eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
‏عکس از *انقلابی گری*
در مورد اولین دیدار خود با شهید بروجردی می فرمایند: آن چیزی که من از شهید بروجردی احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من به وجود آورد، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر می‌کند مسئولیت و وظیفه است. من تصور می‌کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در قبال کسانی که تعارض‌های کاری با او داشتند، نشانه آن روح عرفانی شهید بود.
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق رمــــــــــان #طعم_سیبـ به قلم⇦⇦ ❣ #مریم_سرخه_ای ❣ قسمتـ سی و
رمان به قلم⇦⇦❣ ❣ قسمت سی و پنجم: دوم: صدای بوق ماشین ها همه جارو پر کرده بود علی خیلی خوشحال بود... خانم ها کل می کشیدن... مامان روی سرم گل می ریخت... بابا خوشحال بود و همش اینور و اونور برای کار ها بود... امیر حسینم که عین جنتل من ها بغل علی راه می رفت... نیلوفر_ای جان ببین چقدر خوشگل شده... من میخندیدم و اونام هی ازم تعریف می کردن... +خدایا شکرت بالاخره تموم کابوس ها تموم شدن... دیگه هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره... علی در ماشین رو باز کرد برام نشستم و بعد هم خودش نشست و راهی شدیم به طرف تالار و ماشین هاهم پشتمون به حرکت... یک شب به یاد موندنی... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رمــــــــــان به قلم⇦⇦ ❣ ❣ قسمتـ آخر: صبح حدود ساعت پنج بلند شدم علی زود تر از من از خواب بلند شده بود و مشغول انجام دادن کار های سفر بود... به نوعی داشتیم می رفتیم ماه عسل😄 روی تخت نشستم کش و قوسی به بدنم دادم... علی_به به خانم پاشدی از خواب سلام! -سلام.چقدر سرو صدا میکنی؟؟؟ علی خندیدو گفت: -إ ؟!بلند شدم دارم کارهای خانممو میکنم سرو صدا هم میکنم؟؟بلند شو خانمی دیرمون میشه... خندیدم و با موهای بهم ریخته و خسته بلند شدم دستو صورتمو شستم و بعد هم موهامو شونه کردم... باهم مشغول نماز خوندن شدیم... و بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم و راهی شدیم... وسایل هارو جمع و جور کردیم و با علی گذاشتیم داخل ماشین... علی_زود باش خانمی امام رضا منتظرمونه... در ماشین رو برام باز کرد و من هم سوار شدم بعد هم خودش سوار شدو حرکت کردیم... تموم کابوس های من تموم شد حالا علی برای من و من برای علی هستم و هیچ مانعی هم سر راهمون نیست نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم... علی لبخندی زدو گفت: -خیلی سخت به دستت آوردم...ولی یه چیزی فهمیدم...میدونی چی؟؟؟ خندیدم و گفتم: -چی؟؟؟ -که چیزهای با ارزش خیلی سخت به دست میان... تو برای من شبیه قشنگ ترین سیب در بالاترین نقطه ی درخت بودی... که همیشه دلم میخواست بچینمش ولی چیدنش تلاش میخواست... وقتی تونستم بچینمش... تازه فهمیدم طعم سیب🍎یعنی چی... ❤️تازه فهمیــــــــــدم طعم سیبـ یعنے چے...❤️ نویسنده:📝 ❣ ❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨پروردگارا 🌸کسیکه در دامان ✨تو پناه گرفت، 🌸طعم بی‌پناهی را نمی‌چشد ✨هرکس 🌸که مدد از تو گرفت ✨بی‌یاور نمی‌ماند 🌸آنکه ✨بتو پیوست، تنها نمی‌شود 🌸خداوندا کنارمان باش ✨قرارمان باش و یارمان باش ✨✨✨ شـب خـوش ✨✨✨ ♡♡