🔸فرمانده مرزبانی استان آذربایجان غربی، از شهادت یکی از نیروهای وظیفه هنگ مرزی سردشت، حین انجام وظیفه حراست از مرزهای کشورمان خبر داد. ساسان_امیرخانی» به منظور انجام گشت و کمین و پایش نوار مرزی حین درگیری با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ☘☘☘
نگـاه دار دلـی را که بُـرده ای به نگاهـی در سمت چپ تصویر در کنار سردار دلها یکی از بزرگان لشکر۴۱ ثارالله ملقب به "علمدار لشکر" ایستادند . شهیدی که توفیق نداشتیم ازشون مطلب بزنیم ان‌شاالله بزودی لطف حاج احمدآقا نصیب ما بشه و از ایشون یاد کنیم ... شهید_‌حاج احمد_‌امینی فرمانده گردان خط شکن۴۱۰غواصی لشکر ۴۱ ثـــــارالله . شهید_حاج قاسم_سلیمانی دفاع_مقدس. شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ☘☘☘
ღـیدانه🌿💕 گفتم: +ببینم توے دنیا چه آرزویے دارے؟ قدرے فکر کرد و گفت:🤔 -هیچے..! گفتم: +یعنی چے؟ مثلاً دلت نمی‌خواد یڪ کاره‌اے بشے، ادامه تحصیل بدے یا از این حرفها دیگہ..؟! -گفت: ےآرزو دارم، از خدا خواستم تا سنم ڪمه و گناهم از این بیشتر نشده، شهید بشم
☀️ ☀️ 🔸قسمت٩٢ عاطفه من و مني كرد و گفت: - از همه ي اين حرفها گذشته، ببينين من الان مجردم. بالاخره تا حدي اختيارم دست خودمه. دانشگاه مي‌آم. نسبتا توي تصميم گيريهام آزادم، هيچ مشكلي هم ندارم. پس چه لزومي داره كه خودم رو توي هچلي مثل ازدواج بيندازم. بالاخره اين كارها مسئوليت داره، مكافات داره! من كه هنوز صحبت‌هاي آخر فاطمه تو ذهنم بود بهش گفتم: - ببين عاطفه جون ازدواج چيزيه كه نمي توني از زيرش فرار كني. ساختار روحي زن به شكليه كه نياز به حامي و پشتيبان داره. تو الآن برخلاف اينكه فكر مي‌كني آزادي، ولي خيلي محدوديت داري. خيلي جاها نمي توني بري، خيلي كارا رو نمي توني انجام بدي؛ چون مجردي، چون تنهايي. ولي ازدواج مي‌تونه فضاي بهتري رو براي رشد تو مهيا كنه. به شرطي كه تو به اون، به شكل زندان و به شوهرت هم به چشم زندان بان نگاه نكني. اگه به اون به چشم همراه و هم دل نگاه كني، اون وقت انتخاب بهتري رو هم انجام ميدي. كسي رو انتخاب مي‌كني كه بال هات رو باز كنه، نه اينكه از ازدواج يه قفش برات بسازه! - راستي! يه حرفي از استادم يادم اومد كه خيلي جالبه. راجع به ازدواج ايده آل مي‌گفتن (ازدواجيه با پيوند عشق معنوي و الهي و جوشش بي نظير ميان زن و مرد مومن و مسلمان و همكاري و همسري به معناي واقعي بين دو عنصر الهي و شريف و بيگانه از همه تشريفات و زر و زيور‌هاي پوچ وبي محتوايي ظاهري.) ببين دقيق هم حفظ كردم! خب حالا اين طوريه كه ازدواج معنا ميده. زوج شدن دو تا فرد! يعني دو نفر همديگر رو تكميل ميكنن. هر كدوم استعدادهايي دارن كه بدون استفاده از استعدادهاي اون يكي، ديرتر به تكامل ميرسن. عاطفه نگاه رضايت بخشي داشت. با اينكه از مباحث جدي دل خوشي نداشت، ولي اين بار اين بحث باعث شده بود تا حساسيت بچه‌ها از قضيه او كمتر شود. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
☀️ ☀️ 🔶فصل سي‌ام 🔸قسمت٩٣ من گفتم: -پس اين همه افرادي كه ازدواجشون با مشكل بر مي‌خوره و حتي ممكنه بعضياشون طلاق بگيرن و يا زجر زیادي رو تحمل كنن، چي؟ - اونها با هم ديگه زوج نيستن! با هم مي سازن، زندگي نمي كنن. چون همديگرو تكميل نمي كنن. چرا؟ چون روحيه هاشون به همديگه نمي خوره. پس اگه قراره خانواده اي تشكيل بشه، بايد هر دو طرف روي انتخاب طرف مقابلشون به اندازه كافي دقت كنن تا دقيقا «كُفوِ» همديگه بشن. ثريا به علامت تعجب صورتش را كمي در هم جمع كرد: يعني چي؟ - يعني اينكه چه از لحاظ اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و زمينه‌هاي مختلفي كه به زندگي دو طرف مربوط ميشه، به همديگه نزديك باشن. البته بعضيها «كفو» بودن رو فقط در مسايل اقتصادي مي‌سنجن كه اشتباهه. چون كفويت در زمينه‌هاي فرهنگي و اجتماعي هم تاثير زيادي روي زندگي آينده ي زوج داره. چون از بحث تكامل خودشون هم كه بگذريم، براي پرورش فرزند، پرورش يك نسل صالح هم كه شده بهتره خانواده اي تشكيل بشه كه اين امكان بالقوه رو به امر بالفعل تبديل كنه. - پس اين كه استادتون گفته بودن اديان الهي برنامه دقيقي براي پيش از زادواج تا تربيت فرزند دارن، به همين علته! - درسته، و به همين علته كه انتخاب فرد مناسب براي ازدواج اين قدر اهميت داره. (يعني اينكه پدر و مادر من انتخاب درستي براي همديگه نبودن؟! ولي اونها كه مي‌گن عاشق همديگه بودن! حتي از سالهاي اوليه ي زندگيشون هم كاملا راضي به نظر مي‌رسن. هنوز هم توي تنهايي شون، توي درد دل هاشون، حسرت اون روزها رو مي‌خورن. پس اشكال كار كجاست؟ ) رو به فاطمه كردم: - فكر مي‌كني واقعا تمام مشكل خانواده‌ها به همون انتخاب نادرست اول بر ميگرده؟ - نه! - نه؟! پس چي؟ تو كه مي‌گفتي انتخاب اوليه ي هر دو طرف براي ازدواج خيلي مهمه! - هنوز هم مي‌گم. ولي خيلي چيزهاي ديگه هم هست. دست كم يه زندگي، ۲۰-۳۰ ساله. اگه هر دو طرف دقت نكنن، ممكنه توي اين سالها خيلي چيزها رو از دست بدن. - درست نمي فهمم! - بذار تا برات مثال بزنم. دانش آموزي كه مي‌خواد وارد دانشگاه بشه، دو مرحله رو بايد پشت سر بگذاره! - اوليش انتخاب رشته است. درسته! يك عده در اين مرحله حواسشون رو جمع نمي كنن و رشته اي رو كه با روحيات و استعدادشون نامناسبه انتخاب مي‌كنن. ولي اين تازه مرحله ي اول بود. مرحله ي دوم هم هست و اون چگونگي درس خوندنه! يعني اينكه چه بسا اون كسي كه انتخاب درستي كرده در اثر بد درس خوندن، خيلي از موقعيت‌هاي مناسب رو از دست بده. در عين حال اون كسي كه رشته بدي رو انتخاب كرده، با برنامه ريزي مناسب و خوب درس خوندن، موقعيتهاي خوبي رو براي خودش فراهم ميكنه. پس بايد در هر دو مرحله دقت كرد. (كه اين طور! احتمالا مشكل پدر و مادر من هم همين باشه. اونها نتونستن محبتي رو كه بينشون وجود داشت حفظ كنند، چون كه اونها زندگي جديد رو بازسازي نكردن و سعي نكردند تا ارتباطها و مسايل كاري و خانوادگيشون رو براساس این ارتباط جديد و اين حادثه مهم از نو بازسازي كنن. اونها بايد با يه برنامه ريزي زندگي جديدي رو براي خودشون از نو مي‌ساختن. ولي هيچ كدوم براي بازسازي يك ارتباط جديد، پيش قدم نشدن) - خيلي خوب فاطمه. حالا بگو ببينم، اين مرحله ي دوم توي زندگي از كجا شروع ميشه و چه طوري بايد حفظش كرد؟ ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹