شهدای تشنه لب
عدہ اے رفتند #مجروح هاے شب قبل را بیاورند
وقتے برگشتند گریـہ مے ڪردند مے گفتند همـہ #شهید شدہ اند
پرسیدیم تیر خلاص بهشان زدہ بودند؟
گفتند: نه، از تشنگے شهید شدہ بودند
طبق دستور بر مے گشتیم عقب
بعضے از بچـہ هایے را ڪـہ روے زمین افتادہ بودند مے شناختم,
رفتم بالاے سرشان زخمے نبودند,تڪان هم نمے خوردند.
سرم را روے سینـہ شان ڪـہ گذاشتم مے شنیدم ڪـہ قلب شان آرام مے زند.
لب هایشان هم خشڪ خشڪ بود.
در گرماے بالاے 50 درجـہ ڪـہ مے جنگی، تیر و ترڪش لازم نیست.
چند ساعت بـہ تو آب نرسد ڪارت تمام است."
😔😔😔
روزگاران؛ڪتاب عطش , صفحـہ 25و45 , انتشارات روایت فتح
🕊🌷🌷🌷🕊
🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊
اینم کاناله ولی با کانالای تلگرام کلی تفاوت داره !!!
دم همه شون گرم که تا آخر تو کانال موندن و left ندادن تا ما آرام باشیم ... 💔😔کانال پر شده بود از شهید
جای ایستادن نبود
زیر آتش سنگین باید از کانال می گذشتند
چاره ای نبود
باید از روی شهدا میگذشتند
با ناراحتی پایش را گذاشت روی اولین شهید
صدای ناله اش بلند شد
هنوز زنده بود... 😔
🕊🌷🌷🌷🕊
🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
بغض کرده بود!
از بس گفته بودند: بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکندو عملیات را لو میدهد.
شاید هم حق داشتند.
نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقی ها. اگر عملیات لو میرفت، غواص ها( که فقط یک چاقو داشتند ) قتل عام میشدند.
فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را،
موافقت کرد.
توی گل و لای کنار اروند ، در ساحل فاو دراز کشیده بود.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.
یا کوسه برده بود یا خمپاره....
دهانش را هم پر گل کرده بود تا عملیات را لو ندهد...
بچه بود اما درس مردانگی میداد ...🕊
💠 " شهــــــــ پیام ــــــید " را بہ خاطر بسپاریم ...
🕊🌷🌷🌷🌷🕊
🕊🌷🌷🌷🌷🌷🌷🕊
یادی از شهدا
جنازهای که هرگز نپوسید
روزی چند نوبت باید برای سیدالشهدا گریه میکرد؛ محمدرضا شفیعی را میگویم ...
صبحها زیارت عاشورا که میخواندیم، گریه و نالههایش، جانسوز و شنیدنی بود.
ساعت ۹ که کلاس عقیدتی داشتیم، استاد بعد از درس روضه میخواند و او باز هم میگریست.
نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت حسین (علیهالسلام) شروع میشد و خاتمه مییافت و محمدرضا همچنان دوشادوش دیگران گریه میکرد.
غروب که میشد، کتابچه زیارت عاشورایش را برمیداشت و میرفت «موقعیت صفا» قبری که با دستان خودش کنده بود،
بچهها این اسم را رویش گذاشته بودند.
بعد از هر گریه، اشکهایش را پاک میکرد و بهصورت و بدنش میمالید!
سر این عملش را نمیدانستم، اما سالها بعد فهمیدم.
محمدرضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و به دست عراقیها افتاد.
پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید و همانجا دفنش کردند.
اما بعد از ۱۶ سال، خاک را که کنار زدند، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز اول بود ...
.
پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از بین برود، اما اثر نکرده بود.
پیکر مطهرش را ۳ روز در معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد،
اون درجه دارعراقی گریه افتادوگفت ماچه کسایی راکشتیم
او را با دیگر هم رزمانش در قالب «کاروان شهدا» به ایران برمیگردانند.
نامش در میان ۷ شهیدی که پیکرشان سالم است، ثبت شده.
توفیق دفن جسم از سفر برگشتهاش، نصیب من میشود. راستی که فیض عظیمی است ... .
مادر محمدرضا،
عقیقی به من میدهد و سفارش میکند آن را زیر زبانش بگذارم. لب، زبان و دندانهایش هیچ تغییری نکردهاند!
شانههایش را که برای تلقین خواندن، در دست میگیرم، تمام گوشتهایش را حس میکنم. بعد از ۱۶ سال!
گویی تازه، روح از بدنش جدا شده است.
✅محمدرضا از موقعیت صفا و اشکهایی که بعد از هر گریه برای سیدالشهدا بهصورت و بدنش میمالید، ارث زیبا و ماندگاری برد.
✍راوی: حسین علی کاجی
شهید محمدرضا شفیعی
#شهداءزنده_اند
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویژه
نمای بسیارزیبا از حرم مطهر و ضریح
#سیدة_رقیه_س
💚السلام علیکِ یا بنت الارباب الشهید(ع)💚
🎥 #دمشق_سوریه